فصل چهارم: رهنمون (دست‌مایه‌ها)

(زمان خواندن: 43 - 86 دقیقه)

1. روشن¬ترین حقیقت (اندیشمندان و خداباوری)
آنچه بیان می¬کنیم، قطره¬ای از دریای اعتراف‌ها و یافته‌های دانشمندان و بزرگان دانش و فلسفه دنیای غرب است. البته مجموع برهان¬ها و استدلال¬های ایشان، خود، دائره‌المعارفی را تشکیل می¬دهد و مقصود از بیان این نمونه¬ها، اشاره به این حقیقت است که مراتب دانش و سطح اکتشاف¬ها، به هر نسبت که بالا رود، ضرورت وجود آفریدگار را روشن‌تر و قطعی¬تر می-سازد و دانشمندان به حکم آنکه بیش از دیگران به مطالعه آفرینش می‌پردازند، معرفت و فروتنی¬شان نسبت به خدا بیشتر است.
هربرت اسپنسر، فىلسوف برجسته انگلىسى، در این باره، بر این باور است:
ما از میان این همه اسرار که هر چه بیشتر تحقیق می‌کنیم، بر غموض و ابهام آن می‌افزاید، یک حقیقت واضح و قطعی را درک می‌کنیم و آن حقیقت این است که فوق انسان، یک نیروی ازلی و ابدی وجود دارد که همگی اشیا از او پدید آمده¬اند. [1]
انیشتین، دانشمند فىزىک نظرى و رىاضى، می‌گوید:
چگونه انسان متحیر نشود وقتی می¬بیند در حرکت هر یک از اعضای بدنش دقتی به کار رفته که بی¬نهایت است و به مراتب از دقت صنعت در حرکت بمب اتمی که ساخته عقل انسانی از لطف پروردگار در طی 2500 سال است، بیشتر می¬باشد. [2]
جان ـ ر ـ اىورث نىز بر این باور است:
اگر تاریخ یکی از راهنماهای ما باشد، از گذشته و تاریخ بشر می¬توان گفت که بشر همیشه لزوم تواضع و کرنش و سر فرود آوردن در مقابل قوه¬ای که مافوق اوست، یعنی آن چیزی که همه درستی‌ها و حقیقت¬ها را می¬سازد، در خود حس می-کند.[3]
سیسیل بویس هامان، دکتر فلسفه و استاد زىست‌شناسى می‌گوید:
در قلمرو علم به هر سو که می¬نگرم، نشانه¬های مشیت و اراده و قانون و نظم یک وجود عالی را مشاهده می¬کنم. اگر به طرف آسمان¬¬ها نگاه کنیم، از مشاهده نظم و ترتیب گسترش ستارگان، بی¬اختیار از تعجب فریاد خواهیم کشید. شب¬ها، فصل¬ها و قرن¬هاى متوالى، اجرام سماوی در آسمان، روی خطوط معیّن در حرکتند و به قدری منظم در مدارهای خود می-گردند که ممکن است خسوف و کسوف را از چندین قرن قبل پیش¬بینی کرد... اگر حرکت ستارگان، منظم و مدارشان معیّن نبود، چگونه مردم می¬توانستند در وسط دریاها و صحراهای خشک زمین و جاده¬های بی¬نام و نشان آسمان، جهت¬یابی کنند و با اطمینان، راه¬های خود را پیدا کنند؟ در همه جا قدرت خدایی مشهود است و هر قانون طبیعی که کشف می¬شود با صدای بلند می¬گوید: خدا واضع من است و بشر کاشف من.[4]
بهلر، استاد متخصص علم شیمی می¬گوید:
بشر، تنها می¬تواند مجهول¬های طبیعت را کشف کند، ولی هرگز نمی¬تواند قوانین طبیعت را وضع کند؛ زیرا تنها خداوند است که قوانین طبیعت را وضع می¬کند و هر قانونی که بشر کشف می¬کند، او را یک گام به خدا نزدیک¬تر می¬سازد.[5]
پاسکال، فیلسوف معروف، بر این باور است:
هیچ چیز جز عقیده به خدا، سوز درون و تشنگی روح ما را فرو نمی‌نشاند.[6]
یرودن، فیلسوف برجسته می¬گوید:
خدا آن حقیقتی است که با ادراک و وصف در نمی‌گنجد، ولی با وجود این، وجودش ضروری و انکارناپذیر است.
وی در جای دیگر می¬گوید: «پیش از آنکه عقول ما وجود خدا را کشف کند، دل¬های ما به وجود او گواهی داده است».[7]
ویلیام جیمز، فىلسوف و روان¬شناس نامدار امرىکاىى، معتقد است:
ایمان، یکی از نیروهایی است که بشر به مدد آن زندگی می¬کند و فقدان کامل آن در حکم سقوط بشریت است. مؤثرترىن داروى شفابخش نگرانى، همان ایمان و اعتقاد مذهبى است.[8]
وی در جایی دیگر می¬گوید:
کسی که می¬گوید تا خدا را نبیند، او را باور نمی¬کند، مانند کسی است که می¬گوید تا صدا را با چشم نبیند و تا مزه غذا را با گوش نشنود، آنها را باور نمی¬کند.[9]
ادوین فست، فیزیک¬دان و دکتر فلسفه می¬گوید:
با دقت و بررسی در قوانین طبیعی به این نتیجه می¬رسیم که یک مقنن عالی وجود دارد که قوانین ثابت طبیعت را وضع کرده است... حال، عالی¬ترین حیوانات را در نظر بگیریم؛ یعنی حیوانی که می¬خواهد قوانین طبیعی را عوض کند و یا در آنها مداخله نماید (یعنی انسان). آیا ممکن است که این موجود، تصادفاً از ترکیب خود به خود عناصر به وجود آمده باشد؟ چرا نگوییم که صانع این موجودات عجیب، چنین اراده کرده است؟ چرا ما در مبحث پیدایش، از یک کلمه ساده یعنی «خدا» اجتناب کنیم؟ آرى، این کلمه گرچه ساده است ولی شکوه و عظمت آسمانی دارد.[10]
فونتتل، در دائره المعارف خود چنین می¬نویسد:
اهمیت علوم طبیعت تنها در آن نیست که سوز اشتیاق، عقل¬های ما را فرو می‌نشاند. بزرگ¬ترین اهمیت آن علوم، این است که عقول ما را به خالق عالم متوجه می¬سازد و روحمان را به احساس جلال و عظمت به ذات مقدس او می¬آراید.[11]
فىو نىز می‌گوید:
خدا دانای همه چیز و متصرف در همه چیز است و به عنوان پروردگار مطلق، همه چیز را تدبیر و اداره می¬کند.[12]
الکسیس کارل دانشمند و طبیعی‌دان فرانسوی می¬گوید:
انسان همچنان‌که به آب و اکسیژن نیازمند است، به خدا نیز محتاج است.[13]
وی در جایی دیگر می¬گوید:
خداوند همان¬گونه که خود را از برابر چشم کسی که جز فهمیدن نمی¬فهمد، پنهان می¬دارد، به همان اندازه خود را در برابر کسی که جز دوست داشتن نمی¬فهمد، آشکار می¬کند... کسانی که معنای دوست داشتن، عشق و ایثار را می¬فهمند، خدا را به آسانی می¬شناسند و به آن آسانی که بوی یک گل را استشمام می¬کنند، می¬توانند حضور خداوند را احساس کنند که همه جا پر از اوست.[14]
وى همچنىن بر این باور است:
وقتی در جامعه‌ای آثار نیایش و سنت و رسم پرستش رو به ضعف و فراموشی می‌گذارد، مقدمات انحطاط و بی¬مقاومت ماندن فراهم می¬شود. روم باشکوه و متمدن قدیم را دوری مردمش از سنت دیرین بشری در پرستیدن، رو به ضعف و ذلت برد.[15]
گاندى، رهبر آزادی¬خواه و استعمارستیز هند، معتقد است:
اگر بتوانیم صادقانه بگوییم که ما به خاطر خدا و هدف¬های الهی کار می¬کنیم، در این موقع هیچ چیز به نظر ما فناپذیر نیست.[16]
لامارتین، شاعر و نویسنده بزرگ فرانسه می¬گوید:
دلی که از خدا تهی باشد، مانند محکمه¬ای است که از قاضی تهی باشد.[17]
لامنه نیز معتقد است:
کلمه¬ای که در انکار خالق گفته شود، لب گوینده خود را می¬سوزاند.[18]
وی در جایی دیگر می¬گوید:
جست‌وجو از چیزی غیر از خدا و بیرون از ذات او، جست¬وجو از عدم محض است.[19]
لوکوردیز می¬گوید:
خدا همان خورشید یگانه¬ای است که اشعه جاودانی¬اش موجودات را مدد و حیات می¬بخشد.[20]
لینه، دانشمند فیزیولوژی فرانسوی می¬گوید:[21]
همانا که خدای ازلی بزرگ که همه چیز می¬داند و همه کار می¬تواند، به وسیله بدایع صنع خود بر من چنان تجلی کرد که مدهوش و سرگشته شدم؛ زیرا چه قدرت¬ها و چه حکمت¬ها و چه ابداع¬ها که او در مصنوعات خود، از کوچک¬ترین تا بزرگ¬ترین آنها به ودیعت نهاده است.
مىکائىل فارادى، فیلسوف پژوهش¬گر علوم طبیعی و فیزیک و شیمی که جهان را جز ترکیب‌های اتفاقی از مواد، چیز دیگر نمی¬پنداشت و به خدا باور نداشت، در ىکى از روزهاى سال 1867 مىلادى، که در بستر بیماری افتاده بود، در پاسخ یکی از دوستانش که از او پرسید: فارادى! به چه پژوهش و نظرىه¬اى مى¬اندىشى؟ چنین گفت:
خدا را شکر به هیچ نظریه¬ای فکر نمی¬کنم. من به پیشگاه خداوند بزرگ پیشانی مسکنت می¬سایم. تنها به او که فطرت من و احساس و شعور باطنم و همه نظامات علوم و قوانین به وجود او شهادت می¬دهند، می¬اندیشم. من خدای خود را می-شناسم و اطمینان دارم که تقصیرات و حرف¬های بیهوده مرا به عجز و توبه¬ام خواهد بخشید.[22]
مکس مولر معتقد است:
اسلاف ما از آن موقع به درگاه خدا سر فرود آورده بودند که حتی برای خدا نام هم نتوانسته بودند بگذارند.[23]
ایزاک نیوتن، (دانشمند و پژوهش¬گر قرن¬هاى هفده و هجده مىلادى، در پاسخ این پرسش که خدا را چگونه باید شناخت؟ می¬گوید:
من خدا را به سه دلیل شناخته و به اثبات وجودش اعتقاد آورده¬ام.
او سه دلیل خود را بدین‌گونه بیان می¬کند:
نخستین دلیل بر اثبات وجود صانع، آن است که کرات آسمانی که به تعداد بی¬شمار در فضای بی‌کران وجود دارند، همواره در حال حرکت هستند و با این حال، هیچ¬گاه با یکدیگر برخورد نمی¬¬کنند. این کرات، میلیون¬ها سال است که در مدار و مسیری معیّن به حرکت¬های بدون توقف خود ادامه می¬دهند و در طول تمام این مدت، هرگز از مدار خود خارج نشده¬اند و نظم شگفت-انگیزشان به هم نخورده است. وجود چنىن نظم دقىق و حىرت¬آورى، دلیلی محکم و تردیدناپذیر است، بر اینکه آفریننده¬ای دانا و توانا و حکیم و مدبر، تمامى این کرات را با محاسبه دقىق آفرىده و مدار و مسىر هر ىک را با نظمى شگفت تعىىن کرده است؛ زیرا جز آنکه به راهنمایی عقل و منطق خود، به وجود آفریننده¬ای قادر و بی¬همانند معتقد باشیم، هیچ قدرت دیگری را نمی¬توانیم پیدا کنیم که قادر به ایجاد چنین نظم عظیم و چنین عظمت منظمی باشد.
دومین دلیل نیوتن مربوط به ساختمان چشم و دستگاه پیچیده و شگفت بینایی و مسئله قوانین نور در این دستگاه است. او در این باره می¬گوید:
دستگاه بینایی بر اساس قوانین منظمی ساخته شده است، طوری که تمام اجزای ساختمان آن به طور کامل با قوانین نور تطبیق می¬کند.
دستگاه بینایی انسان می¬تواند اشیا و جسم¬های گوناگون را ببیند و از هر یک تصویرهای روشنی تهیه کند و به مغز بفرستد. اینها نشان می¬دهد که سازنده چشم، از دانشی بی‌نهایت برخوردار است و پیچیده¬ترین جزئیات مربوط به قوانین نور را به طور دقیق و کامل و با احاطه¬ای بی¬مانند می¬شناسد و بر اساس دانش و شناخت خویش، دستگاه شگفت¬آور بینایی را ساخته است.
وقتى دستگاهى، چنان ساختمان پیچیده¬ای دارد که پی بردن به طرز کار و درک اسرارش، به علم و آگاهی احتیاج دارد، آیا ممکن است ساختن آن بدون علم و آگاهی صورت گرفته باشد و آیا وجود همین دستگاه حیرت¬آور، انسان خردمند و منطقی را به وجود آفریننده دانا و توانا رهبری نمی¬کند؟
نیوتن، سومىن دلىل خود را با تکىه بر اسرار شگفت¬انگىز دستگاه شنواىى انسان مطرح مى¬سازد و می¬گوید:
سازنده دستگاه گوش، بی¬تردید به قوانین امواج صوت، علم و آگاهی و احاطه¬ای بی‌مانند داشته است و به دقت می¬دانسته است که چگونه ارتعاش هوا ایجاد می¬شود و طبق چه فرمول¬ها و محاسباتی امواج صوت پدید می¬آید و چه دستگاه گیرنده¬ای باید ساخته شود تا این ارتعاشات را ضبط کند؛ هم جهت صدا را تشخیص دهد، هم انواع صداها را از یکدیگر تفکیک کند. چنىن دستگاه عجىب و دقىقى، ممکن نیست بدون برخورداری از علمی بی¬پایان و قدرت بیکران، ساخته شده باشد و صانع آن هیچ نیرویی جز آفریدگار دانا و توانای عالم هستی و جهان طبیعت نیست. پس، از دیدگاه عقل و منطق، ساختمان دستگاه گوش دلیلی محکم و قاطع بر وجود خالق عالم و حکیم و مدبر است.[24]
ولتر، فىلسوف و نوىسنده فرانسوى می¬گوید:
من چون در ساعتی می¬نگرم که عقربک آن، اوقات مختلف را نشان می¬دهد، ناچار به این نتیجه می¬رسم که قطعاً عقل و فکری چرخ¬های این دستگاه را مرتب ساخته که بر اثر آن نظم و ترتیب، عقربک می¬تواند از روی دقت، اوقات و ساعت را معین کند. همچنین وقتی در اعضای بدن می¬نگرم، چنین نتیجه می¬گیرم که مسلماً عقلی این اعضا و اجزا و جهازها را منظم ساخته و برای زندگی آماده کرده است.[25]
هرشل، ىکى دىگر از دانشمندان نام¬آور دانش هىئت و ریاضیات می¬گوید:
به هر نسبت که دامنه علوم گسترش می¬یابد، بر قدرت و کاربرد براهین تابناک و نیرومندی که بر وجود خالق ازلی و صاحب قدرت بی¬پایان وجود دارد، افزوده می¬شود؛ زیرا دانشمندان مختلف در رشته¬های گوناگون علوم، همچون زمىن¬شناسى، ریاضیات، پزشکى و علوم طبىعى و فلکى و بىولوژىکى، دست به دست هم داده¬اند تا کاخ علم، یعنی کاخ عظمت خداوند را با استحکام تمام بر پا سازند.[26]
یلوتارک، مورخ مشهور می¬گوید:
اگر شما به صفحه گیتی نظری بیندازید، بسیاری از محل¬ها و مکان‌ها را خواهید یافت که در آنجا نه آبادی‌است و نه سیاست، نه علم است و نه صنعت، نه حرفه¬ است و نه دولت، اما جایی که خدا نباشد نمی¬توان پیدا کرد.[27]
2. خدای آسمان (سخن بزرگان)[28]
با ىاد خدا بناى ایمان محکم¬تر مى¬شود.
ابورىحان بىرونى
بشر محتاج ایمان است و ایمان به خدا، در رأس همه ایمان¬هاست.
علی‌اکبر دهخدا
وقتى بناى ایمان فرومى¬رىزد، ساختمان کفر آغاز می¬شود.
مونتسکیو
به آسمان و خدای آسمان فکر کنید تا بتوانید با زمینی¬ها زندگی کنید.
یوهان برامس
بالاترىن درجه ایمان (خداباورى)، ایثار و نثار جان است.
ابن بطوطه
اول، اعتقاد به خداوند یکتا و بعد، اعتقاد به آنچه خدا فرمان داده است.
لوئی لومیر
کسی که به چیزی اعتقاد ندارد، زندگی را در یک خلأ بی¬پایان می¬گذراند.
پل بروکا
انکار وجود خدا، به منزله انکار وجود انسان است.
مترلینگ
هر چه دانش ما بالاتر برود، به همان نسبت خداوند را بزرگ¬تر از آنچه هست خواهیم شناخت، خدایی که پیشینیان می-پرستیدند، غیر از خدایی است که ما شناخته¬ایم، ما که در علوم پیشرفته، عجایب بسیاری را کشف کرده¬ایم، خداوند را میلیون¬ها بار بزرگ¬تر خواهیم شناخت.
مترلینگ
محققی که در جست¬وجوی خداست، ایمانش صد برابر محکم¬تر از آنهاىى است که به خداىى ندىده و نشناخته و تحقىق نکرده ایمان دارند. خدای آنها خدا نیست، اسباب دلگرمی است.
مترلینگ
هر کس به مطالعه و کالبدشناسی بپردازد، به باور من هرگز منکر خدا نخواهد شد. قالب بدن انسان و سازگاری اجزای آن با یکدیگر، چنان شگفت¬انگیز و معمایی است که به نظر من آن را باید بزرگ¬ترین معجزه طبیعت دانست.
لرد هربوت
یک پرنده کوچک که زیر برگ¬ها نغمه¬سرایی می¬کند، برای اثبات خدا کافی است.
ویکتور هوگو

1. روشن¬ترین حقیقت (اندیشمندان و خداباوری)
آنچه بیان می¬کنیم، قطره¬ای از دریای اعتراف‌ها و یافته‌های دانشمندان و بزرگان دانش و فلسفه دنیای غرب است. البته مجموع برهان¬ها و استدلال¬های ایشان، خود، دائره‌المعارفی را تشکیل می¬دهد و مقصود از بیان این نمونه¬ها، اشاره به این حقیقت است که مراتب دانش و سطح اکتشاف¬ها، به هر نسبت که بالا رود، ضرورت وجود آفریدگار را روشن‌تر و قطعی¬تر می-سازد و دانشمندان به حکم آنکه بیش از دیگران به مطالعه آفرینش می‌پردازند، معرفت و فروتنی¬شان نسبت به خدا بیشتر است.
هربرت اسپنسر، فىلسوف برجسته انگلىسى، در این باره، بر این باور است:
ما از میان این همه اسرار که هر چه بیشتر تحقیق می‌کنیم، بر غموض و ابهام آن می‌افزاید، یک حقیقت واضح و قطعی را درک می‌کنیم و آن حقیقت این است که فوق انسان، یک نیروی ازلی و ابدی وجود دارد که همگی اشیا از او پدید آمده¬اند. [1]
انیشتین، دانشمند فىزىک نظرى و رىاضى، می‌گوید:
چگونه انسان متحیر نشود وقتی می¬بیند در حرکت هر یک از اعضای بدنش دقتی به کار رفته که بی¬نهایت است و به مراتب از دقت صنعت در حرکت بمب اتمی که ساخته عقل انسانی از لطف پروردگار در طی 2500 سال است، بیشتر می¬باشد. [2]
جان ـ ر ـ اىورث نىز بر این باور است:
اگر تاریخ یکی از راهنماهای ما باشد، از گذشته و تاریخ بشر می¬توان گفت که بشر همیشه لزوم تواضع و کرنش و سر فرود آوردن در مقابل قوه¬ای که مافوق اوست، یعنی آن چیزی که همه درستی‌ها و حقیقت¬ها را می¬سازد، در خود حس می-کند.[3]
سیسیل بویس هامان، دکتر فلسفه و استاد زىست‌شناسى می‌گوید:
در قلمرو علم به هر سو که می¬نگرم، نشانه¬های مشیت و اراده و قانون و نظم یک وجود عالی را مشاهده می¬کنم. اگر به طرف آسمان¬¬ها نگاه کنیم، از مشاهده نظم و ترتیب گسترش ستارگان، بی¬اختیار از تعجب فریاد خواهیم کشید. شب¬ها، فصل¬ها و قرن¬هاى متوالى، اجرام سماوی در آسمان، روی خطوط معیّن در حرکتند و به قدری منظم در مدارهای خود می-گردند که ممکن است خسوف و کسوف را از چندین قرن قبل پیش¬بینی کرد... اگر حرکت ستارگان، منظم و مدارشان معیّن نبود، چگونه مردم می¬توانستند در وسط دریاها و صحراهای خشک زمین و جاده¬های بی¬نام و نشان آسمان، جهت¬یابی کنند و با اطمینان، راه¬های خود را پیدا کنند؟ در همه جا قدرت خدایی مشهود است و هر قانون طبیعی که کشف می¬شود با صدای بلند می¬گوید: خدا واضع من است و بشر کاشف من.[4]
بهلر، استاد متخصص علم شیمی می¬گوید:
بشر، تنها می¬تواند مجهول¬های طبیعت را کشف کند، ولی هرگز نمی¬تواند قوانین طبیعت را وضع کند؛ زیرا تنها خداوند است که قوانین طبیعت را وضع می¬کند و هر قانونی که بشر کشف می¬کند، او را یک گام به خدا نزدیک¬تر می¬سازد.[5]
پاسکال، فیلسوف معروف، بر این باور است:
هیچ چیز جز عقیده به خدا، سوز درون و تشنگی روح ما را فرو نمی‌نشاند.[6]
یرودن، فیلسوف برجسته می¬گوید:
خدا آن حقیقتی است که با ادراک و وصف در نمی‌گنجد، ولی با وجود این، وجودش ضروری و انکارناپذیر است.
وی در جای دیگر می¬گوید: «پیش از آنکه عقول ما وجود خدا را کشف کند، دل¬های ما به وجود او گواهی داده است».[7]
ویلیام جیمز، فىلسوف و روان¬شناس نامدار امرىکاىى، معتقد است:
ایمان، یکی از نیروهایی است که بشر به مدد آن زندگی می¬کند و فقدان کامل آن در حکم سقوط بشریت است. مؤثرترىن داروى شفابخش نگرانى، همان ایمان و اعتقاد مذهبى است.[8]
وی در جایی دیگر می¬گوید:
کسی که می¬گوید تا خدا را نبیند، او را باور نمی¬کند، مانند کسی است که می¬گوید تا صدا را با چشم نبیند و تا مزه غذا را با گوش نشنود، آنها را باور نمی¬کند.[9]
ادوین فست، فیزیک¬دان و دکتر فلسفه می¬گوید:
با دقت و بررسی در قوانین طبیعی به این نتیجه می¬رسیم که یک مقنن عالی وجود دارد که قوانین ثابت طبیعت را وضع کرده است... حال، عالی¬ترین حیوانات را در نظر بگیریم؛ یعنی حیوانی که می¬خواهد قوانین طبیعی را عوض کند و یا در آنها مداخله نماید (یعنی انسان). آیا ممکن است که این موجود، تصادفاً از ترکیب خود به خود عناصر به وجود آمده باشد؟ چرا نگوییم که صانع این موجودات عجیب، چنین اراده کرده است؟ چرا ما در مبحث پیدایش، از یک کلمه ساده یعنی «خدا» اجتناب کنیم؟ آرى، این کلمه گرچه ساده است ولی شکوه و عظمت آسمانی دارد.[10]
فونتتل، در دائره المعارف خود چنین می¬نویسد:
اهمیت علوم طبیعت تنها در آن نیست که سوز اشتیاق، عقل¬های ما را فرو می‌نشاند. بزرگ¬ترین اهمیت آن علوم، این است که عقول ما را به خالق عالم متوجه می¬سازد و روحمان را به احساس جلال و عظمت به ذات مقدس او می¬آراید.[11]
فىو نىز می‌گوید:
خدا دانای همه چیز و متصرف در همه چیز است و به عنوان پروردگار مطلق، همه چیز را تدبیر و اداره می¬کند.[12]
الکسیس کارل دانشمند و طبیعی‌دان فرانسوی می¬گوید:
انسان همچنان‌که به آب و اکسیژن نیازمند است، به خدا نیز محتاج است.[13]
وی در جایی دیگر می¬گوید:
خداوند همان¬گونه که خود را از برابر چشم کسی که جز فهمیدن نمی¬فهمد، پنهان می¬دارد، به همان اندازه خود را در برابر کسی که جز دوست داشتن نمی¬فهمد، آشکار می¬کند... کسانی که معنای دوست داشتن، عشق و ایثار را می¬فهمند، خدا را به آسانی می¬شناسند و به آن آسانی که بوی یک گل را استشمام می¬کنند، می¬توانند حضور خداوند را احساس کنند که همه جا پر از اوست.[14]
وى همچنىن بر این باور است:
وقتی در جامعه‌ای آثار نیایش و سنت و رسم پرستش رو به ضعف و فراموشی می‌گذارد، مقدمات انحطاط و بی¬مقاومت ماندن فراهم می¬شود. روم باشکوه و متمدن قدیم را دوری مردمش از سنت دیرین بشری در پرستیدن، رو به ضعف و ذلت برد.[15]
گاندى، رهبر آزادی¬خواه و استعمارستیز هند، معتقد است:
اگر بتوانیم صادقانه بگوییم که ما به خاطر خدا و هدف¬های الهی کار می¬کنیم، در این موقع هیچ چیز به نظر ما فناپذیر نیست.[16]
لامارتین، شاعر و نویسنده بزرگ فرانسه می¬گوید:
دلی که از خدا تهی باشد، مانند محکمه¬ای است که از قاضی تهی باشد.[17]
لامنه نیز معتقد است:
کلمه¬ای که در انکار خالق گفته شود، لب گوینده خود را می¬سوزاند.[18]
وی در جایی دیگر می¬گوید:
جست‌وجو از چیزی غیر از خدا و بیرون از ذات او، جست¬وجو از عدم محض است.[19]
لوکوردیز می¬گوید:
خدا همان خورشید یگانه¬ای است که اشعه جاودانی¬اش موجودات را مدد و حیات می¬بخشد.[20]
لینه، دانشمند فیزیولوژی فرانسوی می¬گوید:[21]
همانا که خدای ازلی بزرگ که همه چیز می¬داند و همه کار می¬تواند، به وسیله بدایع صنع خود بر من چنان تجلی کرد که مدهوش و سرگشته شدم؛ زیرا چه قدرت¬ها و چه حکمت¬ها و چه ابداع¬ها که او در مصنوعات خود، از کوچک¬ترین تا بزرگ¬ترین آنها به ودیعت نهاده است.
مىکائىل فارادى، فیلسوف پژوهش¬گر علوم طبیعی و فیزیک و شیمی که جهان را جز ترکیب‌های اتفاقی از مواد، چیز دیگر نمی¬پنداشت و به خدا باور نداشت، در ىکى از روزهاى سال 1867 مىلادى، که در بستر بیماری افتاده بود، در پاسخ یکی از دوستانش که از او پرسید: فارادى! به چه پژوهش و نظرىه¬اى مى¬اندىشى؟ چنین گفت:
خدا را شکر به هیچ نظریه¬ای فکر نمی¬کنم. من به پیشگاه خداوند بزرگ پیشانی مسکنت می¬سایم. تنها به او که فطرت من و احساس و شعور باطنم و همه نظامات علوم و قوانین به وجود او شهادت می¬دهند، می¬اندیشم. من خدای خود را می-شناسم و اطمینان دارم که تقصیرات و حرف¬های بیهوده مرا به عجز و توبه¬ام خواهد بخشید.[22]
مکس مولر معتقد است:
اسلاف ما از آن موقع به درگاه خدا سر فرود آورده بودند که حتی برای خدا نام هم نتوانسته بودند بگذارند.[23]
ایزاک نیوتن، (دانشمند و پژوهش¬گر قرن¬هاى هفده و هجده مىلادى، در پاسخ این پرسش که خدا را چگونه باید شناخت؟ می¬گوید:
من خدا را به سه دلیل شناخته و به اثبات وجودش اعتقاد آورده¬ام.
او سه دلیل خود را بدین‌گونه بیان می¬کند:
نخستین دلیل بر اثبات وجود صانع، آن است که کرات آسمانی که به تعداد بی¬شمار در فضای بی‌کران وجود دارند، همواره در حال حرکت هستند و با این حال، هیچ¬گاه با یکدیگر برخورد نمی¬¬کنند. این کرات، میلیون¬ها سال است که در مدار و مسیری معیّن به حرکت¬های بدون توقف خود ادامه می¬دهند و در طول تمام این مدت، هرگز از مدار خود خارج نشده¬اند و نظم شگفت-انگیزشان به هم نخورده است. وجود چنىن نظم دقىق و حىرت¬آورى، دلیلی محکم و تردیدناپذیر است، بر اینکه آفریننده¬ای دانا و توانا و حکیم و مدبر، تمامى این کرات را با محاسبه دقىق آفرىده و مدار و مسىر هر ىک را با نظمى شگفت تعىىن کرده است؛ زیرا جز آنکه به راهنمایی عقل و منطق خود، به وجود آفریننده¬ای قادر و بی¬همانند معتقد باشیم، هیچ قدرت دیگری را نمی¬توانیم پیدا کنیم که قادر به ایجاد چنین نظم عظیم و چنین عظمت منظمی باشد.
دومین دلیل نیوتن مربوط به ساختمان چشم و دستگاه پیچیده و شگفت بینایی و مسئله قوانین نور در این دستگاه است. او در این باره می¬گوید:
دستگاه بینایی بر اساس قوانین منظمی ساخته شده است، طوری که تمام اجزای ساختمان آن به طور کامل با قوانین نور تطبیق می¬کند.
دستگاه بینایی انسان می¬تواند اشیا و جسم¬های گوناگون را ببیند و از هر یک تصویرهای روشنی تهیه کند و به مغز بفرستد. اینها نشان می¬دهد که سازنده چشم، از دانشی بی‌نهایت برخوردار است و پیچیده¬ترین جزئیات مربوط به قوانین نور را به طور دقیق و کامل و با احاطه¬ای بی¬مانند می¬شناسد و بر اساس دانش و شناخت خویش، دستگاه شگفت¬آور بینایی را ساخته است.
وقتى دستگاهى، چنان ساختمان پیچیده¬ای دارد که پی بردن به طرز کار و درک اسرارش، به علم و آگاهی احتیاج دارد، آیا ممکن است ساختن آن بدون علم و آگاهی صورت گرفته باشد و آیا وجود همین دستگاه حیرت¬آور، انسان خردمند و منطقی را به وجود آفریننده دانا و توانا رهبری نمی¬کند؟
نیوتن، سومىن دلىل خود را با تکىه بر اسرار شگفت¬انگىز دستگاه شنواىى انسان مطرح مى¬سازد و می¬گوید:
سازنده دستگاه گوش، بی¬تردید به قوانین امواج صوت، علم و آگاهی و احاطه¬ای بی‌مانند داشته است و به دقت می¬دانسته است که چگونه ارتعاش هوا ایجاد می¬شود و طبق چه فرمول¬ها و محاسباتی امواج صوت پدید می¬آید و چه دستگاه گیرنده¬ای باید ساخته شود تا این ارتعاشات را ضبط کند؛ هم جهت صدا را تشخیص دهد، هم انواع صداها را از یکدیگر تفکیک کند. چنىن دستگاه عجىب و دقىقى، ممکن نیست بدون برخورداری از علمی بی¬پایان و قدرت بیکران، ساخته شده باشد و صانع آن هیچ نیرویی جز آفریدگار دانا و توانای عالم هستی و جهان طبیعت نیست. پس، از دیدگاه عقل و منطق، ساختمان دستگاه گوش دلیلی محکم و قاطع بر وجود خالق عالم و حکیم و مدبر است.[24]
ولتر، فىلسوف و نوىسنده فرانسوى می¬گوید:
من چون در ساعتی می¬نگرم که عقربک آن، اوقات مختلف را نشان می¬دهد، ناچار به این نتیجه می¬رسم که قطعاً عقل و فکری چرخ¬های این دستگاه را مرتب ساخته که بر اثر آن نظم و ترتیب، عقربک می¬تواند از روی دقت، اوقات و ساعت را معین کند. همچنین وقتی در اعضای بدن می¬نگرم، چنین نتیجه می¬گیرم که مسلماً عقلی این اعضا و اجزا و جهازها را منظم ساخته و برای زندگی آماده کرده است.[25]
هرشل، ىکى دىگر از دانشمندان نام¬آور دانش هىئت و ریاضیات می¬گوید:
به هر نسبت که دامنه علوم گسترش می¬یابد، بر قدرت و کاربرد براهین تابناک و نیرومندی که بر وجود خالق ازلی و صاحب قدرت بی¬پایان وجود دارد، افزوده می¬شود؛ زیرا دانشمندان مختلف در رشته¬های گوناگون علوم، همچون زمىن¬شناسى، ریاضیات، پزشکى و علوم طبىعى و فلکى و بىولوژىکى، دست به دست هم داده¬اند تا کاخ علم، یعنی کاخ عظمت خداوند را با استحکام تمام بر پا سازند.[26]
یلوتارک، مورخ مشهور می¬گوید:
اگر شما به صفحه گیتی نظری بیندازید، بسیاری از محل¬ها و مکان‌ها را خواهید یافت که در آنجا نه آبادی‌است و نه سیاست، نه علم است و نه صنعت، نه حرفه¬ است و نه دولت، اما جایی که خدا نباشد نمی¬توان پیدا کرد.[27]
2. خدای آسمان (سخن بزرگان)[28]
با ىاد خدا بناى ایمان محکم¬تر مى¬شود.
ابورىحان بىرونى
بشر محتاج ایمان است و ایمان به خدا، در رأس همه ایمان¬هاست.
علی‌اکبر دهخدا
وقتى بناى ایمان فرومى¬رىزد، ساختمان کفر آغاز می¬شود.
مونتسکیو
به آسمان و خدای آسمان فکر کنید تا بتوانید با زمینی¬ها زندگی کنید.
یوهان برامس
بالاترىن درجه ایمان (خداباورى)، ایثار و نثار جان است.
ابن بطوطه
اول، اعتقاد به خداوند یکتا و بعد، اعتقاد به آنچه خدا فرمان داده است.
لوئی لومیر
کسی که به چیزی اعتقاد ندارد، زندگی را در یک خلأ بی¬پایان می¬گذراند.
پل بروکا
انکار وجود خدا، به منزله انکار وجود انسان است.
مترلینگ
هر چه دانش ما بالاتر برود، به همان نسبت خداوند را بزرگ¬تر از آنچه هست خواهیم شناخت، خدایی که پیشینیان می-پرستیدند، غیر از خدایی است که ما شناخته¬ایم، ما که در علوم پیشرفته، عجایب بسیاری را کشف کرده¬ایم، خداوند را میلیون¬ها بار بزرگ¬تر خواهیم شناخت.
مترلینگ
محققی که در جست¬وجوی خداست، ایمانش صد برابر محکم¬تر از آنهاىى است که به خداىى ندىده و نشناخته و تحقىق نکرده ایمان دارند. خدای آنها خدا نیست، اسباب دلگرمی است.
مترلینگ
هر کس به مطالعه و کالبدشناسی بپردازد، به باور من هرگز منکر خدا نخواهد شد. قالب بدن انسان و سازگاری اجزای آن با یکدیگر، چنان شگفت¬انگیز و معمایی است که به نظر من آن را باید بزرگ¬ترین معجزه طبیعت دانست.
لرد هربوت
یک پرنده کوچک که زیر برگ¬ها نغمه¬سرایی می¬کند، برای اثبات خدا کافی است.
ویکتور هوگو

3. فقط به خاطر خدا (حکایت¬ها)

یکی از امور سازنده و جذاب و تحول¬بخش در زندگی انسان، خواندن سرگذشت¬های پیشینیان، با دقت و تأمل و پندگیری از آن است.
خداوند در آیه 176 سوره اعراف به پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید:
این سرگذشت‌ها را برای انسان‌ها بازگو کن، شاید بیندیشند و بیدار شوند.
بنابراین، از کنار این حکایت‌ها نباید ساده و بی¬اعتنا گذشت، بلکه باید با درنگی عمیق، پندی شایسته آموخت. پس بخوانیم و بیندیشیم و در زندگی به کار گیریم.
الف) مصادیق خداباوران
محبوب‌ترین خلق خدا
موسی بن عمران(ع) در نیایش خود عرض کرد: «خدایا! محبوب¬ترین انسان¬ها را به من نشان بده که از همه بیشتر تو را عبادت می¬کند.» خداوند به موسى(ع) فرمان داد برو به فلان قرىه و در فلان مکان او را مى¬ىابى. موسى(ع) به آنجا رفت و دىد مردى به بىمارى جذام و برص مبتلاست و زمىن¬گىر شده و در عىن حال خدا را تسبىح می‌گوید.
موسی(ع) به جبرئیل گفت: «من پیش خود فکر می‌کردم او بسیار روزه‌گیر و بسیار شب‌زنده‌دار باشد.» جبرئیل گفت: «این مرد در پیشگاه خدا محبوب‌تر و عابدتر از بسیاری از شب‌زنده‌داران و روزه‌گیران است. من هم‌اکنون فرمان می‌دهم چشم‌هایش کور شود. آن‌گاه بشنو ببىن چه می‌گوید؟»
مرد هنگامی که دو چشم خود را از دست داد، بی‌درنگ گفت: «خداوندا! مرا به دو¬چشم تا آنجا که خواست و رضای تو بود، بهره‌مند ساختى و اکنون طبق خواست خود آن را از من گرفتى!»
موسی(ع) به آن مرد گفت: «من کسی هستم که دعایم مستجاب می‌شود. اگر دوست دارى، دعا کنم تا خدا آنچه را از تو گرفته، به تو برگرداند؟»
او در پاسخ گفت: «هیچ‌یک از آنها را نمی‌خواهم. آنچه خدا بخواهد، برای من بهتر از آن است که خودم می‌خواهم».[29]
آسىه و معبود واقعى
هنگامی که ساحران فرعون سحر خود را در برابر موسی(ع) به نمایش گذاشتند و موسی(ع) عصایش را انداخت و اژدها شد و سحر ساحران را بلعید، آسىه ایمان آورد و مدتى ایمان خود را از فرعون پنهان مى‌داشت. چون فرعون از آگاه شد، به او گفت: از دین موسی برگرد. آسیه نپذیرفت. فرعون امر کرد او را چهار میخ کردند و در آفتاب انداختند و دستور داد سنگی بزرگ آوردند تا بر سینه وی نهند. آسیه چون آن سنگ را دید، از خداوند رهایی از فرعون و ورود در جنت را خواست:
إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. (تحریم: 11)
آن¬گاه که گفت: پروردگارا! پیش خود در بهشت خانه¬ای برایم بساز، و مرا از فرعون و کردارش نجات ده، و مرا از دست مردم ستمگر برهان.
خداوند دعای وی را مستجاب کرد و پیش از آنکه سنگ بر او واقع شود، او را قبض روح کرد.[30]
کار خود به خدا واگذار کردم
در روزگار حضرت عیسی(ع) زنی صالح و عابد بود. چون وقت نماز می‌شد، هر کاری که بود می‌گذاشت و به نماز و طاعت مشغول می‌شد. روزی در حالی که نان می‌پخت، وقت نماز شد. زن نان پختن را رها کرد و مشغول نماز شد. در اىن هنگام شىطان در او وسوسه کرد که تا تو از نماز فارغ شوى، همه نان‌ها می‌سوزند. زن در دل پاسخ داد: همه نان‌ها بسوزد، بهتر است که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد. بار دیگر شیطان وسوسه کرد که پسرت در تنور افتاد و سوخت. زن در دل جواب داد: اگر خداوند اراده کرده که من نماز بخوانم و پسرم در آتش دنیا بسوزد، من به خواست خدا راضی هستم و نمازم را نمی‌شکنم؛ چرا که خداوند فرزندم را از آتش نگه می‌دارد. در این هنگام شوهر زن وارد خانه شد و دید زن مشغول نماز است و در تنور هیچ نانی نسوخته و پسرش را دید که در آتش بازی می‌کند و یک تار موی او آسیب ندیده است. پس از اینکه زن از نماز فارغ شد و این صحنه را دید، سجده شکر به جا آورد و همراه با شوهرش نزد حضرت عیسی(ع) رفتند. عیسی(ع) از وی پرسید که با خدا چگونه معامله کرده است؟ زن پاسخ داد: همواره آخرت را مدنظر داشتم. هیچ‌گاه بی¬طهارت نبودم. اگر هزار کار در دست داشتم، چون هنگام نماز می‌شد، همه کارها را رها می‌کردم و به نماز مشغول می‌شدم و هر کس با من جفا کرد، جواب او را ندادم و کار خویش را به خدا واگذار کردم. به قضاى خدا راضى شدم و بر خلق وى رحمت کردم و سائل را هرگز باز نگردانىدم ولو به اندکى. عیسی(ع) گفت: اگر این زن مرد بود، پیامبر می‌شد.[31]
خداشناسی پیرزن
روزی رسول اکرم(ص) به پیرزنی برخورد کرد که سرگرم نخ¬ریسی بود. چرخ چوبین را می¬گرداند و مقداری پشم یا پنبه را به صورت نخ در می¬آورد. پىامبر خدا(ص) پس از سلام و احوال¬پرسى، به پیرزن فرمود: «تو که خداپرستى، دلىلى هم بر وجود خدا دارى؟»
پیرزن دستش را از چرخه برداشت و چرخ از حرکت و دور زدن باز ماند. او گفت: «یا رسول الله! به این دلیل که وقتی چرخ را می¬گردانم، می¬گردد و وقتی رها می¬کنم، متوقف می¬شود».[32]
پسندم آنچه را خدا پسندد
جابر بن عبدالله انصاری که از یاران خاص پیامبر خدا(ص) بود، تا زمان امام باقر(ع) زنده ماند، ولی در این هنگام ضعف پیری او را ناتوان کرده بود. روزی امام باقر(ع) به او فرمود: «حالت چطور است؟» جابر عرض کرد: «من در حالی هستم که پیری را نسبت به جوانی دوست دارم و بیماری را نسبت به سلامتی دوست دارم و مرگ را نسبت به زندگی دوست دارم».
امام باقر(ع) فرمود: «اما من آنچه را خدا بخواهد، دوست دارم. اگر پیری را بخواهد همان را دوست دارم و اگر جوانی را بخواهد، همان را دوست دارم. اگر بیماری یا سلامتی و شفا هر کدام را بخواهد، همان را دوست دارم».[33]
فقط به خاطر خدا
روزی رسول اکرم(ص) فرمود: مردی دوستش را برای خدا ملاقات کرد. خدا فرشته‌ای را در راه او قرار داد و از او پرسید: کجا بودى؟ گفت: به زیارت برادرم رفته بودم. پرسید: به خاطر حاجتى؟ گفت: نه. گفت: قوم و خوىش بودى؟ گفت: نه. گفت: چىزى نزد او داشتى؟ گفت: نه. گفت: پس براى چه به دىدار او شتافتى؟ گفت: فقط به‌خاطر خدا. گفت: ای مرد! خداوند مرا فرستاده که به تو بگویم خداوند تو را دوست دارد و بهشت را برای تو واجب کرد.[34]
شىخ رجبعلى خىاط و آىت الله بروجردى
شیخ می¬فرمود: «در تشىىع جنازه آىت‌الله بروجردى، جمعیت بسیاری آمدند و تشییع بسیار باشکوهی شد. در عالم معنا از اىشان پرسیدم که چطور اىن اندازه از شما تجلىل کردند؟» فرمود: «تمام طلبه‌ها را برای خدا درس می‌دادم».[35]
بالاترىن درجه ایمان به خدا
یکی از مشایخ حکایت می‌کند که در بیابانی به گله گوسفندان رسیدم. شبان گله را دیدم. به نماز ایستاده و گرگی در میان گله می‌گردید و گوسفندان از او دوری نمی‌کردند و او نیز آسیبی به گوسفندان نمی‌رسانید. تعجب و توقف کردم تا شبان از نماز فارغ شد. به او گفتم: میان گرگ و گوسفندان از کِی صلح برقرار شده؟ گفت: از وقتی که من با خدای خود صلح کرده‌ام، خدای من گرگ را با گوسفندان صلح داده است. گفتم: مرا وصیتی کن. گفت: با خدا باش تا خدا با تو باشد.[36]
می‌ترسم لذت آب، مرا از لذت ذکر بازدارد
روزی حضرت موسی(ع) عرض کرد: خداوندا! می‌خواهم آن مخلوق تو را که خودش را برای ذکر تو خالص کرده است، ببینم. خطاب رسید: «اى موسى! کنار فلان دریا برو تا آن‌که را که می‌خواهی به تو بنمایانم.» حضرت موسی(ع) بیرون رفت تا به کنار آن دریا رسید. درختی در کنار دریا دید که مرغی بر شاخه‌ای از آن درخت نشسته. در حالی که آن شاخه به طرف دریا میل کرده، کج شده و آن مرغ مشغول به ذکر خداست، پس آن حضرت از آن مرغ، حالاتش را سؤال کرد.
آن مرغ عرض کرد: «اى موسى! از وقتی خداوند مرا آفریده، من روی این شاخه مشغول عبادت او هستم و ذکر او می‌گویم و قوت و غذای من لذت ذکر خداوند است.» حضرت¬موسی(ع) از او سؤال کرد: «آیا از آنچه در دنیا یافت می‌شود، چىزى را آرزو دارى؟» مرغ گفت: «نه، ولی در قلب خود یک آرزو دارم.» حضرت¬موسی(ع) فرمود: «آن آرزو چیست؟» مرغ گفت: «آن این است که یک قطره از آب این دریا را بیاشامم.» حضرت موسی(ع) تعجب کرد و گفت: «ای مرغ! میان منقار تو و آب این دریا که چندان فاصله‌ای نیست، چرا منقار خود را به آب نمى‌رسانى؟» مرغ عرض کرد: «می‌ترسم لذت آن آب، مرا از لذت ذکر پروردگارم بازدارد و مرا از ذکر او در این لحظه که آب بیاشامم بازدارد».[37]
روزی‌رسان خداست
در زمان‌های قدیم، مردی عازم مسافرت بود. همسایگانش به همسرش گفتند: «چرا راضی شدی که او به مسافرت برود، در حالی که خرجی برای تو نمی‌گذارد؟»
زن گفت: «من از وقتی شوهرم را شناخته‌ام، او را خورنده روزی یافتم، نه روزی¬رسان! و من خدایی روزی‌رسان دارم. اکنون خورنده روزی به مسافرت می‌رود، اما روزی‌رسان باقی است».[38]
سنگ از خوف خدا گریه می‌کرد
یکی از پیامبران خدا، در سر راه سنگ کوچکی را دید که آب بسیاری از آن بیرون می‌آید، تعجب کرد و از خدا درخواست کرد که آن را به سخن آورد.
پىامبر از سنگ پرسید: «با این حجم کم چگونه این همه آب از تو بیرون می‌آید؟»
سنگ گفت: بر اثر گریه از خوف خداست؛ زیرا شنیدم که خداوند فرمود: «قُو أنْفُسَکم وَ أهلِیکُم نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَهُ؛ خودتان و کسانتان را از آتشی که هیزم آن، انسان‌ها و سنگ‌هاست حفظ کنید.» (تحریم: 6) ازاین‌رو، می‌ترسم از جمله آن سنگ‌ها باشم.
آن پیامبر از خدا درخواست کرد که آن سنگ‌از سنگ‌های جهنم نباشد و خدا نیز درخواستش را پذیرفت و پیامبر آن سنگ را مژده داد و از آنجا گذشت.
پس از مدتی که از آن راه بازگشت، دید آن سنگ باز هم گریه می‌کند. پرسید: «چرا باز گرىه مى‌کنى، در صورتی که خدا تو را امان داد؟»
پاسخ داد: «آن گریه خوف بود و این گریه شوق است».[39]
با منِ دل شده، گر یار نـسازد، چـه کنم؟
دل غمگین مرا گر ننوازد، چه کنم؟
بر من آن است که با فرقت او می‌سازم
وصلش ار با من بیچاره نسازد، چه کنم؟
جانم از آتش غم سوخت، نگویید آخر
تا غمش یک نفسم جان نگذارد، چه کنم؟
من بدان فخر کنم کز غم او کشته ‌شوم
گر عراقی به چنین فخر ننازد، چه کنم؟
عراقى
پرنده ذاکر
ىکى از ىاران پىامبر می‌گوید: روزی همراه پیامبر خدا(ص) به بیابان رفتیم. پرنده‌ای را در آنجا دیدیم که آوازی مخصوص از او شنیده می‌شد. پیامبر به من فرمود: «آىا مى‌دانى اىن پرنده چه می‌گوید؟» عرض کردم: «خدا و رسولش آگاه‌تر است.» فرمود: «می‌گوید خداوندا! نور چشمم را از من گرفتى و مرا کور آفرىدى. روزی مرا به من برسان که من گرسنه‌ام».
ناگهان دیدم ملخی پروازکنان آمد و در دهان او نشست و آن پرنده کور، ملخ را بلعید. در این هنگام آواز پرنده بلند شد. پیامبر به من فرمود: «آىا مى‌دانى اىن پرنده چه می‌گوید؟!»
عرض کردم: «خدا و رسولش آگاه‌تر است.» فرمود: «می‌گوید حمد و سپاس خداوندی را که یادآورنده‌اش را فراموش نمی‌کند».[40]
خداوندا! این عمل برای رضای توست
پهلوانی به نام پوریا به تمام شهرها رفته و با پهلوانان دست و پنجه نرم کرده و بر همه غالب شده بود. آینه‌ای سر زانو بسته بود که نشان آن بود که هنوز به زمین نخورده است.
وقتی به اصفهان وارد شد، با همه پهلوانان کشتی گرفت و آنان را به زمین زد. همگان بازوبند او را مهر کردند و نوبت به پهلوان دربار رسید. اعلام عمومی صادر شد. تمام مردم شهر برای دیدن قهرمانان، روز جمعه در میدان شاه اصفهان حاضر شدند. شب جمعه فرا رسید.
پوریا که در یکی از اتاق‌های میدان منزل داشت، کنار اتاق نشست. پیرزنی را دید که یک ظرف حلوا در دست گرفته به مردم می‌داد و می‌گفت: «حاجتی دارم دعا کنید.» آن‌گاه مقابل پوریا رسید. پوریا از پیرزن سؤال کرد: «پىرزن چه حاجت دارى؟» پیرزن گفت: «پسرم پهلوان پایتخت است. قرار شده فردا با پهلوانی که تمام پهلوانان را به زمین زده کشتی بگیرد. چون اداره زندگی چند نفر زن و بچه با اوست، نذر کردم پسرم از دست او زمین نخورد که در نتیجه حقوقش قطع شود».
پوریا قدری حلوا خورد، سپس پیرزن رفت. روز موعود رسید. سلطان برای مشاهده زورآزمایی قهرمانان در جایگاه مخصوص قرار گرفت و مردم ازدحام کردند. پهلوانان در وسط میدان ایستادند. پوریا دست پهلوان پایتخت را گرفت و حرکتی داد. دید متأسفانه هیچ تاب و مقاومت ندارد و برای به زمین کوبیدن او احتیاج به زور نیست. آن‌گاه پیرزن یادش آمد و اینکه زمین خوردن این پهلوان باعث بریدن نان چندین نفر خواهد شد. با خود گفت: پوریا! تو قهرمانان را به زمىن زدى، امروز برای خدا از دست این پهلوان به زمین بخور. چنانچه او را به زمىن بزنى، با ناله آن پىرزن چه مى‌کنى؟ شروع کرد کشتی گرفتن که یک مرتبه خود را به زمین انداخت. پهلوان پایتخت روی سینه‌اش نشست و با زانو به سینه او می‌زد. در آن هنگام گفت: خداوندا! این عمل برای رضای توست، از من بپذیر. اىن کار او سبب شد نام پوریاى ولى براى همىشه بماند.[41]
منزل خداپسندانه
یکی از ثروتمندان هنگام سفر به مکه، مبلغى پول به مرحوم شىخ انصارى، یکی از علمای بزرگ و پارسا داد که خانه‌ای برای خود تهیه کند. شیخ پول را گرفت، ولی بر اثر بلندهمتی و آزادگی از آن پول استفاده نکرد و با آن مسجدی در نجف ساخت. وقتی آن تاجر از مکه برگشت، شیخ او را به مسجد برد و گفت: «این است منزل خداپسندانه.» آن شخص بسیار خرسند و ارادتش به شیخ بیشتر شد.[42]
ذکر خدا بگو
امام صادق(ع) فرمود: «پدرم حضرت باقر(ع) کثیرالذکر بود. من با او در راه رفتن همراه می‌شدم، درحالی‌که او ذکر می‌گفت و با او طعام می‌خوردم، درحالی‌که او در ذکر بود. هرگاه مردم در حضور آن جناب گفت‌وگو می‌کردند، گفتار مردم آن حضرت را از یاد خدا بازنمی‌داشت.
می‌دیدم که زبان مبارکش به سقف دهانش متصل بود و می‌گفت: «لااله‌الاالله.» آن حضرت پس از نماز صبح همه ما را جمع می‌کرد و تا بیرون آمدن آفتاب، ما را به ذکر خدا امر می‌فرمود و هر یک از ما می‌توانست قرآن بخواند، می‌فرمود: «قرآن بخوان» و هر کس نمی‌توانست، به او می‌فرمود: «ذکر خدا بگو».[43]
سخا چیست؟
زنى عارفه و آگاه از جماعتى پرسید: «سخا نزد شما چیست؟» گفتند: «بذل مال.» گفت: «این کار اهل دنیاست، سخای خواص کدام است؟» گفتند: «بذل طاقت در طاعت.» گفت: «به امید ثواب؟» گفتند: «آرى.» گفت: «این معامله یک برده است، سخا کجاست؟» گفتند: «عقیده تو چیست؟» گفت: «معامله با خدا، نه برای بهشت، نه جهنم، نه برای ثواب، نه خوف از عقاب!»[44]
شوریده دل
سعدی گوید: یک شب از آغاز تا انجام، همراه کاروانی حرکت می‌کردم. سحرگاه کنار جنگلی رسیدیم و در آنجا خوابیدیم. در این سفر شوریده‌دلی همراه ما بود. نعره از دل بر کشید و سر به بیابان زد و یک نفس به راز و نیاز پرداخت.
هنگامی که روز شد، به او گفتم: اىن چه حالتى بود که دىشب پىدا کردى؟ در پاسخ گفت: بلبلان را بر روی درخت و کبک‌ها را بر روی کوه و قورباغه‌ها را میان آب و حیوانات مختلف را میان جنگل دیدم، همه می‌نالیدند. فکر کردم که از جوان-مردی دور است که همه در تسبیح باشند و من در خواب غفلت.[45]
ب) چگونه خدا را بشناسم؟
قلبت را برای من نرم کن
خداوند به حضرت عیسی(ع) فرمود: «اى عىسى! در پنهان مرا یاد کن تا تو را یاد کنم، آشکارا مرا یاد کن تا آشکارا، تو را یاد کنم. عىسى! قلبت را برای من نرم کن. در خلوت‌ها زیاد مرا یاد کن. خوش‌حالى من به اىن است که مشتاقانه به سوىم آىى. در این زمینه زنده باش و از مردگی و پژمردگی بپرهیز».[46]
ارزش ذکر
روزى حضرت موسى(ع) از خداوند پرسید: «ای پروردگار من! به من نزدیکی تا با تو مناجات کنم یا دوری تا صدایت بزنم؟» وحی شد: «من هم‌نشین کسی هستم که در ذکر من است.» موسی گفت: «در روزی که امانی نیست، کدام بنده در امان توست؟» فرمود: «آنان که یاد من هستند و من یاد آنانم و به خاطر من با هم در محبتند و من عاشق آنهایم. اینان کسانی هستند که هرگاه اراده کنم عذابی به اهل زمین بدهم، از آنان یاد می‌کنم تا عذاب از آنان دفع شود».[47]
گذشت از خود
از عارفى پرسیدند: «راه به سوی خدا کدام است؟» جواب داد: «دو قدم، قدمی بر سر نفس و قدمی بر سر دنیا.» چون این پاسخ به عارفی با معرفت‌تر و عاشق‌تر رسید، فرمود: «آنچه را خدا کوتاه کرده، طولانی کردند. راه رسیدن به خدا یک قدم است و آن هم گذشت از خود، که دنیا به واسطه نفس، حجاب بین عبد و حق می‌شود».[48]
موعظه استاد
یکی از علمای بزرگ پس از پایان تحصیلات خود در حوزه علمیه نجف اشرف، هنگامی که می‌خواست به زادگاهش برگردد، برای خداحافظی به حضور استادش رسید. هنگام جدا شدن، به استاد عرض کرد: «پند و موعظه‌ای به من بیاموز».
استاد به او گفت: «بعد از تمام این زحمت‌ها، آخرین اندرز کلام خداست. این آیه را هرگز فراموش نکن: آیا انسان نمی‌دانست که خدا همه چیز را می‌بیند».[49]
بندگی یعنی ...
بزرگى را پرسیدند: «بندگی چیست؟»
گفت: «بندگی آن است که خداوند را در همه حال، خداوند خود بدانی و خود را در همه حال و به همه وجوه، بنده خدا خوانی و بدان ای برادر! بنده بودن، چیزی است و بندگی کردن چیز دیگر! اگر بنده بودن و بندگی کردن یکی بود، هرگز ابلیس را روسیاه نمی‌کردند و به خنجر لعنت مجروح نکرده بودند».[50]
از باغ‌های بهشتی بخرید
از پىامبراعظم(ص) پرسیدند: «باغ‌های بهشتی چیست؟» حضرت فرمود: «هر صبح و شام به یاد و ذکر خدا مشغول بودن. پس تا می‌توانید ذکر بگویید و کسی که دوست دارد مقام خود را نزد خدا بداند، ببیند مقام خدا نزد او چه‌قدر است و به چه میزان به ذکر خدا مشغول است؛ زیرا خداوند، آن اندازه به بنده‌اش مقام می‌دهد، که او به خداوند داده است. بدانید که بهترین اعمال و ذکرها نزد خدا و بهتر از آنچه آفتاب بر آن می‌تابد، یاد خداست و خودش خبر داده که من، هم‌نشین کسی هستم که مرا یاد کرده باشد و چه مقامی بالاتر از اینکه خدا هم‌نشین کسی باشد».[51]
جانا نظری که ناتوانم
بخشا، که به لب رسید جانم
دریاب، که نیک دردمندم
بشتاب، که سخت ناتوانم
من خسته که روی تو نبینم
آخر به چه روی زنده مانم؟
گفتی که: بمردی از غم
تعجیل مکن که اندر آنم
اینک به در تو آمدم باز
تا بر سر کویت جان‌فشانم
افسوس بُود که بهر جانی
از خاک در تو باز مانم
عر
عراقى
معرفی خدا در یک دقیقه
فردی خداشناس از کوچه‌ای عبور می‌کرد. شخصی با عجله خود را به او رساند و گفت: در یک دقیقه خداوند را به من معرفی کن. مرد خداشناس گفت: «آىا تو هستى ىا نىستى؟» آن مرد جواب داد: من هستم و در بودنم شک ندارم. شخص خداپرست گفت: «آیا تو خودت، خودت را ساخته‌اى؟» او گفت: «نه! هم بلد نیستم، هم وسیله‌ای ندارم!»
آن‌گاه مرد خداشناس با لبخند گفت: «پس تو باید سازنده‌ای داشته باشی که بداند چه بسازد و بتواند بسازد. ما نام او را خدا می‌گذاریم»![52]
ج) مهربانی خدا
لطف خدا در حق بندگان
روزی مرد آتش‌پرستی به منزل حضرت ابراهیم(ع) آمد. حضرت هنگام غذا خوردن به او فرمود: «اگر مسلمان شوى، در غذا مهمان من خواهی بود.» آن مرد از جا برخاست و از خانه ابراهیم بیرون رفت. خطاب آمد: «ابراهیم! غذاىش ندادى، مگر به شرط تغییر مذهبش؟ من هفتاد سال است او را با کفرش روزی می‌دهم.» ابراهیم به دنبال او رفت و وی را به خانه آورد و برایش سفره طعام حاضر کرد. آن مرد به ابراهیم گفت: «چرا از طرد من پشىمان شدى؟» ابراهیم داستان حضرت حق را برای او گفت. آتش‌پرست فریاد کرد: «این‌گونه خداوند مهربان با من معامله می‌کند؟ ابراهیم، دین حق را به من تعلیم کن!» او پیش از خوردن غذا، به خاطر لطف و عنایت حق مسلمان شد.[53]
اى موسى! به خدا بگو روزی تو را نمی¬خواهم و ...
کافری در بنی¬اسرائیل بود که مدت طولانی کافر بود. روزی حضرت موسی(ع) به کوه طور، به منظور مناجات با رب غفور می-رفت. این کافر او را ملاقات کرد و به موسی گفت: «اى موسى! اراده کجا دارى؟»
حضرت موسی(ع) فرمود: «اراده مناجات با خدای سبحان را دارم.» آن کافر گفت: «مرا به خدای تو پیغامی است. این پیغام را به خدای خودت بازگو کن. به خداى خودت بگو که از خداىى تو ننگ و عار دارم و اگر تو روزى دهنده من هستى، مرا احتیاج به روزی تو نیست».
حضرت موسی(ع) از گفته او پریشان شده و به جانب کوه طور روانه شد. بعد از مناجات، موسی(ع) خجالت کشید کلماتی را که آن کافر گفته بود، به خداوند عرض کند. از جانب حق‌تعالى خطاب رسید: «اى موسى! چرا پىغام بنده مرا نرسانىدى. آن بنده¬ای که با ما بیگانگی می¬کند و از خدایی ما اعراض کرده است».
موسی(ع) عرض کرد: «خداوندا! خودت بهتر می¬دانی که وی چه گفت».
خطاب رسید: «اى موسى! به او بگو اگر تو از خداىى من ننگ و عار دارى، من از اىنکه تو بنده ما هستى ننگ و عار ندارم و اگر تو روزى من را نمى¬خواهى، من بی‌خواست تو روزی تو را به تو می¬رسانم».
حضرت موسی(ع) از کوه طور برگشت و پیغام خداوند را به آن کافر عاصی رسانید. چون آن مرد پیغام خداوند عالم را شنید، ساعتی سر خود را پایین انداخت و در فکر فرو رفت، پس سر خود را بلند کرد و گفت: «اى موسى! خدا، بزرگ‌پادشاهی است. ای دریغا که من عمرم را ضایع کردم و به بطالت و گنه¬کاری گذرانیدم. اى موسى! دین حق را به من عرضه کن.» حضرت موسی(ع) آن را به وی عرضه داشت و آن کافر، کلمه توحید و شهادت بر زبان جاری کرد و پس از آن به سجده رفت و در همان حالت، جان به جان آفرین تسلیم کرد.[54]
خدا اینها را می¬داند
هارون الرشید به بهلول گفت: «می¬خواهم روزی تو را مقرر کنم تا فکرت آسوده باشد.» بهلول گفت: «مانعی ندارد، ولی سه عیب دارد: اول اىنکه نمى¬دانى به چه چىزى محتاجم تا مهىّا کنى. دوم نمی¬دانی چه وقت می¬خواهم. سوم اینکه نمی-دانی چه¬قدر می¬خواهم، ولی خداوند اینها را می¬داند، با این تفاوت که اگرخطایی از من سر بزند، تو حقوقم را قطع خواهی کرد، ولی خداوند، هرگز روزی بندگانش را قطع نخواهد کرد».[55]
د) اسمای خدا
همه حروف، اسماء الله است
مردى ىهودى، خدمت پیامبر خدا(ص) رسید و عرض کرد: «فایده این حروف الفبا چیست؟» نبی اکرم(ص) به علی(ع) فرمود: «جواب او را بده.» و چنین دعا کرد: «اَلّلهُمَّ وَقِّفْهُ و سَدِّدْهُ؛ خداوندا! او را توفیق ده و استوار دار».
امام علی(ع) فرمود: «هیچ حرفی نیست، مگر اسمی از اسماء الله تعالی عزّ و جلّ باشد.»
الف: اسم الله که خدایی جز او نیست، او همیشه زنده و قائم و تواناست.
ب: باقی پس از فنای خلق.
ت: تواب و قبول¬کننده توبه¬کنندگان.
ث: ثابت نگاه دارنده ایمان بندگان ثابت قدم.
ج: جلّ ثنای جلالت قدر او.
ح: حق، حی و حلیم.
خ: خبیر و واقف و بینا و علیم.
د: دیّان یوم الدین.
ذ: ذوالجلال و الاکرام.
ر: رئوف و مهربان.
ز: زین المعبودین.
س: سمیع و بصیر، شنوا و بینا.
ش: شکرپذیر بندگان مؤمن.
ص: صادق در وعده و وعید.
ض: ضار و نافع.
ط: طاهر و مطهر است، به طهارت ذاتی و راستین.
ظ: ظاهر و مظهر آىات الهى.
ع: عالم به بندگان.
غ: غیاث مستغیثین و پناهگاه پناه¬آورندگان در هر زمان و مکان.
ک: کافی برای همه در همه وقت و همه زمان.
ل: لطیف بر بندگان به لطف خاص و الطاف خفیه.
م: مالک دنیا و آخرت.
ن: نور آسمان¬ها و نور زمین و نور دل بندگان مؤمن.
و: واحد صمد.
هـ‌: هادی خلق و مخلوق.
ى: ىدالله باسطٌ على الخلق که قدرت و قوّت او به همه جا و همه کس، در هر زمان و مکان احاطه دارد».[56]

4. انس با یاد محبوب (پیام کوتاه)

• تنها در جهان¬بىنى الهى است که هستى، عمق و معنا پىدا مى‌کند و زندگى، مفهوم مى‌ىابد.
• باور به خدا، بزرگ‌ترىن نقطه اتکا در زندگى است؛ نقطه اتکاىى که به وسىله آن، مى‌توان مصاىب زندگى را درست تفسىر کرد.
• برقرارى عدل و داد در جامعه، تنها با ایمان داشتن به خدا امکان دارد.
• تنها در ساىه ارتباط با خداست که مى‌توان دلىل موجهى براى پذىرش امور اخلاقى به دست آورد.
• اگر خدا نباشد، به گفته داستاىوفسکى هر کارى مجاز است.
• کسى که خود را فراموش کند، چگونه انتظار رشد و رستگارى و تزکىه مى‌تواند داشته باشد؟
• فطرت خداجو و خداىاب را همه دارىم،‌به شرطى که آن را زىر گرد و غبار نفس‌پرستى دفن نکنىم.
• اگر «باور به خدا» آسىب ببىند، رفتارها آسىب دىده است؛ چون هر کس به ¬گونه¬اى عمل مى¬کند که باور کرده است.
• خداباورى، خداترسى مى¬آورد.
• زىربناى همه افکار و معتقدات و اخلاقىات و دستورهاى دىنى، خداشناسى است.
• براى پى بردن به بزرگ¬ترىن رازهاى جهان و مهم¬ترىن مسئله¬اى که در فکر بشر مطرح است، خداى خود را بشناس.
• براى حل اىن مسئله که «من چگونه باىد باشم و چگونه باىد رفتار کنم؟» ابتدا خودت را بشناس و بعد خدا را بشناس.
• برخى همىشه مى¬خواهند خدا را در مىان مجهولات خود جست¬وجو کنند، نه در مىان معلومات خود. خطرى بزرگ¬تر از اىن براى توحىد وجود ندارد.
• اول دىن، آغاز دىن، پاىه دىن و رىشه دىن؛ خداشناسى است.
• خداشناسى، روى شخصىت و روحىه اخلاق و کردار بشر اثر مى¬گذارد و اندازه اىن اثر، به درجه ایمان بستگى دارد.
• بشر کوچک¬تر از آن است که خداى خود باشد و مطلوبش را بشناسد. ازاىن¬رو، خواه ناخواه باىد به چىزى پاى‌بند شود.
• خداىا! به هر سو بروىم، روى تو را مى¬بىنىم. از گذشته¬ها و کرده¬ها و راه¬هاى نادرست خود پشىمانىم!
• خداىا! چرا رو به تو نىاورىم، در حالى که به هر سو جز راه تو رفتىم، براى خود نکبت و رنج خرىدىم.
• ىاد خدا، ماىه حىات دل، غذاى جان، کلىد انس و سبب پىداىش کىمىاى عشق است.
• رمز دىدار خدا، عشق به او و کلىد اىن رمز، ىاد اوست.
• مقصود از ىاد خدا در نخستىن گام، خود نگه¬دارى از هوس¬رانى و در گام دوم، اجراى قوانىن الهى است.
• به دنبال خدا فراموشى، خود فراموشى است و در پى خود فراموشى، باختن زندگى است و سوختن جاودانه در دوزخ عقوبت.
• آخرتْ فراموشى، خدا فراموشى و خود فراموشى چه رىشه¬اى دارد، جز دل¬مردگى؟! آىا مرگ دل، پى¬آمدى جز بى-تقواىى دارد؟
قلبى که سرگرم است، ولى نه در بند محبت پروردگار، طبىعى است که نتواند جلوه‌گاه معرفت و آىىنه حق¬نما باشد.
• اگر باور به خداى دانا، بىنا، شنوا ما را به دورى از گناه و پرهىز از پستى وادار نکند، پس چه فرقى است مىان خداباور و خدانشناس؟
• اگر ظرف دل¬ با ایمان و ىقىن پر شود، محل نزول برکات الهى است و اگر با تردىدها و هواها و بى¬قىدى¬ها انباشته شود، پاىگاه و جاىگاه شىطان خواهد شد.
• مربى خداباور، بهتر مى¬تواند خداباورى را در مزرعه دل¬ها بکارد و آموزگار خداترس، در اىجاد پرهىزکارى موفق¬تر است.
5. خدا را باور کنىم (متن مجرى)
• انسانى که به خدا ایمان ندارد ، به پوچ¬گراىى مى¬رسد و خود را در جهان، موجودى زىادى مى¬پندارد که هىچ¬گونه دلىلى نه براى بودن خود سراغ دارد و نه براى زىستن خوىش، اگر هم زندگى کند، زندگى او ىک زندگى بى¬معنا و مفهوم و تهى از ارزش است.
• انسانى که براى زىستن خود هىچ انگىزه و دلىل منطقى ندارد، بودن ىا نبودن، زىستن ىا مردن براى او ىکسان است و در واقع زىستن او بستگى به خواسته¬ها و تماىل¬هاى او دارد. اصولاً باىد پشتوانه¬اى منطقى و مستدل براى توجىه بودن آدمى وجود داشته باشد تا انسان، پذىراى ىک زندگى با ارزش شود.
• داشتن هدف و آرمان، به زندگى مفهوم و معنا مى¬بخشد و آن کس که با شجاعت گام در راه خودشناسى گذاشت، به خداشناسى مى¬رسد و در مرحله آخر به تکامل نفس راه مى¬ىابد.
• پرسش از فلسفه زندگى و اىنکه آىا زندگى ارزش زىستن دارد ىا نه، تنها در نظام اعتقادى که خدا سرلوحه آن است، به پاسخ مى¬رسد.
• اگر انسان خدا را کنار بگذارد، سر از بن¬بست¬هاىى در خواهد آورد که زندگى را بر وى تلخ خواهد کرد و بن¬بست غربت و تنهاىى و واماندگى، انسان را در زندگى به بىهودگى و تباهى مى¬کشاند.
• اگر انسان در جهانى بدون خدا بخواهد با انتخاب هدفى زمىنى به زندگى¬اش معنا بدهد، دامنه اىن معنا بخشى تا حدى است که فقط بتواند زندگى کند، ولى اىنکه چرا باىد زندگى کرد و چگونه باىد زىست، دىگر از عهده هدف¬هاى زمىنى ساخته نىست.
• اى کاش به جاى همه پند و اندرزهاىى که متفکرنماىان در طول تارىخ، به¬وىژه در دو سه قرن اخىر سر دادند، زندگى انسان¬ها را درست تفسىر مى¬کردند و طعم زندگى در ارتباط با خدا را به آنها مى¬چشاندند تا دىگر از نوحه¬سراىى¬هاى پوچ¬گراىان که چون جغد شوم ناله سر داده¬اند، اثرى نمى¬ماند و دىگر از اىن همه خودکشى و بىمارى¬هاى روحى و جناىت خبرى نبود.
• اگر انسان از پرستش خدا سرباز زند، به پرستش بت¬ها دچار خواهد شد. البته بت‌هاىى متناسب با عصر و زمان خود! اگر بت¬هاى دوران مصر و ىونان باستان، رب‌النوع¬ها ىا بت¬هاىى از چوب و سنگ بودند، بت¬هاى قرن بىستم، علم¬پرستى، انسان‌پرستى و لذت¬گراىى هستند.
• انسان الهى به قدرتى فراتر از همه قدرت¬ها متکى است و در زندگى، تنها از او مدد مى¬گىرد و ىگانه امىد او در زندگى، خداست. او معتقد است که همه ناراحتى¬ها و مشکلات به سرپنجه او حل شدنى هستند. همىن اندىشه سبب کاهش ناراحتى و نگرانى¬هاى انسان مى¬شود.
• انسانى که به خدا ایمان دارد، با اعتقاد به اىنکه خداوند به او کمک خواهد کرد، در رفع نگرانى¬هاى خوىش مى¬کوشد. چنىن فردى بر اثر همىن اعتقاد، اعتماد به نفس دارد و با پشت¬گرمى، بىشتر مى¬کوشد تا از پس مشکلات برآىد.
• انسان در پرتو رابطه با خدا و عشق به او به آرامش و نشاطى مى‌رسد که بدون آن عشق، چنان سرور و وجدى فراهم نىست. اىن عشق الهى به انسان، قدرت و تواناىى تحمل مصىبت‌ها و مشکلات را مى¬دهد.
• آن روحانىت و لذت معنوى که از ارتباط با خدا در انسان به وجود مى¬آىد، وصف‌ناشدنى است، تنها، کسانى که در اىن راه حرکت مى¬کنند، مى¬توانند به چنىن شور و توفىقى دست ىابند.
• هم¬دل و هم¬سخن حقىقى انسان، تنها خداست. فقط با خداست که مى¬توان از همه دردها و نىازها و جداىى¬ها سخن گفت، تنها خداست که مى¬تواند غم و اندوه تنهاىى آدمى را برطرف سازد، تنها خداست که درد زندانى بودن آدمى در اىن دنىا را مى¬داند و مى¬تواند او را از اىن خاکدان به سوى عالم بالا بکشاند.
• بسىارى از متفکران زمان ما به نوعى به وجود اضطراب انسان پى برده¬اند و مى¬دانند که اىن جهان کفاىت انسان را نمى¬کند و انسان به چىزى فراتر و برتر اىن جهان نىازمند است، ولى بر اثر شناخت محدودشان ىا بت¬هاى ذهنى حاکم بر اندىشه¬شان نتوانسته¬اند پاسخ¬گوى اضطراب¬هاى درونى و دغدغه خاطر انسان باشند.
• اخلاقى که از اراده الهى سرچشمه مى¬گىرد و دستورهاى آن همه از ناحىه خداست، همواره داراى ارزش و اعتبار است؛ زىرا وابسته به مىل و اراده افراد نىست تا تغىىر کند.
• اشکال بزرگ دورکىم[57] که احساس مشترک جامعه و شعور اجتماعى مردم را مبناى باىدها و ارزش¬ها مى¬داند و اشکال بزرگ هگل[58] که اخلاق را اطاعت از دولت و قوانىن اجتماعى مى¬داند، اىن است که اصالت امور اخلاقى را از بىن مى¬برند و غافل از اىنند که اخلاقى که از منشائى بالاتر از خواست¬ها و اراده¬هاى افراد ناشى شده، قداست و نفوذ بىشترى دارد و همواره اصىل خواهد بود.
• انسان الهى چون مبناى ارزش¬ها را خداىى دانا و آگاه مى¬داند که از علم و آگاهى بى‌نهاىت و مطلق برخوردار است، دىگر در وجود ارزش¬ها و باىدها شک نخواهد کرد؛ چراکه تشخىص آنها به عقل محدود و ناقص بشر گذاشته نشده است.
• کسى که ایمان حقىقى به خدا داشته باشد، ىا هرگز مرتکب زشتى¬ها و مفاسد اخلاقى نمى¬شود ىا کمتر مرتکب مى¬شود؛ چرا که لحظه¬اى که مى¬خواهد مرتکب خطا شود، خدا را ناظر بر خوىش، مى¬بىند.
• اخلاق بشرى از آن‌جا که نه راه و جهتى درست در پىش دارد و نه منزل و مقصدى متعالى، انسان را به سوى کمال نمى-کشاند و وجود افسرده آدمى را شور و حرارت نمى¬بخشد.
• باىد منشأ و مبدئى براى فرمان¬ها و باىدهاى اخلاقى ىافت که آن منشأ، خود، نه هىچ¬گونه باىدى را به دنبال داشته باشد و نه هىچ زمانى بالاتر از فرمان او فرمانى باشد؛ ىعنى خداوندى که والاترىن فرمانده¬هاست و هر آنچه را او به آن فرمان دهد، باىد پذىرفت و اطاعت کرد.
• تنها خداست که مى¬تواند ضامن اجراى قوانىن در جامعه باشد و هىچ‌ىک از سازمان‌ها و نهادهاى بشرى نمى¬توانند ابزار خوبى براى اجراى قوانىن باشند.
• مسئله ارزش¬ها و معىار باىدهاى اخلاقى؛ ىعنى اىنکه چه عملى اخلاقى است و باىد آن را انجام داد و چه عملى غىر اخلاقى است و باىد از آن دورى کرد، تنها به وسىله ایمان به خدا حل¬شدنى است.
• زندگى بدون اعتقاد به خدا و معاد، جهنمى است که انسان در آن مى¬سوزد و زندانى است که انسان، گرفتار عذاب پىوسته است و مرگى است به نام زندگى.
• اگر فطرت را بشناسى و بىابى و آن را باور کنى و بارور سازى، به خدا مى¬رسى و به مقام «قرب» دست مى‌ىابى، وگرنه وقتى با دو دست طغىان و عصىان، آن فطرت نورانى را به گِل و لاى فساد بىالاىى، اگر بالا هم بروى، پاىىنى! اگر پىش هم بروى، به سوى دوزخ است و اگر قدرت هم بىابى، قدرت بر گناه و فساد است و خدا نکند که چنىن شود!
• وقتى انسان¬ها، در انجام ىک خلاف، از ىک ناظر بى¬طرف و حتى از حضور ىک کودک شرم مى¬کنند و حساب مى¬برند، چگونه از خدا شرم نمى¬کنند. آىا اگر خدا بداند و بفهمد و ببىند (که مى¬داند و مى¬بىند) ماىه شرم نىست؟
• هرگز مباد، که خدا تو را در حال انجام حرام ببىند، خداىى که دىده نمى¬شود، ولى مى¬بىند، خداىى که هىچ جا به چشم سر نمى‌بىنىم، ولى همه جا حضور دارد، خداىى که حتى نگاه¬هاى تو را مى¬بىند و نىت¬هاى تو را مى¬فهمد و از انگىزه و محرک نگاه¬هاىت هم خبر دارد.
• بسته شدن درىچه دل به روى خدا، آدمى را به سنگ‌دلى، دنىازدگى، بى¬خىالى، بى¬تعهدى، بى¬دردى ، خودآراىى و خودنماىى، خودمحورى و خودخواهى و حسادت مى¬کشاند.
• رىشه بسىارى از افسردگى¬ها و غصه¬¬ها، کمبود ىا نبود ایمان و ىقىن و عشق به حىات و حىات¬آفرىن است. اىن کاستى، سبب مى¬شود آدمى خود را از کاىنات، طلبکار بداند و چون چرخش روزگار به کام دل و بر وفق مرادش نباشد، زبان به گله و شکوه بگشاىد.
• مشکل جوانان ما، ضعف اطلاعات دىنى و معلومات مذهبى نىست؛ چون از جهت معلومات چندان کمبود نىست. آنچه کم دارىم، ایمان مذهبى است.
• نفس، انسان را به گناه و پىروى از هوس¬ها و عمل به خواسته دل فرا مى¬خواند و خدا، به ترک هواى نفس و تماىل¬هاى حىوانى. از هر کدام پىروى کنى، باىد دىگرى را نافرمانى کنى و به هر ىک نزدىک شوى، از دىگرى دور مى¬شوى. مقتضاى بندگى، اطاعت از خداست و تسلىم امر و اراده مولا بودن.
• اگر رىشه درخت معصىت را نسوزانىم و نخشکانىم، پىوسته جوانه مى¬زند و شاخ و برگ مى¬افزاىد. رىشه عصىان، غفلت است و رىشه طاعت، ذکر. کسى که در ظلمتکده دل، چراغ ایمان برمى‌افروزد و قلب را با شعله ىاد و ىقىن روشن و گرم مى¬سازد، به ‌راستى از آفت غفلت رسته و به مىوه خداباورى رسىده است.
• ایمان در ساىه پىوند با خدا و اُنس با آفرىدگار تقوىت مى¬شود. سرى که در آستان رفىع خدا بر خاک سجده¬گاه فرود آىد، در برابر بزرگ¬ترىن قدرت¬هاى غىر الهى، کوچک¬ترىن احساس ضعف و ترس نمى¬کند. اىن منبع نىرو و قدرت را نباىد دست کم گرفت.
• چه عىبى دارد شبستان جانمان را همىشه چراغ «ىاد خدا» روشن سازد و چه مى¬شود فضاى خانه و خوابگاه و آساىشگاه و پادگان و اداره و مدرسه و محل کار و سنگر مقاومت، از ىاد خدا و عطر نماز و تلاوت آىات قرآن، معطر و خوش¬بو باشد؟
• وقتى به نماز قامت مى¬¬بندى، چنىن تصور کن که در پىشگاه و محضر آن رب جلىل و خداى هستى¬آفرىن اىستاده¬اى و نىازت را با آن بى¬نىاز در مىان مى¬گذارى، و وقتى به تلاوت مشغولى، تصور کن جبرئىل امىن، از سوى خدا، اىن واژه¬ها را هم‌اىنک بر تو نازل مى¬کند و تو شنونده سروش آسمانى و وحى خداىى هستى.
• انس با ىاد محبوب، مىزان بردبارى و ظرفىت انسان را در برابر بى¬خوابى و بىدار ماندن و نىاىش شب و استغفار سحر و بهره¬گىرى از لحظه¬هاى ملکوتى سحر مى¬افزاىد. عشق به خدا، لحظه¬هاى خلوت نىمه شب و صبح¬دم را براى شب زنده¬دارى، دوست داشتنى و لذت¬بخش مى¬سازد.
• همان¬گونه که خداوند سر سلسله موجودات است و همه موجودات، قائم و متکى به ذات او هستند، معرفت و ایمان به خدا هم سر سلسله همه معنوىات و فضاىل اخلاقى و معنوى است.
• هر اندازه ایمان انسان قوى¬تر و شدىدتر باشد، نفوذ خداشناسى در وجود انسان بىشتر مى¬شود و شخصىت آدمى بىشتر تحت سىطره آن قرار مى¬گىرد.[59]
6. زمزم عشق (مناجات¬نامه)
الف) گلچىنى از نىاىش¬هاى خواجه عبدالله انصارى
خداىا!
نه شناخت تو را توان
نه ثناى تو را زبان
نه درىاى جلال و کبرىاى تو را کران
پس تو را مدح و ثناى چون توان؟
تو را که داند که، تو را تو دانى تو
تو را نداند کس، تو را تو دانى بس[60]
***
الهى!
هر چند که ما گنه¬کارىم
تو غفارى
هر چند که ما زشت¬کارىم
تو ستارى
ملکا!
گنج فضل، تو دارى
بى¬نظىر و بى¬ىارى
سزد که جفاهاى ما در گذرى[61]
***
الهى!
در الهى‌ات ىکتاىى
و در احدىت بى¬همتاىى.
در ذات و صفات از خلق جداىى،
متصف به بهاىى
متحد به کبرىاىى
ماىه هر بىنوا و پناه هر گداىى
همه را خداىى
تا دوست که راىى![62]
***
الهى!
چه خوش روزگارى است، روزگار دوستان تو با تو!
چه خوش بازارى است، بازار عارفان در کار تو!
چه آتشىن است نفس¬هاى اىشان در ىادکرد و ىادداشت تو!
چه خوش دردى است درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو!
چه زىباست گفت¬وگوى اىشان در نام و نشان تو![63]
***
اى گشاىنده زبان¬هاى مناجات گوىان!
و انس¬افزاى خلوت¬هاى ذاکران!
جز از ىادکرد تو ما را همراه نىست
و جز از ىادداشت تو ما را زاد نىست.[64]
***
الهى!
تو ما را ضعىف خواندى!
از ضعىف چه آىد جز خطا؟
و ما را جاهل خواندى!
و از جاهل چه آىد جز جفا!
و تو خداوندى کرىم و لطىف!
از کرىم و لطىف چه سزد؟
جز از کرم و وفا و بخشىدن عطا[65]
***
الهى!
از نزدىک نشانت مى¬دهند و برتر از آنى
وز دورت مى¬پندارند و نزدىک¬تر از جانى
موجود نفس¬هاى جوان¬مردانى، حاضر دل¬هاى ذاکرانى
ملکا!
تو آنى که خود گفتى و چنانکِ گفتى آنى!
***
الهى!
اگر از دنىا مرا نصىبى است
به بىگانگان دادم
و اگر از عقبى مرا ذخىره¬اى است
به مؤمنان دادم
در دنىا مرا ىاد تو بس
و در عقبى مرا دىدار تو بس
دنىا و عقبى دو متاع¬اند بهاىى
و دىدار نقدى¬ است عطاىى[66]
***
الهى!
اگر ىک بار گوىى بنده من!
از عرش بگذرد خنده من!
الهى!
چون با توام، از جمله تاج دارانم، تاج بر سر
و اگر بى¬توام، از جمله خاک¬سارانم، خاک بر سر
اى دىرخشمِ زودآشتى!
آخر در نومىدى مرا بگذاشتى
الهى!
چه فضل است که با دوستان خود کرده¬اى!
هر که اىشان را شناخت تو را ىافت
و هر که تو را ىافت، اىشان را شناخت.
ب) راز و نىازهاى شهىد دکتر چمران
خداىا! از اىن دنىاى فرىب، از اىن دنىاى سىاست و تزوىر خسته و اندوهگىن شده¬ام. فقط مى‌کوشم دنبال حق بروم و خود را به هىچ معبود دىگرى جز خدا نفروشم.[67]
خداىا! از تو مى¬خواهم که طبع ما را آن قدر بلند کنى که در برابر هىچ چىز جز خدا تسلىم نشوىم، دنىا ما را نفرىبد، خودخواهى ما را کور نکند، سىاهى گناه و فساد و تهمت و دروغ و غىبت، قلب¬هاى ما را تىره و تار نسازد.
خداىا! به ما آن قدر ظرفىت بده که در برابر پىروزى¬ها سرمست و مغرور نشوىم.
خداىا! به من آن‌قدر توان ده که کوچکى و بىچارگى خوىش را فراموش نکنم و در برابر عظمت تو خود را نبىنم.[68]
*
خداىا! تو مرا عشق کردى که در قلب عشاق بسوزم، تو مرا اشک کردى که در چشم ىتىمان بجوشم، تو مرا آه کردى که از سىنه بىنواىان و دردمندان به آسمان صعود کنم، تو مرا فرىاد کردى که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام کنم، تو مرا در درىاى مصىبت و بلا غرق کردى و در کوىر فقر و حرمان تنهاىى سوزاندى. خداىا! تو پوچى لذت‌هاى زودگذر را عىان نمودى، تو ناپاىدارى روزگار را نشان دادى، لذت مبارزه را چشاندى و ارزش شهادت را آموختى.[69]
*
خوش دارم که در نىمه¬هاى شب، در سکوت مرموز آسمان و زمىن، به مناجات برخىزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار نگفتنى آسمان بگشاىم. آرام آرام به عمق کهکشان¬ها صعود نماىم و محو عالم بى¬نهاىت شوم. از مرزهاى عالم وجود درگذرم و در وادى فنا غوطه¬ور شوم و جز خدا چىزى را احساس نکنم.
خوش دارم آزاد از قىد و بندها، در غروب آفتاب، بر بلنداى کوهى بنشىنم و فرو رفتن خورشىد را در درىاى وجود مشاهده کنم و همه حىات خود را به اىن زىباىى خداىى بسپارم و اىن زىباىى سحرانگىز، با پنجه¬هاى هنرمندش، با تاروپود وجودم بازى کند و قلب سوزانم را بگشاىد، آتشفشان درد و غم را آزاد کند، اشک را که عصاره حىات من است، آزادانه سرازىر نماىد، عقده¬ها و فشارهاىى را که بر قلب و روحم سنگىنى مى‌کنند، بگشاىد، غم¬هاى خسته¬کننده¬اى را که حلقومم را مى¬فشرند و دردهاى کشنده¬اى که قلبم را سوراخ سوراخ مى¬کند، با قدرت معجزه¬آساى زىباىى، تغىىر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکارى مبدل کند و آن¬گاه حىاتم را بگىرد و من دىوانه¬وار همه وجودم را تسلىم زىباىى کنم و روحم به سوى ابدىتى که نورهاى زىباىى مى¬گذرد، پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنىنه از کهکشان¬ها بگذرم و براى لقاى پروردگار، به معراج روم و از درد هستى و غم وجود بىاساىم و ساعت¬ها و ساعت¬ها در همان حال باقى بمانم و از اىن سىر ملکوتى لذت ببرم.[70]
*
همه جا را سکوت فرا گرفته بود، حتى جنبده¬اى دىده نمى¬شد. نواى مرغان نىز خاموش شده بود. آن‌گاه نوبت من مى-رسىد که با خداى بزرگ راز و نىاز کنم، مانند ابر بهارى اشک برىزم، ناله¬هاى سوزان از دل دردمند خود برآورم و از گذشته-هاى دردناک ىاد کنم، از آىنده¬هاى تىره و مبهم سخن بگوىم. با تمام قوا خداى بزرگ را بطلبم و قلبم را مخلصانه تسلىم او کنم.[71]
*
دلم گرفت، روحم پژمرد، صبر و طاقتم به سر آمد. از گذشته¬ها شرمنده¬ام و از آىنده‌ها بىم¬ناک. تنها تسلى من، آب و هواى توست و اشکى که تقدىم تو مى¬کنم. آبى که با آن دل خود را شست¬وشو مى¬دهم و به اىن وسىله غم¬هاى درونى خود را تسکىن مى‌بخشم. از آتش درونى خود مى¬کاهم و براى لحظه¬اى آساىش ضمىر مى¬ىابم.[72]
*
خداىا! تو را شکر مى¬کنم که درىا را آفرىدى، کوه¬ها را آفرىدى و من مى¬توانم به کمک روح خود در موج درىا بنشىنم و تا افق بى¬نهاىت، پىش برانم و به لاىتناهى اتصال پىدا کنم و بدىن وسىله، از قىد زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگى را ناچىز نماىم. خداىا! تو را شکر مى‌کنم که به من چشمى دادى که زىباىى¬هاى دنىا را ببینم و درک زىباىى را به من مرحمت کردى تا آنجا که زىباىى¬هاىت را و پرستش زىباىى را جزئى از پرستش ذاتت بدانم.[73]
*
خداىا! عذر مى‌خواهم از اىنکه مقابل تو مى¬اىستم و از خود سخن مى¬گوىم و خود را چىزى به حساب مى¬آورم که تو را شکر کند و مقابل تو باىستم و خود را طرف مقابل به حساب مى¬آورم!
خداىا! آنچه مى¬گوىم از قلبم مى¬جوشد و از روحم لبرىز مى¬شود.
خداىا! دل شکسته¬ام، زجر کشىده¬ام، ظلم¬زده¬ام، از همه چىز ناامىد و از بازى سرنوشت، مأىوسم و در مقابل آىنده¬اى تىره و مبهم و تارىک فرو رفته¬ام. تنها تو را مى¬شناسم، تنها به سوى تو مى¬آىم، تنها با تو راز و نىاز مى¬کنم.
خداىا! دل شکسته¬اى با تو راز مى¬کند؛ زجر کشىده¬اى که وارث هزارها سال مصىبت و شکنجه است.[74]
*
اى خداى بزرگ! آن چنان عشق خود را در دل ما جاى‌گزىن کن که جاىى براى دىگرى نماند. آن چنان روح ما را تسخىر نما که هواى دىگرى نکند. آن چنان همه هستى ما را از وجود خود پر کن که از همه کس و از همه چىز بى¬نىاز باشىم. آن قدر به ما معرفت ده که جز تو کسى را نپرستىم. آن قدر به ما عزت ده تا در برابر هىچ طاغوتى به زمىن نىفتىم. آرى! تو اى خداى بزرگ، شاىسته سپاس و ستاىش محبوب بشرى. فقط توىى، گمشده من توىى، ولى چه کنىم که تظاهرات فرىبنده و زودگذر دنىا را به جاى تو مى‌پرستىم و به آنها عشق مى¬ورزىم و تو را فراموش مى¬کنىم. من هرگاه مغبون چىزى شده¬ام، در اعمال دل خود به تو عشق ورزىده¬ام. بنابراین، اى خداى بزرگ تو مرا سرزنش نکن و فقط شاىستگى و ظرفىت عطا کن تا هر چه بىشتر به تو نزدىک شوم و در اىن راه درازى که به سوى بوستان بى¬انتهاى ابدى تو دارم، اىن سبزه¬ها و خزه¬هاى ناچىز نظر مرا جلب نکنند و از راه اصلى باز ندارند.[75]
*
خداىا! به درىا نگاه کردم، امواج و احساسات تو را دىدم که به سىنه آب موج مى¬زد. به آسمان خىره شدم، طىران تو را دىدم که تا بى¬نهاىت ادامه داشت. بر سىنه¬هاى ابر سفىد همچون فرشى پاک گذر کردم و صفا و پاکى و خلوص تو را احساس کردم. در آغوش ابرها فرو رفتم. احساس کردم که در آغوش پاک تو همه عالم را فراموش کرده‌ام، جز عشق، جز لطف، جز صفا و خلوص، جز موج محبت چىزى احساس نمى¬کنم.[76]
*
خداىا! تو را شکر مى¬کنم که در زىباىى غروب، جاذبه¬اى خداىى گذاشتى که روح انسان را از زمىن خاکى جدا کند و دردها و غم¬ها را به زىباىى و عرفان مبدل نماىد و تحمل شکنجه¬ها و مصىبت¬هاى روزانه را آسان کند.
خداىا! تو را شکر مى¬کنم که در فجر و طلوع آفتاب، حرکت و نشاط گذاشتى و در مىان عظمت سحر، شىپور حىات را نواختى و همراه با اشعه نافذ و برّانش، امواج حىات را به همه جا منتشر کردى و دل¬هاى مرده و روح¬هاى پژمرده را به حرکت و مبارزه برانگىختى.[77]
*
خداىا! مى¬خواهم با تو تنها باشم. مى¬خواهم از همه چىز چشم بپوشم. مى¬خواهم جز تو محبوبى نداشته باشم. خوش دارم که در زىر اىن آسمان سىاه، کسى جز تو از من نداند، کسى جز تو نىاز مرا نشنود، کسى جز تو مرگ مرا نبىند.[78]
*
خداىا! تو مى¬دانى که تاروپود وجودم با مهر تو سرشته شده است. از لحظه¬اى که به دنىا آمده¬ام، نام تو را در گوشم خوانده¬اند و ىاد تو را بر قلبم گره زده¬اند. تو مى¬دانى که در سراسر عمرم، هىچ¬گاه تو را فراموش نکرده¬ام. در سرزمىن¬هاى دور دست فقط تو کنارم بودى و در شب¬هاى تار، فقط تو انىس دردها و غم¬هاىم بودى. در صحنه¬هاى خطر فقط تو مرا محافظت مى¬کردى، اشک¬هاى رىزانم را فقط تو مشاهده مى¬نمودى و بر قلب مجروحم فقط ىاد تو و ذکر تو مرهم مى-گذاشت.[79]
*
خداىا! تو آن‌قدر به من رحمت کرده، آن‌چنان مرا مورد عناىت خود قرار داده¬اى که من از وجود خودم شرم مى¬کنم. خجالت مى¬کشم که در مقابلت باىستم و خود را کوچک¬تر از آن مى¬بىنم که در جواب اىن همه بزرگوارى و پروردگارى، تو را شکر کنم و تشکر را نىز نقص و اهانتى به ساحت مقدس تو مى¬دانم.[80]
ج) حرف¬هاى خودمانى
q خىلى دور ‌،‌خىلى نزدىک
قهر نىستىم، چون دعواىى، حرفى، حدىثى نبود که روابط را تىره کند. البته از جانب ما همىشه توقع هست، ولى او اهل محبت کردن است. براىش فرقى نمى¬کند که تو بد باشى و دىگرى بدجنس باشد و آن ىکى اهل حىله و نىرنگ و من هم اهل نفاق و دوروىى.
او خودش از اول، کاسه رحمتش را به همه تعارف کرده است و همه بى¬خجالت از آنچه هستند، دست در کاسه مى¬کنند و مشت مشت بر مى¬دارند. تازه آخرش، او خودش دامن¬هایمان را پر مى¬کند.
قهر هم نىستىم. هر کس قهر مى¬کند، از طرف مقابل دورى مى¬کند. به هم پشت مى‌کنند، ولى او که همه¬اش در کنار ماست و باز هم نزدىک¬تر. دستتان را روى رگ گردنتان بگذارىد، نبض مى¬زند. پس، از شما جدا نىست، با شماست، حتى نزدىک¬تر؛ در دلمان است. پس حرف قهر نىست. اىنکه او اىن همه به ما نزدىک است و ما اىن همه با او نىستىم، حرف دىگرى است. شما چه مى¬گوىىد؟ من مى¬گوىم ما با او غرىبه‌اىم و باز دل من می¬گوید: افسوس که او اىن‌قدر به تو نزدىک است، هواى تو را دارد، با تو مهربانى مى¬کند، دار و ندارش را خرج تو مى¬کند و بىش از اىنکه بخواهى به تو مى¬دهد و تو قهر مى¬کنى. خداىت تو را به نام مى¬خواند و تو پشت مى¬کنى. چه¬قدر زىان¬کارى تو.
قلب انسان، نخستىن محل درىافت همه خىرها و خوبى¬هاست، به شرطى که آن انسان، گناه¬کار نباشد.
براى درىافت معرفت¬ها، شناخت¬ها و خوبى¬ها، باىد از هر بدى دور بود.
ىادمان باشد که ما همىشه نىازمند به خداوند بزرگ هستىم و خوبى¬ها و خىرهاى مخصوص خداوند، تنها به پرهىزکاران داده مى¬شود.
پرهىزکاران گناه نمى¬کنند و به گناه نمى¬اندىشند و به اعمال خوبشان مغرور نمى¬شوند و خودشان را بى¬نىاز از خدا نمى-دانند و ... .
خداوند نىز براىشان سنگ تمام مى¬گذارد؛ ىعنى به آنها حس تشخىص خوبى از بدى را مى¬دهد و آن‌گاه در دنىا و آخرت خشنود و راحت هستند.
سرکشى کردن انسان، خداوند را خشمگىن مى¬کند و غضب خداوند، انسان را مى‌گىرد و اىن به سرنگونى او مى‌انجامد و از تکىه¬گاه امن و پشتوانه مطمئن خود ىعنى خدا محروم مى¬شود؛ هر چند خدا باز هم نعمت¬هاىش را ارزانى مى¬دارد.
خىلى وقت¬ها انسان احساس خلأ مى¬کند و زندگى‌اش بى¬معنا مى¬شود. سرش را رو به آسمان مى‌گىرد و حس مى¬کند که خىلى دور است. شاىد نتواند برسد. فقط ته دلش می¬گوید: کاش به جاى آن پرنده بودم که پرواز مى¬کند. خوشا به حس و حال آن پرنده، چه‌قدر بى¬خىال است و دنىا زىر پاىش جا مانده است، در ضمن، آخرت و حساب و کتابى براى او در پاىان کار نىست. اى بابا، عجب زندگى بدى دارىم¬ها.
خلأ بىشتر مى¬شود و ناامىدى رىشه مى¬دواند. زندگى تلخ مى¬شود و سخت مى¬گذرد و ساعت¬هاى انسان بى¬هدف سپرى مى¬شوند.
آن وقت است که دل آدم مى¬گىرد و آدم هواى داشتن کسى را مى¬کند که بتواند اىن پوچى را حل کند و هواى تازه¬اى به زندگى ببخشد. کسى که آن¬قدر شاىسته اطمىنان باشد که براى خاطر ناآرام ما آرامش بىاورد و بر مشکلات بسىار و پىچىده ما نخندد. ىکى که بشود به او تکىه کرد و بشود هر وقت و هر جا از او کمک خواست، بدون آنکه از ما خسته شود و سرمان داد بزند که اى بابا مگر من گناه کرده¬ام، با تو دوست شده¬ام. من خودم کلى مشکل دارم.
دوستى که نىاز تو براىش مهم¬تر از نىاز خودش باشد؛ اگر تو آرام بودى، آرام باشد؛ اگر تو سىر بودى، او خشنود باشد؛ اگر تو... . آدم وقتى فکر مى¬کند اگر چنىن ىارِ ناىابى داشته باشد، حاضر است خودش را فداى ىارش کند و زندگى‌ا ما خسته شود و سرمان داد بزند:م،‌به شرطى که آن را زىر گرد و غبار نفس پرستى دفن نکنىم. ش را دو دستى تقدىم او کند و سندش را شش دانگ به نام او بزند. حالا بهتر مى¬فهمم چرا خوب¬ها مى¬گوىند: نمازم، راه و روشم، زندگى‌ام و مرگم همه براى توست؛ چون اىن ىار خوب را پىدا کرده¬اند. خدا تنها ىارى است که سنگ تمام گذاشته و به پوشش تو، زىباىى تو، سلامت تو، راحتى تو، نىاز تو، لذت تو، خندىدن تو، غم تو، اشک رىختن تو، خوش بودن تو، تنوع¬طلبى تو، کار تو و آرامش داشتن تو، اندىشىده است. براى همه برنامه رىخته، کار کرده، همه کس و همه چىز را به تلاش واداشته تا تمام اىنها براى تو به بهترىن صورت تهىه شود.
آدم وقتى به اىنها فکر مى¬کند، دلش مى¬خواهد چىزى به خدا بگوىد و کارى بکند که بتواند همه حس خودش را منتقل کند و تمام و کمال در خدمت مولاىش باشد و هر چه او بگوىد، انجام دهد.
آن وقت است که انسان مى¬تواند بگوىد: خداىا! نمازم، راه و روشم، زندگى‌ام و مرگم همه براى توست.
قُلْ إِنّ صَلاتى وَ نُسُکى وَ مَحْىاىَ وَ مَماتى لِلّهِ رَبّ ِ الْعالَمىنَ. (انعام: 162)
در حقىقت، ‌نماز من و دىگر عبادت‌هاى من و زندگى و مرگ من،‌براى پروردگار جهانىان است.
q پىغام محبت
قطره از آسمان آمد؛ مى¬خندىد. قطره¬ها همه از آسمان آمدند؛ همه مى¬خندىدند. پىغام محبت آورده بودند که اىن‌گونه شاد بودند. دانه¬هاى برف، نرم و سبک و رقصان بر زمىن نشستند. پىغام دوستى داشتند که اىن‌گونه پاى¬کوبى مى-کردند. قطره¬ها و دانه¬ها به¬هم پىوستند. از دل کوه که از سر تواضع شکافته بود، چشمه شدند. چشمه جوشىد. پر¬از محبت بود. جارى شد. پر شور و با شتاب مى¬خواست از سرزمىن¬هاى بسىارى بگذرد و اىن پىام را به همه برساند. هر جا که رفت، دانه¬ها و خاک¬ها و درختان پىام را گرفتند و همه از شوق جوانه زدند و تکان خوردند و از سر محبت سبز شدند و زىباىى خود را نشان دادند. ابرها با محبت نسىم به حرکت در آمدند و خورشىد، محبت خود را بر اشعه¬هاى تابانش سوار کرد و به زمىن رساند.
چشم، اىنها را دىد. عقل و دل، پىام محبت را درىافت کردند و چشم به اشک نشست. نداىى آمد که همه آنچه دىدىد و هر چه ندىدىد، همه را براى شما آفرىده¬ام، اىنها نشانه‌هاى محبت من هستند به شما. عقل، سر تعظىم فرود آورد و دل به شدت تپىد. لب¬ها جنبىدند به تشکر، و پاها زانو زدند،‌دست¬ها حاىل شدند و پىشانى را به خاک رساندند. دل گفت، عقل گفت، چشم گفت، دست گفت، پا گفت و همه نجوا کردند و زبان تکرار کرد.
خداىا! از تو تشکر مى¬کنم. هر چند هر چه مى¬کوشم، از ستاىش تو عاجزم و هر چه بخواهم حساب کنم، باز هم نمى¬توانم همه نعمت¬هاى تو را بشمارم و هر چه تلاش کنم، حقى که تو بر من دارى، نمى¬توانم جبران کنم. خداىا از تو تشکر مى¬کنم، به خاطر اىنکه با قدرت خودت همه جهان را آفرىدى و با رحمت و محبت خودت بادها را به حرکت درآوردى و به وسىله کوه¬ها نگرانى و لرزش زمىن را به آرامش تبدىل کردى. از تو ممنونم خداىا براى آنکه هر چه به من دادى، کامل بوده است. براى همه نعمت‌هاىى که به من دادى، از کوچک و بزرگ که نگاه مى¬کنم، همه¬اش کامل و بى¬نظىر است و هىچ¬کس تا به حال نتوانسته بهتر از آن را به من ببخشد. هر چه هم ساخته¬اند، به ظرافت و زىباىى ساخته¬هاى تو نمى¬رسد. از تو ممنونم خداىا که به من بزرگى خودت را نشان دادى. تو آن¬قدر بزرگى که من خودم را در کنار تو کوچک مى¬بىنم. من از ذره هم کمترم. من خاطر خودم را تسلىم تو مى¬کنم و تو را فرمان¬رواى خودم مى¬دانم. تو مولاىى و من بنده. همىن آقاىى تو مرا از بدى¬ها و ترس¬ها رهانده.
خداىا! با همه وجودم به تو پناه مى¬آورم و تو هم مرا در پناهگاه خودت مى¬پذىرى. هرگاه نىازى دارم، به نزد تو که مولاىم هستى مى¬آىم و تو رفع نىازمندى مى¬کنى. خوش‌حالم از بودن با تو؛ چرا که، به هر کس راه را نشان بدهى، دىگر گم نمى¬شود و هر کس را که تو آقاىى¬اش را به عهده بگىرى، دىگر به هىچ¬کس نىازى ندارد. خداى من، اىن تعرىف و تمجىد و ستاىش تو، پر ارزش¬ترىن گنجى است که به من دادى و من اىن گنج را در اعماق دلم نگه مى¬دارم تا همىشه براىم بماند.
q شاه و گدا
کوچه دراز بود و بارىک. محله حاکم¬نشىن، تمىز بود و مرتب. ىکى¬شان آن سر کوچه مى¬نشست، نزدىک¬تر به خانه حاکم و دىگرى هم اىن گوشه، به مردم نزدىک¬تر بود. هر دو، ژنده¬پوش بودند. زىلوى پاره هم نداشتند. روى زمىن مى-نشستند. آن ىکى حال و حوصله نداشت. تنها گه¬گُدارى جمله¬¬اى را با صداى بسىار بلند مى¬گفت، ولى هر وقت حاکم رد مى¬شد، صداىش را بلندتر مى¬کرد: روزى، آن است که پادشاه لطف کند. روزى، آن است که حاکم بدهد. حاکم هم مى-شنىد. ستمکار بود و از چاپلوسى خشنود، ولى خسىس هم بود. مى¬شنىد و مى¬گذشت.
روزى گذر حاکم به اىن سر کوچه افتاد. دىد ژنده¬پوشى نشسته، براى خودش ذکرى مى¬گفت و گه¬گُدارى هم صداىش بلند مى¬شد که روزى، دست خداست. رزق، آن است که خدا بدهد. حاکم خوشش نىامد. خواست تلافى کند، فرمان داد تا مرغى برىان و شکمش را پر از سکه طلا کنند و به آن ژنده¬پوش چاپلوس دهند. فرمان حاکم اجرا شد و مرد ژنده¬پوش صاحب ظرفى پر از غذاى لذىذ شد، ولى ناگاه دل¬درد گرفت و کمى صبر کرد تا بلکه بهتر شود و از روزى حاکم دلى از عزا درآورد، ولى نه تنها بهتر نشد، بلکه حالش بدتر شد. ظرف را دست گرفت و به طرف ژنده¬پوش خداشناس رفت. غذا را به او داد و با حالتى رنجور راهى خرابه¬اى شد. اىن بنده خدا غذا را گرفت. او گرسنه بود. ظهر بود و کوچه¬ها خلوت. او هم به خلوت ساىه¬اى رفت و بسم‌الله گفت و شکر خدا را کرد که روزى‌اش را داده است. مرغ را با همه سکه¬هاى طلا لطف خدا مى‌دانست. فردا دوباره حاکم صداى آن ژنده¬پوش را شنىد که روزى، آن است که حاکم بدهد. عصبانى شد. سراغش رفت و گفت: «مردک آن همه سکه طلا کفاىتت نکرد که دوباره اىنجا گداىى مى¬کنى.» وقتى گدا را شگفت¬زده دىد، سراغ مرغ را گرفت. گدا از حال دىروز و تقدىم مرغ گفت. حاکم چوبى برداشت و بر سر گدا کوبىد و گفت: «روزى، آن است که خدا بدهد، نه من. هر چه آن گدا می¬گوید درست است، نه کلام تو».

7. عارفانه¬ها (گلچىنى از سخنان مرحوم شىخ رجب‌على خىاط)[81]

در این بخش با بهره¬مندى از سخنان لطىف و عرفانى مرحوم رجب‌على خىاط که در کتاب کىمىاى محبت گردآورى شده، به راه¬هاى ارتباط با خدا اشاره مى¬کنىم:
الف ـ توجه به اخلاص در عبادت
اخلاص، ىکى از اصلى¬ترىن مسائل در زمىنه تقوىت خداباورى است؛ اخلاص نه تنها در باور و نىاىش، بلکه اخلاص در همه کارها.
ىک ـ همه کارها براى خدا
همه چىز خوب است، ولى براى خدا. پوىنده راه خدا، پىش از انجام هر کارى باىد تأمل کند؛ اگر آن کار نادرست است، براى خدا آن را ترک کند و اگر درست است و انجام آن خوشاىند تماىلات نفسانى نىست، آن را براى خدا انجام دهد و اگر مشروع است و خوشاىند نفس، ابتدا از مىل نفسانى خود استغفار کند، سپس آن کار را براى خدا انجام دهد.
دو ـ آثار اخلاص
کسى که صد در صد براى خدا کار کند، خدا هم براى او خواهد بود. بنابراین، تو براى خدا باش، خداوند و ملائکه¬اش براى توست.
اول ـ هداىت الهى
ىکى از برکات مهم اخلاص، برخوردارى از هداىت وىژه الهى است. پروردگار ىکتا در قرآن کرىم مى¬فرماىد:
وَ الَّذِىنَ جَاهَدُوا فِىنَا لَنَهْدِىَنَّهُمْ سُبُلَنَا. (عنکبوت: 69)
و کسانى که در راه ما کوشىده¬اند، به ىقىن راه¬هاى خود را بر آنان مى¬نماىىم و در حقىقت، خدا با نىکوکاران است.
دوم ـ غلبه بر شىطان
ىکى از برکات کار براى خدا، غلبه بر شىطان است. خداوند مى¬فرماىد:
إِنَّ عِبَادِى لَىْسَ لَکَ عَلَىْهِمْ سُلْطَانٌ. (حجر: 42)
بدان که بر بندگان خالص من دست نخواهى ىافت.
اگر علاقه به غىر خدا نداشته باشى، نفس و شىطان زورشان به تو نمى¬رسد، بلکه مغلوب تو مى¬شوند.
سوم ـ‌باز شدن چشم دل
تا انسان به غىر خدا توجه دارد و غىر او را مى¬¬خواهد، در واقع مشرک و دل او آلوده به زنگار شرک است، ولى اگر انسان خالص شود، غبار شرک از آىىنه دل او زدوده و محرم راز آفرىنش مى¬شود.
چهارم ـ برکات مادى و معنوى
اگر کسى اهل دنىا هم باشد، باىد بداند پىروى از خدا، از دنىاى او نخواهد کاست، بلکه اطاعت خدا افزون بر دنىا، حىات طىبه جاوىد را هم نصىب او خواهد کرد.
پروردگار بى¬همتا در قرآن مى¬فرماىد:
مِّن کَانَ ىُرِىدُ ثَوَابَ الدُّنْىَا فَعِندَ اللّهِ ثَوَابُ الدُّنْىَا وَ الاخِرَهِ. (نساء: 134)
هر کس ثواب دنىوى مى¬خواهد، (بداند که) ثواب دنىوى و اخروى نزد خداوند است.
ب ـ حضور قلب در نماز
ىک ـ عشق
همان¬گونه که عاشق از سخن گفتن با معشوق خود لذت مى¬برد، نمازگزار باىد از راز و نىاز با خداى خود احساس لذت کند؛ خداباوران چنىن¬اند. رسول خدا(ص) لذت خود از نماز را اىن¬گونه توصىف مى¬کند:
خداوند نور دىده مرا در نماز قرار داد و نماز را محبوب من گردانىد، هم¬چنان که غذا را محبوب گرسنه و آب را محبوب تشنه؛ با اىن تفاوت که گرسنه هرگاه غذا بخورد، سىر مى¬شود و تشنه هرگاه آب بنوشد سىراب مى¬شود، اما من از نماز سىر نمى¬شوم.
دو ـ ادب
مؤدب بودن نمازگزار در محضر آفرىدگار ىکتا، ىکى از مسائلى است که اسلام به آن اهمىت بسىارى داده است. امام سجاد(ع) در این باره مى¬فرماىد:
حق نماز اىن است که بدانى نماز، وارد شدن بر خداى عزوجل است و تو با نماز در پىشگاه خداوند عزوجل اىستاده¬اى، پس چون اىن را دانستى، باىد همچون بنده¬اى ذلىل و حقىر، راغب و راهب و امىدوار و بىمناک و بىنوا و زارى¬کننده باشى و به احترام کسى که در مقابلش اىستاده¬اى، با آرامش و وقار باىستى و با دل به نماز رو کنى و آن را با رعاىت شراىط و حقوقش به جا آورى.[82]
سه ـ حضور قلب
باطن نماز، ىاد خدا و حضور صادقانه دل نمازگزار در محضر قدس حق تعالى است. پىامبر اکرم(ص) مى¬فرماىد: «خداوند نماز بنده¬اى را که دلش با بدنش حضور ندارد، نمى¬پذىرد».[83]
چهار ـ مواظبت بر نماز اول وقت
در حدىث¬ها بر نماز اول‌وقت فراوان تأکىد شده است. امام صادق(ع) مى¬فرماىد:
فضىلت اول وقت نماز بر آخر وقت، همچون فضىلت آخرت است، بر دنىا.[84]
ج ـ ذکر مستمر
فىض الهى از راه تداوم ذکر و ىاد او، بر دل نازل مى¬شود. ىاد خدا هنگامى که وارد دل شد، در نخستىن گام، دل را از وسوسه¬هاى شىطانى و آلودگى¬هاى نفسانى مى‌شوىد و آن را آماده گرفتن فىض از فىاض مطلق مى¬کند.
با احساس حضور داىم در محضر حق تعالى، انسان از اسارت نفس و شىطان آزاد مى‌شود و با اىن آزادى، همه بىمارى-هاى جان درمان مى¬شود.
فىض الهى از راه تداوم ذکر او، به دل انسان زندگى مى¬بخشد و آن را نورانى و جان را تقوىت و صاحب¬دل را با خداى خود مأنوس مى¬کند و آرام آرام، کىمىاى عشق و محبت، به آدمى افاضه مى¬شود.
با تأمل در آنچه ذکر شد، روشن مى¬شود هر لحظه که به ىاد خدا باشىم، چه‌قدر ارزشمند است و هر دم که به ىاد او نىستىم، چه‌قدر براى ما زىانبار است.
د ـ ممارست در نىاىش
ىکى از نکته¬هاى مهم تربىتى، برنامه¬رىزى منظم براى خلوت با خداوند بزرگ و نىاىش و مناجات با اوست.
اولىاى دىن تأکىد مى¬کنند که شبى ىک ساعت دعا بخوانىد. اگر حال دعا نداشتىد، باز هم خلوت با خدا را ترک نکنىد.
دعاهاى ىستشىر، عدىله، توسل، مناجات امىرمؤمنان(ع) در مسجد کوفه و نىاىش‌هاى پانزده¬گانه امام سجاد(ع)، دعاهاىى است که خواندن آنها سفارش شده است.
هـ ) احسان به مردم
خدمت به مردم، ىکى از مهم¬ترىن مسائل تربىتى است که در حدىث¬ها بر آن بسىار تأکىد شده است. رسول خدا(ص) مى¬فرماىد:
بهترىن مردم کسى است که مردم از او بهره¬مند شوند.[85]
اگر مى¬خواهى به حقىقت توحىد راه پىدا کنى، به خلق خدا احسان کن. بار توحىد سنگىن است و خطرناک و هر کس توان تحمل آن را ندارد، ولى احسان به خلق، تحمل آن را آسان مى¬کند.
شب همه شب زارى بر در پروردگار
روز چو شد ىارى خسته¬دلان فکار
فىض کاشانى
ىک ـ انفاق در تنگ¬دستى
ىکى از نکته¬هاى مهم درباره انفاق و احسان به خلق که در رواىت¬هاى اسلامى به آن سفارش شده، انفاق در تنگ¬دستى است. رسول اکرم(ص) در این باره مى¬فرماىد:
سه چىز از حقىقت¬هاى ایمان است: انفاق کردن در حال تنگ¬دستى، منصف بودن و دانش‌بخشى به جوىنده دانش.[86]
هنگام تنگ¬دستى، در عىش کوش و مستى
کاىن کىمىاى هستى قارون کند گدا را
حافظ
دو ـ صدقه دادن، سبب گشاىش روزى
ىکى از ىاران امام کاظم(ع) چنىن رواىت کرده است: من از فقر و نادارى به حضرت شکاىت بردم و عرض کردم تا آن اندازه از بى¬لباسى رنج مى¬برم که فلانى دو لباسى که بر خود داشت، درآورد و به من پوشاند. امام فرمود: «روزه بگىر و صدقه بده.» گفتم: «از آنچه از برادران دىنى به من مى¬رسد، تصدق کنم؟ هر چند اندک باشد!» فرمود: «از آنچه خداوند به تو روزى داده تصدق کن، هر چند بر خود اىثار کنى».
8. آن خداوندى که عالَم آنِ اوست (خداباورى در کلام شاعران)
انسان از سپىده¬دم تارىخ، همواره کوشىده با صانع و خالق و مبدأ جهان آشنا شود و فطرت الهى و زلال او مهم¬ترىن عامل در اىن مسىر بوده و او را به سوى خالق و آفرىننده¬اى رهنمون شده است که منبع همه فىوضات است. در اىن مىان، دىن¬هاى الهى به وىژه دىن اسلام، آدمى را دعوت به نىکو نگرىستن به عالم خلقت مى¬کند و آدمىان را به تأمل در برابر شگفتى¬هاى آفرىنش وا مى¬دارد. اولىا و عارفان و روشن¬بىنان که دلشان از انوار فىوضات الهى مشعشع شده، با چشم دل و بصىرت خود به اىن عالم نگرىسته‌اند. شاعران پارسى¬زبان نىز که از اىن فىوضات بى¬بهره نبودند، دلشان جام جهان نماىى بود که انوار رحمت الهى در آن بازتاب داشته و آن را به زبان شعر بىان کرده¬اند.
شاعران عارف از راه سىر انفسى و کشف و شهود، به حقاىقى دست مى¬ىابند که آنان را به کمال مطلوب مى¬رساند و شاعرانى که در راه شرىعت گام گذاشته¬اند، از راه تماشاى آىات و آثار الهى و تأمل در آفاق وجود، به نکته¬هاىى بارىک و دقىق پى مى‌برند که روحشان را شاداب و روانشان را سىراب مى¬سازد.
در اىن بخش نگاهى به گزىده¬اى از اشعار شاعران خداجو دارىم که هر ىک، سخنانى زىبا در ستاىش پروردگار ىکتا سروده و زبان به ثناى آفرىدگار گشوده¬اند و از لطف‌هاى بى‌کران و نعمت¬هاى فراوانش، حقاىقى به زبان لطىف شعر سروده¬اند.
الف) شاعران اىرانى
هاتف اصفهانى، به زبان دل چنىن سروده است:
ىار بى¬پرده از در و دىوار
در تجلّى است ىا اولى الابصار
شمع جوىى و آفتابْ بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلمات خود رهى بىنى
همه عالم مشارق الانوار
چشم بگشا به گلستان و بىن
جلوه آب صاف در گل و خار
پا به راه طلب نِه و از ره عشق
بهر اىن راه، توشه¬اى بردار
ىار گو بالغدوّ و الآصال
ىار جو بالعشىّ و الابکار
صد رهت لن ترانى ار گوىد
باز مى¬دار دىده بر دىدار
تا به جاىى رسى که مى نرسد
پاى اوهام و پاىه افکار
فردوسى، شاعر بزرگ قرن پنجم، اىن¬گونه خداوند را توصىف مى¬کند:
به نام خداوند جان و خرد
کزىن برتر اندىشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جاى
خداوند روزى ده رهنماى
خداوند کىهان گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهىد و مهر
نىابد بدو تىز اندىشه راه
که او برتر از نام و از جاىگاه
سخن هر چه زىن گوهران بگذرد
نىابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزىند همى
همان را گزىند که بىند همى
ستودن نداند کس او را چو هست
مىان بندگى را بباىدْتْ بست
خرد را و جان را همى سنجد او
در اندىشه سخته[87] کى گنجد او
بدىن آلت راى و جان و روان
ستود آفرىننده را کى توان؟
به هستىش باىد که خستو شوى[88]
ز گفتار بىکار[89] ىک سو شوى
پرستنده باشى و جوىند راه
به فرمان¬ها ژرف کردن نگاه
از اىن پرده برتر سخن گاه نىست
به هستىش اندىشه را راه نىست
سناىى غزنوى، شاعر نامدار قرن پنجم، در توحىد خداوند غفور و تسبىح طىور چنىن مى¬سراىد:
آراست دگر باره جهاندار جهان را
چون خُلد برىن کرد زمىن را و زمان ‌را
هر روز جهان خوش¬تر از آن است چو هر شب
رضوان[90] بگشاىد همه درهاى جنان را
گنجى که به هر کنج نهان بود ز قارون
از خاک برآورد مرآن گنج نهان را
آن ابر دُرر بار ز درىا که بر آىد
پر کرده ز درّ و درم و دانه دهان را
گنجشک بهارى صفت بارى گوىد
کز بوم برانگىزد اشجار نوان[91] را
مرغابى سرخاب[92] که در آب نشىند
گوىد که خداىى و سزاىى تو جهان را
آن باز چنىن گوىد: ىا رب تو نگهدار
بر امت پىغمبر ایمان و امان را
بنگر که عقاب از پى تسبىح چه گوىد
آراسته دارىد مر اىن سىرت و سان را
بلبل چو مذکر[93] شده و قمرى قارى
برداشته هر دو شغب[94] و بانگ و فغان را
آىد به تو هر پاس خروشى ز خروسى
کاى غافل بگذار جهان گذران را
زان پىش که جانتان ستاند ملک‌الموت
از قبضه شىطان بستانىد عنان را
آن خداوندى که عالم آنِِ اوست
آن خداوندى که عالم آنِ اوست
جسم و جان در قبضه فرمان اوست
سوره حمد و ثناى او بخوان
کآىت عزّ و عُلا در شأن اوست
گر ز دست دىگرى نعمت خورى
شکر او مى¬کن که نعمت آن اوست
بر زمىن هر ذره خاکى که هست
آب خوردِ فىضِ چون باران اوست
از عطاى او به ایمان شد عزىز
جان چون ىوسف که تن زندان ‌اوست
بر من و بر تو اگر رحمت کند
اىن نه استحقاق ما احسان اوست
از جهان کمتر ثناگوى وى است
سىف فَرَغانى که اىن دىوان اوست
سىف فَرغانى، شاعر قرن ششم هجرى
همه هستى
دل که با ىادش آشنا گردد
گرد بىهوده¬¬ها چرا گردد؟
مرد اىن راه آن کس است که او
همه پىرامن بلا گردد
غرقه در آب چشم خود شب و روز
همچنان چرخ آسىا گردد
همچو خورشىد آسمانى باش
ذره باشد که در هوا گردد
کار خود با وکىل لطف گذار
تا همه حاجتت روا گردد
نخورد غم به لذت فانى
هر که او عاشق بقا گردد
هر که گردن به بندگى بنهد
بر همه کام پادشا گردد
پاى خود استوار کن زان پىش
که ز دستت عنان رها گردد
اى نشاط دل خرد نامت
خُنُک آن کس که مى¬برد نامت
چشمه سلسبىل بگشاىد
بر زبانى که بگذرد نامت
غم هستى ز خاطرش برود
هر که در خاطر آورد نامت
هر دل و جان که ذوق نام تو ىافت
به دل و جان همى خَرَد نامت
چون به نامت رسىد هىچ نامت
همه هستى فرو خورد نامت
کمال الدىن اسماعىل اصفهانى، شاعر قرن هفتم
وعده دىدار
ما در دو جهان غىر خدا ىار ندارىم
جز ىاد خدا هىچ دگر کار ندارىم
ما مست صبوحىم ز مىخانه توحىد
حاجت به مى و خانه خمّار ندارىم
در روى زمىن چون دل ما گنج معانى است
دىنار چه باشد، غم دىنار ندارىم
ماىىم و گلىم و نمد کهنه و کنجى
بر سر هوس جبّه و دستار ندارىم
ما شاخ درختىم پر از مىوه توحىد
هر رهگذرى سنگ زند عار ندارىم
گر ىار وفادار ندارىم، ولىکن
ما ىار به جز حضرت غفار ندارىم
بشنو ز دل زنده شمس¬الحق تبرىز
از دوست به جز وعده دىدار ندارىم
مولانا
نشناختم تو را
ىا رب به قدر قدر تو نشناختم تو را
در حد فکر کوته خود ساختم تو را
تا خلق را فرىب دهم از ره هوس
صد حال مىان معرکه انداختم تو را
گفتم که بر سراىر کونىن واقفى
اما به نزد بى¬خبرى باختم تو را
گاهى به نام مسجد و گه بر فراز دىر
دادم نداى ىا رب و افراختم تو را
تصوىرى از قىاس و گمان داشتم به سر
کز آب و رنگ واهمه پرداختم تو را
دردى است رنج و غفلت و رنجى است درد جهل
افسوس با تو بودم و نشناختم تو را
جواهر وجدى
واحد شرىک و همتاىى
اى وجودت به ذات خود قاىم
ذات پاک تو قاىم و داىم
اول و آخر و قدىم و عظىم
خالق و رازق و کرىم و رحىم
ظاهر و باطن و غفور و ودود
قادر و کاىنات را معبود
حىّ و قىوم و مُبدع اشىا
اى زِ فىض تو شبنمى درىا
واحد بى¬شرىک و همتاىى
عقل‌بخشى و دىن و داناىى
مى¬نماىد به بندگان سعىد
فضل و تأىىد سوره توحىد
گرچه احسان حق فراوان است
بهترىن نور عقل و ایمان است
اى دل از نور حکمتت بىنا
آگه از سرّ جاهدوا فىنا
جسم را قدرت تو جان داده
عقل ره‌بىن کاردان داده
تن توانا ز جان و جان از عقل
عقل از ایمان ز توست اىن همه فضل
نور ایمان چو شمع جان آمد
لفظ توحىد بر زبان آمد
داده¬اى عقل را تو داناىى
نفْس¬ها را ازو تواناىى
مى¬نماىد به نوع انسان راه
و ز فنون حکىم کند آگاه
همام تبرىزى، شاعر قرن هشتم
در توحىد بارى
به نام آن‌که هستى نام ازو ىافت
فلک جنبش، زمىن آرام ازو ىافت
خداىى کافرىنش در سجودش
گواهى مطلق آمد بر وجودش
تعالى الله ىکى بى¬مثل و مانند
که خوانندش خداوندان، خداوند
فلک بر پاى دار و انجم‌افروز
خرد را بى¬مىانجى حکمت¬آموز
غم و شادى‌نگار و بىم و امىد
شب و روز آفرىن و ماه و خورشىد
نگه دارنده بالا و پستى
گواهِ هستى او جمله هستى
وجودش بر همه موجود قاهر
نشانش بر همه بىننده ظاهر
کواکب را به قدرت کارفرماى
طباىع را به صنعت گوهرآراى
سواد دىده[95] بارىک‌بىنان
انىس خاطر خلوت‌نشىنان
شناساىىش بر کس نىست دشوار
ولىکن هم به حىرت مى¬کشد کار
مبرّا حکمش از زودى و دىرى
منزه ذاتش از بالا و زىرى
چو دانستى که معبودى تو را هست
بدار از جست¬وجوى چون و چه دست
ز هر شمعى که جوىى روشناىى
به وحدانىتش ىابى گواىى[96]
گه از خاکى چو گُل رنگى برآرد
گه از آبى چو ما نقشى نگارد
خرد بخشىد تا او را شناسىم
بصىرت داد تا از او هراسىم
چنان کرد آفرىنش را به آغاز
که پى بردن نداند کس بدان راز
نظامى گنجوى
آنچه تغىىر نپذىرد توىى
اى همه هستى ز تو پىدا شده
خاک ضعىف از تو توانا شده
آنچه تغىّر نپذىرد توىى
و آنکه نمرده است و نمىرد توىى
ما همه فانى و بقا بس تو راست
ملک تعالى و تقدس تو راست
عقد پرستش ز تو گىرد نظام
جز به تو بر هست پرستش حرام
هر که نه گوىاى تو خاموش به
هر چه نه ىاد تو فراموش به
آب برىز آتش بىداد را
زىرتر از خاک نشان باد را
دفتر افلاک شناسان بسوز
دىده خورشىد پرستان بدوز
تا به تو اقرار خداىى دهند
بر عدم خوىش گواىى[97] دهند
بنده نظامى که ىکى گوى توست
در دو جهان خاک سر کوى توست
خاطرش از معرفت آباد کن
گردنش از دام غم آزاد کن
نظامى گنجوى
اى به ما نزدىک¬تر از جان ما
اى به ما نزدىک¬تر از جان ما
پرتوى از روى تو ایمان ما
داده ما را هر چه مادر خواسته
تا ابد گسترده فضلت خوان ما
شکر انعامت اگر گوىىم هم
باشد انعام دگر در شأن ما
پىش درىاى محىط رحمتت
مى¬نماىد شبنمى عصىان ما
گفته لطفت کز براى بندگان
هست حور و روضه و رضوان ما
عاشقانت گفته بى¬دىدار تو
هست اىنجا زحمت و زندان ما
باز لطفت گفته باشد بى¬درىغ
روى ما از چشم مشتاقان ما
همام تبرىزى
در توحىد
دل زنده شود کز تو حىاتى طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتى طلبد
گر بر سر ذره¬اى فتد ساىه تو
خورشىد، از آن ذرّه، زکاتى طلبد
***
اى از تو فلک بى¬خور و بى¬خواب شده
وز شوق تو سرگشته، چو سىماب شده
هر دم ز تو صد هزار دل خون گشته
دل کىست؟ که صد هزار جان، آب‌شده
***
نه عقل به سر حد کمال تو رسد
نه جان به سراچه جلال تو رسد
گر جمله ذرات جهان دىده شود
ممکن نبود که در جمال تو رسد
***
اى رحمت و جود بى¬نهاىت از تو
در هر جزئى هزار آىت از تو
گر جمله آفاق ضلالت گىرد
ممکن نبود به جز هداىت از تو
***
اى آن‌که کمال خرده¬دانان دانى
خاصىت پىران و جوانان دانى
گر در وصفت زبانم از کار بشد
دانم که زبان بى¬زبانان دانى
***
هم عقل ز کنه تو نشان مى¬جوىد
هم فهم تو را گرد جهان مى¬¬جوىد
اى راحت جان و دل عجب مانده¬ام
تو در دل و دل تو را به جان مى¬جوىد
***
اى ىاد تو مرهم دل خسته من
هر دم غم تو همدم پىوسته من
گر تو نکنى ىاد به لطفى که تو راست
که بازگشاىد اىن در بسته من
عطار نىشابورى
***
اى آن‌که بـه مـلک خوىش پاىنده توىى
وز دامن شب صبح نماىنده توىى
کار من بىچاره قوى بسته شده
بگشاى خداىا که گشاىنده توىى
***
آنى تو که حال دل نالان دانى
احوال دل شکسته بالان دانى
گر خوانمت از سىنه سوزان شنوى
ور دم نزنم زبان لالان دانى
ابوسعىد ابوالخىر
ب) شاعران خارجى
q نىاىش بامدادى آدم و حوا
اى آفرىدگار جهان! اى سرچشمه نکوىى! توىى که اىن دنىاى پر جلال را آفرىدى. توىى که سراسر عالم خلقت را پدىد آوردى، چه دنىاى باشکوه و چه آفرىننده باشکوه‌ترى!
تو با عظمت وصف¬ناپذىر خود، از فراز آسمان بر جهان آفرىنش فرمانرواىى مى‌کنى، اما دىدگان ما از دىدار تو عاجزند و تو را جز با اشکال از وراى مظاهر اىن جهان که ناچىزترىن در اىن روز جاودانى آفرىنش با نغمه¬هاى پر نشاط خود گرداگرد او را فراگرفته‌اىد. همچنان‌که شما در آسمان آواز نىاىش برداشته¬اىد، باىد مردم اىن جهان نىز همه با هم زبان به ستاىش او که اول و آخر همه چىز است بگشاىند.
تو اى اختر زىباى بامدادى که آخرىن بدرقه کننده کاروان شب تىره هستى و پىش از همه به پىشواز سپىده صبح-گاهان و خورشىد فروزان مى¬آىى و چون گوهرى درخشان گىسوى بامداد را زىنت مى¬بخشى، در ساعت دلپذىرى که صبح زىبا سر از تارىکى شب به در مى¬آورد، نغمه¬اى به افتخار او ساز کن!
تو اى خورشىد فروزان! اى روح و نگار اىن جهان پهناور! در برابر او که بسىار بزرگ¬تر است سر تعظىم فرود آر. چه در آن هنگام که سىر روزانه خود را در آسمان آغاز مى‌کنى، چه در آن دم که در گردش خود به مىان اىن قبه نىلگون مى¬رسى و چه آن وقت که براى فرو رفتن رو به جانب افق مغرب مى¬برى، ثناگوى جلال او باش.
اى ماه که گاه به پىشواز خورشىد مى¬روى و گاه همراه ستارگانى که هم ثابت و هم گردنده¬اند، از برابر او مى¬گرىزى، ستاىش او را که از دل شب تا روز درخشان برآورده است، در همه جا طنىن¬انداز کنىد.
شما اى بادها! که گاه آرام و گاهى تند از چهار گوشه آسمان مى¬وزىد، او را بستاىىد.
و شما درختان سرو سر برافراشته و اى درختان و گىاهان دىگر! به افتخار او شاخه¬هاى خود را خم کنىد.
شما چشمه¬سارها و شما اى جوىباران! که در مسىر خود با نواىى دلکش زمزمه مى¬کنىد، با زبان مرموز خود از او ستاىش کنىد.
شما همه پرندگان جهان که آوازخوانان تا دروازه¬هاى آسمان بالا مى¬روىد!
صداهاى خود را با هم درآمىزىد و با تکان بال¬ها و نغمه¬هاى مستانه خود از جلال او سخن گوىىد.
شما ماهىانى که در دل آب¬ها مى¬لغزىد و شما جانورانى که در روى زمىن با حقارت مى¬خزىد ىا با غرور راه مى¬روىد، ببىنىد چگونه من هر بامدادان و شام¬گاهان در بالاى کوهسارها و درون دره¬ها، در کنار چشمه¬ساران و در ساىه دلپذىر درختان خاموش مى‌مانم و صداى خود را در اختىار همه آنها مى¬گذارم تا زبان به ثنا و ستاىش آفرىدگار بگشاىند. درود بر تو اى خداوندگار جهان هستى، بر ما بخشنده باش و جز نىکى نصىب ما نکن![98]
جان مىلتن،‌شاعر انگلىسى
q اى خداوند
خداوندا! اى چشمه شکوه و جلال جاودان، اى تسلى¬بخش روح افسرده¬اى که در زندان تن اسىر است و هر دم نداى عشق ملکوتى تو از اىن سرزمىن به بازگشت به سرمنزل آسمانى خوىشش مى¬خواند، اگر دهان من خاموش است، خاموشى مرا بشنو. صداى دل مرا بشنو که با آهنگى که به گوش هىچ¬کس جز تو نمى¬رسد و با زبانى که حرف و کلامى ندارد، پىوسته به تو چنىن مى¬¬گوىد تا به کى باىد درنگ کنم؟ تا چه وقت، اى خداى نکوىى، در فراخواندنم درنگ مى-ورزى؟ مگر نمى¬بىنى چگونه روز و شب تو را صدا مى¬کنم؟ تو را مى¬خوانم که پدىدآورنده نىکى¬هاىى!
بىا اى خداوند! بىا و لطف بى‌کرانت را شامل حال من کن. دل مرا از آن امىد و نشاطى که در آسمان¬ها حکم¬فرما کرده-اى، بىنا کن!
بىا و طبىب روح دردمند من باش. بر بالىنم نشىن و با دست شفابخش خوىش بر زخم دلم مرهم گذار.[99]
پىر کرنى، شاعر فرانسوى
q افلاک
همه چىز با زبان حال خود به ستاىش او مشغول است. کشت¬زارها، جنگل¬ها، تپه¬ها و ماهورها از عظمت او سخن مى-گوىند. در هر کرانه نام او طنىن¬انداز است. درىا غرش‌کنان وصف بزرگى او را مى¬کند. طبىعت با حق¬شناسى، سرود بخشندگى او را مى¬خواند و آفرىدگار خوىش را مى¬ستاىد. همه جا از آسمان تا زمىن، اىن سرود طنىن‌افکن است. تارىکى و روشناىى ابر، بر فراز درختان و قله کوه¬ساران از جلال او ىاد مى‌کنند. در لرزش هر بىشه و در زمزمه هر جوىبار نام او به گوش مى¬رسد. هر بادى که مى¬وزد اىن نام را تا گنبد آسمان که با دست لطف و مهر او بر بالاى ابرها استوار شده، بالا مى¬برد.
با اىن همه آىا تو مى¬خواهى همچنان خاموش بمانى؟ تو اى انسان که خداى عالم جاودانت آفرىد مى¬خواهى در اىن جمع ستاىش¬گران و پرستندگان سهمى نداشته باشى؟
اى انسان! خداىى که تو را در ابدىت خوىش سهىم کرد، سپاس¬گزار باش و نىاىش کن و به ىاد داشته باش که هر چه کنى باز حق جلال او را ادا کرده¬اى. با اىن وصف، اى مجموعه درخشان آفرىده¬هاى او، مرا در جمع خود بپذىرىد، مرا با خود ىکى کنىد تا با نغمه سپاس شما، با تحسىن و ستاىش شما شرىک باشم! آن کس که جهان آفرىنش را پدىد آورد و در آسمان مشعل زرىن خورشىد را به درخشش واداشت تا روشنى¬بخش دنىاى تارىک ما گردد.
آن کس که بستر خاک را آفرىد تا مىلىون¬ها کرم ناچىز درون آن زندگى کنند و آرام گىرند!
به فرمان اوست که گل از مىان گل¬برگ¬هاى قرمز خود عطر مى¬پراکند.
به فرمان اوست که عقاب آتشىن نگاه، در فراخناى آسمان بال و پر مى¬گشاىد.
به فرمان اوست که قوىِ مغرور، در دل آب پىش مى¬رود و بال¬هاى خود را به دست نسىم دل¬پذىر مى¬سپارد.
کىست که ماه را در آسمان، به درخشندگى واداشته است تا اىن مونس آسمانى شب¬هاى تار ما، با نور نىمرنگ خود دل¬هاى ما را غرق شوق و صفا کند و با شب‌زنده‌دارى خوىش، پاسبان خفتگان روى زمىن باشد؟
اى آفرىدگار! من تو را مى¬ستاىم که شب مقدس را با مشعل¬هاى ستارگان روشن کرده‌اى و تو را مى¬ستاىم که زمىن را با گل¬هاى بى¬شمار آراسته¬اى![100]
فرىدرىش گوتلىب کلوپستوک، شاعر آلمانى
محورهاىى قابل توجه در برنامه¬سازى
ـ اىجاد زمىنه لازم براى خودشناسى به منظور خداشناسى؛
ـ تقوىت روحىه حقىقت¬جوىى، خردمندى، مطالعه، بررسى، تعمق، پژوهش، نقادى و ابتکار در همه زمىنه¬هاى اسلامى؛
ـ پرورش روحىه بندگى آگاهانه، ىاد خدا و التزام عملى به احکام و آداب اسلامى؛
ـ تزکىه و تهذىب نفوس و رشد فضاىل و مکارم اخلاقى براساس ایمان به خدا و تقواى اسلامى؛
ـ شرح الطاف و نعمت¬هاى خداوند به انسان¬ها؛
ـ شناساندن زىباىى¬هاى جهان آفرىنش به عنوان مظاهر جمال و کمال الهى؛
ـ تربىت روحىه پذىرش حاکمىت مطلق خداوند بر جهان و انسان؛
ـ ترسىم زىباىى¬هاى آرامش روحى ناشى از ىاد خداوند و خوش¬بختى حاصل از آن؛
ـ ترسىم افق¬هاى روشن زندگى و جذابىت¬هاى آن در جامعه خدامحور (تکىه بر زىباىى‌ها و پى¬آمدهاى مثبت خداباورى)؛
ـ گسترش روحىه توکل به خدا و اتکا به خود؛
ـ اىجاد محبت به خدا و اولىاى دىن؛
ـ گسترش و ىادآورى نام و ىاد خدا و معصومان(ع)، به وىژه حضرت ولىّ‌عصر(عج) در خانواده؛
ـ بازگوىى و تشرىح زندگانى پىامبران الهى، ائمه اطهار(ع) و بزرگان دىن، به عنوان مصداق‌هاى خداباوران؛
ـ تببىن آثار خداباورى در نظم بخشىدن به زندگى به شىوه عملى و قانع¬کننده، همراه با نماىش آثار عىنى و مشهود؛
ـ تبىىن ناتوانى و نارساىى و دست‌آوردهاى محدود مادى در پاسخ¬گوىى به نىازهاى کمال¬طلبانه انسان؛
ـ ارتقاى آگاهى عمومى به مبانى آموزه¬هاى دىن مبىن اسلام؛
ـ توسعه دل¬بستگى به جنبه¬هاى گوناگون زندگى دىنى؛
ـ پرهىز دادن از اباحه¬گرى و لاابالى¬گرى؛
ـ نماىش و ترسىم عمق مفاسد اخلاقى و معضل¬هاى انسانى جامعه¬¬هاى بى¬دىن و روى‌گردان از معنوىت؛
ـ تبىىن و ترسىم اندىشه¬هاى مادى¬گراىانه با منافع مستکبران؛
ـ بازتاب تجدىد گراىش غرب به مذهب و ایمان به خدا؛
ـ تکىه بر فطرى بودن اصول دىن؛
ـ تقوىت اُنس با قرآن و حدىث؛
ـ بهره¬بردارى از شور و نشاط دىنى؛
ـ پىوند دادن دىن با زندگى؛
ـ تفهىم و تحلىل درست و منطقى درباره نحوه تقوىت باور خدا؛
ـ مثبت¬گراىى، به جاى منفى¬گراىى در تقوىت خداباورى؛
ـ تقدم ترغىب بر تخوىف.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
ادعیه ماه رمضان
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 رمضان

مرگ مروان بن حکم در اول رمضان سال ۶۵ هـ .ق. مروان در ۸۱ سالگی در شام به...


ادامه ...

4 رمضان

مرگ زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره در چهارم رمضان سال ۵۳ هـ .ق. زیاد در کوفه...


ادامه ...

6 رمضان

تحمیل ولایت عهدی به حضرت امام رضا علیه السلام توسط مأمون عباسی بعد از آنکه مأمون عباسی با...


ادامه ...

10 رمضان

١ ـ وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و...


ادامه ...

12 رمضان

برقراری عقد اخوت بین مسلمانان توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که...


ادامه ...

13 رمضان

مرگ حجاج بن یوسف ثقفی،‌ حاکم خونخوار بنی امیه در سیزدهم رمضان سال ۹۵ هـ .ق حاکم خونخوار...


ادامه ...

14 رمضان

شهادت مختار بن ابی عبیده ثقفی در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هـ .ق مختار بن ابی عبیده ثقفی...


ادامه ...

15 رمضان

١ ـ ولادت با سعادت سبط اکبر، حضرت امام مجتبی(علیه السلام)٢ ـ حرکت حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

16 رمضان

ورود محمد بن ابی بکر به مصر در شانزدهم رمضان سال ۳۷ هـ .ق محمد بن ابی بکر...


ادامه ...

17 رمضان

١ ـ معراج پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)٢...


ادامه ...

19 رمضان

ضربت خوردن امیرمؤمنان حضرت امام علی (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال...


ادامه ...

20 رمضان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام در روز بیستم رمضان سال هشتم هـ .ق سپاهیان اسلام به فرماندهی رسول...


ادامه ...

21 رمضان

١ ـ شهادت مظلومانه امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام٢ ـ بیعت مردم با امام حسن مجتبی علیه...


ادامه ...

23 رمضان

نزول قرآن کریم در شب بیست و سوم رمضان کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن مجید نازل گردید. برخی چنین...


ادامه ...

29 رمضان

وقوع غزوه حنین در بیست و نهم رمضان سال هشتم هـ .ق غزوه حنین به فرماندهی رسول گرامی...


ادامه ...

30 رمضان

درگذشت ناصر بالله عباسی در سی ام رمضان سال ۶۲۲ هـ .ق احمد بن مستضیء ناصر بالله درگذشت....


ادامه ...
0123456789101112131415

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page