فصل چهارم: رهنمون برای معضل دورغ

(زمان خواندن: 19 - 38 دقیقه)

1. راستی، گنج بی‌پایان، (سخن بزرگان)
آن‌که با خود صداقت ندارد، با هیچ‌کس ندارد.[1]
زکریای رازی
حق¬شناسی و وفاداری آن است که پاسخ صداقت را با صداقت داد.[2]
پاسکال
اگر می¬خواهی مورد اعتماد باشی، راستگو و درستکار باش.[3]
کانت
راستگویی اساس تمام فضیلت‌هاست.[4]
اسمایلز
بزرگ¬ترین نتیجه صداقت، راحتی وجدان است.[5]
تنسی ویلیامز
نخستین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند، صداقت است.[6]
شوپنهاور
مبادا ظواهر فریبنده زندگی، شما را از جاده صداقت منحرف کند.[7]
امام محمد غزالی
صداقت برای همه زیبنده است و برای بزرگ¬ترها و قدرتمندان زیبنده¬تر.[8]
طه حسینی
آمیختن سخن راست با دروغ، مانند عیاری است که به سکه¬های نقره و زر می¬نهند.[9]
فرانسیس بایگون
صداقت، به سن و شغل و ثروت نیست؛ به وجدان بیدار است.[10]
هرمان هسه
خداوند، صادقان را دوست دارد.[11]
ابوسعید ابوالخیر
کسی که خود را از صداقت بی¬نیاز بداند، مانند آن است که به آفتاب بگوید غروب کن و نور و ظلمت را یکی بداند.[12]
سیسرون
راستگویی مثل گنج است؛ هر قدر ظاهر شود، طرفدارانش بیشتر می¬شوند و دروغ مثل شعله پنهان آتش است که وقتی ظاهر شود، سوزش و تباهی بیشتری به همراه دارد.[13]
ارسطو
ناتوانان نمی¬توانند راستگو باشند.[14]
لارشفوکولد
صداقت تنها به زبان نیست، به عمل هم هست.[15]
اسوالد اشپنگلر
آن‌که صداقت دارد، از هیچ چیز و هیچ‌کس باک ندارد.[16]
میشل سروانتس
صداقت ذاتی و موروثی نیست، بلکه اکتسابی است.[17]
آندره موروا
بالاترین درجه صداقت را در مادران جست¬وجو کنید.[18]
لوئی پاستور
اجتماعی که صداقت میان افراد آن نیست، محکوم به فناست.[19]
سقراط
راست و درست¬گوی؛ گرچه تلخ باشد.[20]
انوشیروان
بزرگی می‌گوید: نیمی از بدبختی¬های جهان از آنجا می¬آید که ما شجاعت آن را نداریم که آشکارا راست بگوییم و راست بشنویم.[21]
آن که صداقت در پیش گیرد، از استغنای روحی برخوردار است.[22]
ابن بطوطه
هیچ‌کس مجبور و موظف نیست که در دنیا، بزرگ و ثروتمند یا عالم و عاقل بشود، ولی بر همه واجب است که راستگو و درستکار باشند.[23]
اسمایلز
کمترین فایده صداقت، راحتی وجدان است.[24]
سنت اگزوپری
حکیمی گفت: کمترین درجه راستگویی، یکسان بودن ظاهر و باطن است.[25]
دروغ مظهری از شیطان است؛ زیرا شیطان دو نام دارد: یکی شیطان و دیگری دروغ.[26]
ویکتور هوگو
اساساً دروغ خود شر است و اگر شری با دروغ رفع شد رفع فاسد به فاسد شده است و چندان حسنی ندارد.[27]
علی دشتی
اگر می‌خواهی مردم تو را دوست بدارند دروغ نگو و با زبان، کسی را مرنجان.[28]
بوذرجمهر
دروغگو از دروغگوی دیگر در حذر است.[29]
افلاطون
دروغ مثل برف است که هرچه آن را بغلتانند، بزرگ¬تر می¬شود.[30]
مارتین لوتر
در جهان هیچ عیبی آدمی را شرمگین¬تر از آن نمی¬سازد که دیگران دروغ وی را کشف کنند.[31]
فرانسیس بیکن
دروغگو همیشه در قسم خوردن افراط می¬کند.[32]
کورین
کسی که دروغ می¬گوید در مقابل خدا جسور و در برابر مردم ترسوست؛ زیرا دروغگو از خدا شرم نمی¬کند، ولی از مردم هراسان است.[33]
مونتنی
دروغ مانند سنگ است و نمی¬تواند بدون تکیه بر دروغ دیگر سرپا بایستد، یک بار دروغ گفتن کار بسیار آسانی است، ولی بسیار دشوار است که کسی فقط یک بار دروغ بگوید.[34]
فوللر
در بین مردمان کوچک، دروغگویی فراوان است.[35]
نیچه
بزرگ¬ترین دروغ¬ها هرچند بسیار زیرکانه باشد، در برابر ناچیزترین حقایق دیر یا زود رنگ خواهد باخت و خاصیت اولیه خود را از دست خواهد داد.[36]
موریس مترلینگ
بزرگی می‌گوید: به خودمان دروغ نگوییم تا بتوانیم به دیگران راست بگوییم.[37]
کسی که به خودش دروغ می¬گوید و به دروغ خود گوش می¬دهد، کارش به جایی خواهد رسید که سخن راست را تشخیص نخواهد داد، نه سخن راست خودش را و نه سخن راست دیگران را.[38]
داستایوسکی
آن که می¬تواند در برابر نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد.[39]
شیللر
دروغ، بدترین وسیله برای نگاه¬بانی از خود و ادامه حیات است.[40]
ژان پل سارتر
یک دروغ به آسانی آثار هزار صداقت را از میان می¬برد.[41]
امیل زولا
بدی دروغ از دو جهت است: یکی آنکه خود دروغ ذاتاً خلاف فضیلت و شرافت طبع انسانی است؛ دیگر آنکه مایه گمراهی مردم و رسیدن ضرر به آنها می¬شود. پس هر اندازه این دو ملاک قوی¬تر باشد، آن دروغ زشت¬تر و مجازات گناهش سخت¬تر است.[42]
حسین‌علی راشد
2. لطایف و ظرایف
از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند: راستی چیست؟ گفت: آنچه که دل قبل از زبان گوید.[43]
از دانشمندی پرسیدند: خلاصه علم چیست؟ گفت: آنکه تا راست به اتمام نرسد، دروغ نگوییم.[44]
ایرانیان به پیش انوشیروان رفتند و گفتند که پادشاه چیزی بر عهده ما بگذارد که بتوانیم آن را حفظ کنیم و آن‌چیز، پرمنفعت باشد. انوشیروان گفت: راستی نگه دارید که راستی، راهنمایی نیک است و هیچ کاری پاینده¬تر از راستی و عبادت نیست و راستی در دو چیز است: یکی در گفتار و یکی در کردار.[45]
از لقمان پرسیدند که چگونه به این مرتبه رسیدی؟ گفت: از راست گفتن، امانت به جا آوردن و خاموشی.[46]
پیری را گفتند: صدق چیست؟ گفت: آنچه گویی کنی و آنچه نمایی داری و آنجا که آواز دهی باشی![47]
(آنچه درباره خود بگویی، درست باشد و آنچه وعده داده¬ای، انجام دهی)
بزرگی را پرسیدند که کمال دین چیست؟ گفت: گفتار به حق و کردار به صدق.[48]
شاگردی از استادش پرسید: در این جهان چه کسی نیک‌بخت¬تر است؟ گفت: آن‌که کردارش را به سخاوت بیاراید و گفتارش را به راستی![49]
بزرگی گوید: راستی اگر نقش شود، صورت شیری دارد و دروغ اگر نقش گردد، صورت روباهی.[50]
حکیمی در بیانی نغز و دل‌نشین گوید: راست همیشه رهاننده است.[51]
حکیمی گوید: دروغ را رها کن؛ زیرا زمانی که تصور می¬کنی به سود توست، تو را زیان رساند و راستی پیشه کن؛ زیرا زمانی هم که پنداری زیانت رساند، سودت رساند.[52]
عالم مجاهد، شیخ محمدتقی بهلول که از او به عنوان بهلول قرن چهاردهم و اعجوبه عصر یاد کرده¬اند، می¬گوید: من در تمام عمرم یک عمل را ترک کرده¬ام و اصلاً انجام نداده¬ام و یک عمل را اصلاً ترک نکرده¬ام و در هر شرایطی آن را به‌جا آورده¬ام و از این دو کار هم برکت زیادی دیده¬ام و آن را به همه شما سفارش می¬کنم: آنچه ترک کرده¬ام دروغ است و آنچه ترک نکرده¬ام نماز شب است.[53]
¬ شاگردی از استادش پرسید: کدام خوی است که مانع ریاست است؟ گفت: کبر [ورزیدن] و دروغ گفتن و هیچ خصلتی بدتر از دروغ گفتن نیست![54]
شیطان را پرسیدند: کدام طایفه را دوست داری. گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ گفت: از بهرِ آنکه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز به آن افزودند.[55]
بزرگی در کلامی نغز و نیکو گوید: دروغ مایه همه تهمت¬هاست.[56]
بزرگی را گفتند: از جورها کدام بزرگ¬تر است؟ گفت: زبان دروغ.[57]
حکیمی گفته است: صدیق کسی است که در همه افعال و اقوال و احوال صادق بود.[58]
از دروغگویی پرسیدند: هرگز راست گفته¬ای؟ گفت: اگر بگویم آری، دروغ گفته باشم![59]
گفته¬اند: صادق را سه چیز بود: حلاوت، هیبت و نیکویی.[60]
عالمی از دروغگویی پرسید که امروز چند دروغ گفته¬ای؟ گفت: یازده دروغ. عالم گفت: به خدا که این هم دوازدهمی آن بود![61]
دو ظریف و نکته¬گو در مجلس پادشاهی در کنار هم نشسته بودند. پادشاه گفت: باز هم نشسته‌اید و با یکدیگر چه دروغی می¬گویید؟ گفتند: مدح پادشاه را می¬گوییم![62]
طاووس یمانی گوید: از امام محمد باقر(ع)پرسیدم: اولین دروغ را چه کسی گفت؟ فرمود: ابلیس، آنجا که گفت: «... أَنَاْ خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛ من از آدم برترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل».[63] (اعراف: 12)
مردی به حضور رسول خدا(ص)شرفیاب شد و از کار اهل دوزخ پرسید. پیامبر(ص)فرمود: دروغ گفتن.[64]
از بزرگی پرسیدند: چه چیز مروت را تباه می¬کند. گفت: مردمان را دروغ گفتن![65]
حکیمی در بیانی مختصر گفته است: دروغ گفتن، دشمن راست گفتن است.[66]
3. یکی بود، یکی نبود (حکایات)
الف) سرانجام راستگویی
جاسوس راستگو
هنگامی که مأمون خلیفه عباسی، طاهر بن حسین را به جنگ علی بن عیسی فرستاد، چون لشکرها به هم نزدیک شدند، طاهر پیوسته جست¬وجو می¬کرد و هرگاه جاسوسی می¬گرفت، بی¬درنگ او را می¬کشت و بر او رحم نمی¬کرد و می¬گفت: «یک جاسوس به تنهایی لشکری را زیر و زبر می¬کند».
روزی در جست¬وجوهای خود، زید شجاع را دید که با غلامی بر شتری تیزرو نشسته بود و می¬آمد. او را خواست و از او پرسید: تو کیستی؟
زید گفت: من جاسوسم!
طاهر خندید و گفت: این مرد دیوانه است!
زید گفت: نه دیوانه نیستم، جاسوسم.
طاهر پرسید: برای جاسوسی چه کسی آمده¬ای؟
زید گفت: طاهر بن حسین.
طاهر پرسید: تو را چه کسی فرستاده است؟
زید گفت: علی بن عیسی.
طاهر پرسید: چرا این راز را پنهان نمی¬کنی؟
زید گفت: بدان جهت که من در همه عمر خود دروغ نگفته¬ام.
طاهر گفت: پس چرا به علی بن عیسی نگفتی؟
زید گفت: زیرا علی اخلاق مرا می¬داند و مرا فرستاده است تا هر چه ببینم، راست بگویم.
طاهر دستور داد او را به لشکرگاه بردند و در جایی نیک فرود آوردند. سپس به او گفت: راست بگو، چه قصدی داری؟ آیا می-خواهی بگریزی؟
زید گفت: اگر فرصت یابم، این کار را می¬کنم.
به دستور طاهر، او را گرد لشکرگاه گردانیدند و یک‌یک سرهنگان را به او نشان دادند. پس از آن پرسید: لشکر مرا دیدی؟ زید گفت: دیدم.
طاهر پرسید: لشکر من بیشتر است یا لشکر علی بن عیسی؟
زید پاسخ داد: هر دو بسیارند.
سرانجام، طاهر به او جایزه¬ای گران¬بها داد و اجازه داد تا برگردد و گفت: من به خاطر راست گویی¬ات، جانت را بخشیدم. پس زید به سبب راستی در گفتار نجات یافت و به لشکرگاه خود بازگشت».[67]
پیمان راستی
«مردی به حضور رسول خدا(ص)شرفیاب شد و اسلام آورد. سپس عرض کرد: یارسول الله! من به گناهانی آلوده¬ام که نمی-توانم از آنه دست بردارم. چه کنم؟ رسول خدا(ص)فرمود: آیا با من پیمان می¬بندی که دروغ نگویی؟
عرض کرد: آری. پس با آن حضرت پیمان بست که دروغ نگوید و سپس به دیار خود بازگشت.
در راه با خود می¬گفت: پیامبر چه چیز آسانی از من خواست. پس از آن چون پیمان بسته بود که در میان همه گناهان تنها دروغ نگوید، وقتی خواست دزدی کند، با خود گفت: اگر من دزدی کردم و رسول خدا(ص)درباره آن از من پرسید، چه پاسخی بدهم. اگر بگویم دزدی کرده¬ام، سزاوار کیفر خواهم بود و اگر بگویم نکرده¬ام، دروغ گفته¬ام، در حالی‌که پیمان بسته¬ام دروغ نگویم و باید به پیمان خود وفادار بمانم. پس بهتر آن است که دزدی نکنم. با این اندیشه، دزدی را ترک کرد. پس از آن نیز به هر گناهی که نزدیک می¬شد، پیمانش را با رسول خدا(ص)به یاد می¬آورد و از آن گناه خودداری می¬کرد. به این ترتیب، کم¬کم از آلودگی به گناهان پاک شد و از نیکان روزگار گشت».[68]
گشایش در راستی است
«روزی نجاری بر لب رودخانه نشسته بود که تیشه¬اش در آب افتاد. بنای تضرّع و زاری به درگاه حضرت باری بنهاد. فرشته¬ای تیشه¬ای طلایی از آب برآورد و به دست او داد. نجار راستگو گفت: این از آن من نیست! تیشه نقره¬ای آورد، باز قبول ننمود. بالاخره تیشه او را از آب برآورد و تسلیم او کرد و آن دو دیگر را هم به او بخشید و نجار به این واسطه دولتمند و آوازه این حکایت در شهر بلند گردید! نجار دیگر در همان محل رفته تیشه خود را در آب انداخت و به دعا پرداخت. فرشته تیشه طلا برآورد و از او سؤال کرد که آیا تیشه او این است؟ گفت: آری همین تیشه است! فرشته گفت: ای بی¬خرد آیا می¬توانی بفریبی آن‌که اسرار قلب تو را می¬داند و مستورات ضمیرت را می¬خواند؟ و تیشه را در آب انداخت و از نظر غایب شد و نجار دانست که اگر راست گفته بود، مثل آن دیگر غنی و متمول می¬گشت».[69]
راستگویی و هدایت راهزن
«گویند جوانی آرزوی رفتن به خانه کعبه را در سر داشت، اما به سبب عشق و محبت زیادی که به مادرش داشت، نمی-توانست او را ترک کند. تا اینکه پس از مرگ ِمادر پولی فراهم آورد و راهی سفر حج شد. هنوز راه زیادی نرفته بود که راهزنی به او رسید و گفت: چقدر سکه همراه خود داری. جوان که بسیار ساده و پاک نهاد بود، گفت: درست پنجاه دینار با خود دارم که توشه سفر من است. راهزن گفت: هر چه داری بر زمین بگذار. مرد جوان تمام پنجاه دینار را به او داد. راهزن سکه¬ها را برداشت و شمرد و همه آن را به جوان پس داد و گفت: راستگویی تو باعث شد که من از کار ناپسند خود شرمنده شوم و از این پس دست به راهزنی نزنم. اکنون حاضرم اسب خود را در اختیار تو قرار دهم تا با آن به سفر حج بروی. مرد جوان پذیرفت که با او هم¬سفر شود و پس از آن، سال¬های سال مانند دو دوستِ صمیمی و یکدل، همراه و هم‌نشین بودند».[70]

1. راستی، گنج بی‌پایان، (سخن بزرگان)
آن‌که با خود صداقت ندارد، با هیچ‌کس ندارد.[1]
زکریای رازی
حق¬شناسی و وفاداری آن است که پاسخ صداقت را با صداقت داد.[2]
پاسکال
اگر می¬خواهی مورد اعتماد باشی، راستگو و درستکار باش.[3]
کانت
راستگویی اساس تمام فضیلت‌هاست.[4]
اسمایلز
بزرگ¬ترین نتیجه صداقت، راحتی وجدان است.[5]
تنسی ویلیامز
نخستین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند، صداقت است.[6]
شوپنهاور
مبادا ظواهر فریبنده زندگی، شما را از جاده صداقت منحرف کند.[7]
امام محمد غزالی
صداقت برای همه زیبنده است و برای بزرگ¬ترها و قدرتمندان زیبنده¬تر.[8]
طه حسینی
آمیختن سخن راست با دروغ، مانند عیاری است که به سکه¬های نقره و زر می¬نهند.[9]
فرانسیس بایگون
صداقت، به سن و شغل و ثروت نیست؛ به وجدان بیدار است.[10]
هرمان هسه
خداوند، صادقان را دوست دارد.[11]
ابوسعید ابوالخیر
کسی که خود را از صداقت بی¬نیاز بداند، مانند آن است که به آفتاب بگوید غروب کن و نور و ظلمت را یکی بداند.[12]
سیسرون
راستگویی مثل گنج است؛ هر قدر ظاهر شود، طرفدارانش بیشتر می¬شوند و دروغ مثل شعله پنهان آتش است که وقتی ظاهر شود، سوزش و تباهی بیشتری به همراه دارد.[13]
ارسطو
ناتوانان نمی¬توانند راستگو باشند.[14]
لارشفوکولد
صداقت تنها به زبان نیست، به عمل هم هست.[15]
اسوالد اشپنگلر
آن‌که صداقت دارد، از هیچ چیز و هیچ‌کس باک ندارد.[16]
میشل سروانتس
صداقت ذاتی و موروثی نیست، بلکه اکتسابی است.[17]
آندره موروا
بالاترین درجه صداقت را در مادران جست¬وجو کنید.[18]
لوئی پاستور
اجتماعی که صداقت میان افراد آن نیست، محکوم به فناست.[19]
سقراط
راست و درست¬گوی؛ گرچه تلخ باشد.[20]
انوشیروان
بزرگی می‌گوید: نیمی از بدبختی¬های جهان از آنجا می¬آید که ما شجاعت آن را نداریم که آشکارا راست بگوییم و راست بشنویم.[21]
آن که صداقت در پیش گیرد، از استغنای روحی برخوردار است.[22]
ابن بطوطه
هیچ‌کس مجبور و موظف نیست که در دنیا، بزرگ و ثروتمند یا عالم و عاقل بشود، ولی بر همه واجب است که راستگو و درستکار باشند.[23]
اسمایلز
کمترین فایده صداقت، راحتی وجدان است.[24]
سنت اگزوپری
حکیمی گفت: کمترین درجه راستگویی، یکسان بودن ظاهر و باطن است.[25]
دروغ مظهری از شیطان است؛ زیرا شیطان دو نام دارد: یکی شیطان و دیگری دروغ.[26]
ویکتور هوگو
اساساً دروغ خود شر است و اگر شری با دروغ رفع شد رفع فاسد به فاسد شده است و چندان حسنی ندارد.[27]
علی دشتی
اگر می‌خواهی مردم تو را دوست بدارند دروغ نگو و با زبان، کسی را مرنجان.[28]
بوذرجمهر
دروغگو از دروغگوی دیگر در حذر است.[29]
افلاطون
دروغ مثل برف است که هرچه آن را بغلتانند، بزرگ¬تر می¬شود.[30]
مارتین لوتر
در جهان هیچ عیبی آدمی را شرمگین¬تر از آن نمی¬سازد که دیگران دروغ وی را کشف کنند.[31]
فرانسیس بیکن
دروغگو همیشه در قسم خوردن افراط می¬کند.[32]
کورین
کسی که دروغ می¬گوید در مقابل خدا جسور و در برابر مردم ترسوست؛ زیرا دروغگو از خدا شرم نمی¬کند، ولی از مردم هراسان است.[33]
مونتنی
دروغ مانند سنگ است و نمی¬تواند بدون تکیه بر دروغ دیگر سرپا بایستد، یک بار دروغ گفتن کار بسیار آسانی است، ولی بسیار دشوار است که کسی فقط یک بار دروغ بگوید.[34]
فوللر
در بین مردمان کوچک، دروغگویی فراوان است.[35]
نیچه
بزرگ¬ترین دروغ¬ها هرچند بسیار زیرکانه باشد، در برابر ناچیزترین حقایق دیر یا زود رنگ خواهد باخت و خاصیت اولیه خود را از دست خواهد داد.[36]
موریس مترلینگ
بزرگی می‌گوید: به خودمان دروغ نگوییم تا بتوانیم به دیگران راست بگوییم.[37]
کسی که به خودش دروغ می¬گوید و به دروغ خود گوش می¬دهد، کارش به جایی خواهد رسید که سخن راست را تشخیص نخواهد داد، نه سخن راست خودش را و نه سخن راست دیگران را.[38]
داستایوسکی
آن که می¬تواند در برابر نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد.[39]
شیللر
دروغ، بدترین وسیله برای نگاه¬بانی از خود و ادامه حیات است.[40]
ژان پل سارتر
یک دروغ به آسانی آثار هزار صداقت را از میان می¬برد.[41]
امیل زولا
بدی دروغ از دو جهت است: یکی آنکه خود دروغ ذاتاً خلاف فضیلت و شرافت طبع انسانی است؛ دیگر آنکه مایه گمراهی مردم و رسیدن ضرر به آنها می¬شود. پس هر اندازه این دو ملاک قوی¬تر باشد، آن دروغ زشت¬تر و مجازات گناهش سخت¬تر است.[42]
حسین‌علی راشد
2. لطایف و ظرایف
از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند: راستی چیست؟ گفت: آنچه که دل قبل از زبان گوید.[43]
از دانشمندی پرسیدند: خلاصه علم چیست؟ گفت: آنکه تا راست به اتمام نرسد، دروغ نگوییم.[44]
ایرانیان به پیش انوشیروان رفتند و گفتند که پادشاه چیزی بر عهده ما بگذارد که بتوانیم آن را حفظ کنیم و آن‌چیز، پرمنفعت باشد. انوشیروان گفت: راستی نگه دارید که راستی، راهنمایی نیک است و هیچ کاری پاینده¬تر از راستی و عبادت نیست و راستی در دو چیز است: یکی در گفتار و یکی در کردار.[45]
از لقمان پرسیدند که چگونه به این مرتبه رسیدی؟ گفت: از راست گفتن، امانت به جا آوردن و خاموشی.[46]
پیری را گفتند: صدق چیست؟ گفت: آنچه گویی کنی و آنچه نمایی داری و آنجا که آواز دهی باشی![47]
(آنچه درباره خود بگویی، درست باشد و آنچه وعده داده¬ای، انجام دهی)
بزرگی را پرسیدند که کمال دین چیست؟ گفت: گفتار به حق و کردار به صدق.[48]
شاگردی از استادش پرسید: در این جهان چه کسی نیک‌بخت¬تر است؟ گفت: آن‌که کردارش را به سخاوت بیاراید و گفتارش را به راستی![49]
بزرگی گوید: راستی اگر نقش شود، صورت شیری دارد و دروغ اگر نقش گردد، صورت روباهی.[50]
حکیمی در بیانی نغز و دل‌نشین گوید: راست همیشه رهاننده است.[51]
حکیمی گوید: دروغ را رها کن؛ زیرا زمانی که تصور می¬کنی به سود توست، تو را زیان رساند و راستی پیشه کن؛ زیرا زمانی هم که پنداری زیانت رساند، سودت رساند.[52]
عالم مجاهد، شیخ محمدتقی بهلول که از او به عنوان بهلول قرن چهاردهم و اعجوبه عصر یاد کرده¬اند، می¬گوید: من در تمام عمرم یک عمل را ترک کرده¬ام و اصلاً انجام نداده¬ام و یک عمل را اصلاً ترک نکرده¬ام و در هر شرایطی آن را به‌جا آورده¬ام و از این دو کار هم برکت زیادی دیده¬ام و آن را به همه شما سفارش می¬کنم: آنچه ترک کرده¬ام دروغ است و آنچه ترک نکرده¬ام نماز شب است.[53]
¬ شاگردی از استادش پرسید: کدام خوی است که مانع ریاست است؟ گفت: کبر [ورزیدن] و دروغ گفتن و هیچ خصلتی بدتر از دروغ گفتن نیست![54]
شیطان را پرسیدند: کدام طایفه را دوست داری. گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ گفت: از بهرِ آنکه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز به آن افزودند.[55]
بزرگی در کلامی نغز و نیکو گوید: دروغ مایه همه تهمت¬هاست.[56]
بزرگی را گفتند: از جورها کدام بزرگ¬تر است؟ گفت: زبان دروغ.[57]
حکیمی گفته است: صدیق کسی است که در همه افعال و اقوال و احوال صادق بود.[58]
از دروغگویی پرسیدند: هرگز راست گفته¬ای؟ گفت: اگر بگویم آری، دروغ گفته باشم![59]
گفته¬اند: صادق را سه چیز بود: حلاوت، هیبت و نیکویی.[60]
عالمی از دروغگویی پرسید که امروز چند دروغ گفته¬ای؟ گفت: یازده دروغ. عالم گفت: به خدا که این هم دوازدهمی آن بود![61]
دو ظریف و نکته¬گو در مجلس پادشاهی در کنار هم نشسته بودند. پادشاه گفت: باز هم نشسته‌اید و با یکدیگر چه دروغی می¬گویید؟ گفتند: مدح پادشاه را می¬گوییم![62]
طاووس یمانی گوید: از امام محمد باقر(ع)پرسیدم: اولین دروغ را چه کسی گفت؟ فرمود: ابلیس، آنجا که گفت: «... أَنَاْ خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛ من از آدم برترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل».[63] (اعراف: 12)
مردی به حضور رسول خدا(ص)شرفیاب شد و از کار اهل دوزخ پرسید. پیامبر(ص)فرمود: دروغ گفتن.[64]
از بزرگی پرسیدند: چه چیز مروت را تباه می¬کند. گفت: مردمان را دروغ گفتن![65]
حکیمی در بیانی مختصر گفته است: دروغ گفتن، دشمن راست گفتن است.[66]
3. یکی بود، یکی نبود (حکایات)
الف) سرانجام راستگویی
جاسوس راستگو
هنگامی که مأمون خلیفه عباسی، طاهر بن حسین را به جنگ علی بن عیسی فرستاد، چون لشکرها به هم نزدیک شدند، طاهر پیوسته جست¬وجو می¬کرد و هرگاه جاسوسی می¬گرفت، بی¬درنگ او را می¬کشت و بر او رحم نمی¬کرد و می¬گفت: «یک جاسوس به تنهایی لشکری را زیر و زبر می¬کند».
روزی در جست¬وجوهای خود، زید شجاع را دید که با غلامی بر شتری تیزرو نشسته بود و می¬آمد. او را خواست و از او پرسید: تو کیستی؟
زید گفت: من جاسوسم!
طاهر خندید و گفت: این مرد دیوانه است!
زید گفت: نه دیوانه نیستم، جاسوسم.
طاهر پرسید: برای جاسوسی چه کسی آمده¬ای؟
زید گفت: طاهر بن حسین.
طاهر پرسید: تو را چه کسی فرستاده است؟
زید گفت: علی بن عیسی.
طاهر پرسید: چرا این راز را پنهان نمی¬کنی؟
زید گفت: بدان جهت که من در همه عمر خود دروغ نگفته¬ام.
طاهر گفت: پس چرا به علی بن عیسی نگفتی؟
زید گفت: زیرا علی اخلاق مرا می¬داند و مرا فرستاده است تا هر چه ببینم، راست بگویم.
طاهر دستور داد او را به لشکرگاه بردند و در جایی نیک فرود آوردند. سپس به او گفت: راست بگو، چه قصدی داری؟ آیا می-خواهی بگریزی؟
زید گفت: اگر فرصت یابم، این کار را می¬کنم.
به دستور طاهر، او را گرد لشکرگاه گردانیدند و یک‌یک سرهنگان را به او نشان دادند. پس از آن پرسید: لشکر مرا دیدی؟ زید گفت: دیدم.
طاهر پرسید: لشکر من بیشتر است یا لشکر علی بن عیسی؟
زید پاسخ داد: هر دو بسیارند.
سرانجام، طاهر به او جایزه¬ای گران¬بها داد و اجازه داد تا برگردد و گفت: من به خاطر راست گویی¬ات، جانت را بخشیدم. پس زید به سبب راستی در گفتار نجات یافت و به لشکرگاه خود بازگشت».[67]
پیمان راستی
«مردی به حضور رسول خدا(ص)شرفیاب شد و اسلام آورد. سپس عرض کرد: یارسول الله! من به گناهانی آلوده¬ام که نمی-توانم از آنه دست بردارم. چه کنم؟ رسول خدا(ص)فرمود: آیا با من پیمان می¬بندی که دروغ نگویی؟
عرض کرد: آری. پس با آن حضرت پیمان بست که دروغ نگوید و سپس به دیار خود بازگشت.
در راه با خود می¬گفت: پیامبر چه چیز آسانی از من خواست. پس از آن چون پیمان بسته بود که در میان همه گناهان تنها دروغ نگوید، وقتی خواست دزدی کند، با خود گفت: اگر من دزدی کردم و رسول خدا(ص)درباره آن از من پرسید، چه پاسخی بدهم. اگر بگویم دزدی کرده¬ام، سزاوار کیفر خواهم بود و اگر بگویم نکرده¬ام، دروغ گفته¬ام، در حالی‌که پیمان بسته¬ام دروغ نگویم و باید به پیمان خود وفادار بمانم. پس بهتر آن است که دزدی نکنم. با این اندیشه، دزدی را ترک کرد. پس از آن نیز به هر گناهی که نزدیک می¬شد، پیمانش را با رسول خدا(ص)به یاد می¬آورد و از آن گناه خودداری می¬کرد. به این ترتیب، کم¬کم از آلودگی به گناهان پاک شد و از نیکان روزگار گشت».[68]
گشایش در راستی است
«روزی نجاری بر لب رودخانه نشسته بود که تیشه¬اش در آب افتاد. بنای تضرّع و زاری به درگاه حضرت باری بنهاد. فرشته¬ای تیشه¬ای طلایی از آب برآورد و به دست او داد. نجار راستگو گفت: این از آن من نیست! تیشه نقره¬ای آورد، باز قبول ننمود. بالاخره تیشه او را از آب برآورد و تسلیم او کرد و آن دو دیگر را هم به او بخشید و نجار به این واسطه دولتمند و آوازه این حکایت در شهر بلند گردید! نجار دیگر در همان محل رفته تیشه خود را در آب انداخت و به دعا پرداخت. فرشته تیشه طلا برآورد و از او سؤال کرد که آیا تیشه او این است؟ گفت: آری همین تیشه است! فرشته گفت: ای بی¬خرد آیا می¬توانی بفریبی آن‌که اسرار قلب تو را می¬داند و مستورات ضمیرت را می¬خواند؟ و تیشه را در آب انداخت و از نظر غایب شد و نجار دانست که اگر راست گفته بود، مثل آن دیگر غنی و متمول می¬گشت».[69]
راستگویی و هدایت راهزن
«گویند جوانی آرزوی رفتن به خانه کعبه را در سر داشت، اما به سبب عشق و محبت زیادی که به مادرش داشت، نمی-توانست او را ترک کند. تا اینکه پس از مرگ ِمادر پولی فراهم آورد و راهی سفر حج شد. هنوز راه زیادی نرفته بود که راهزنی به او رسید و گفت: چقدر سکه همراه خود داری. جوان که بسیار ساده و پاک نهاد بود، گفت: درست پنجاه دینار با خود دارم که توشه سفر من است. راهزن گفت: هر چه داری بر زمین بگذار. مرد جوان تمام پنجاه دینار را به او داد. راهزن سکه¬ها را برداشت و شمرد و همه آن را به جوان پس داد و گفت: راستگویی تو باعث شد که من از کار ناپسند خود شرمنده شوم و از این پس دست به راهزنی نزنم. اکنون حاضرم اسب خود را در اختیار تو قرار دهم تا با آن به سفر حج بروی. مرد جوان پذیرفت که با او هم¬سفر شود و پس از آن، سال¬های سال مانند دو دوستِ صمیمی و یکدل، همراه و هم‌نشین بودند».[70]

راستگویی و نجات از مرگ

«آورده¬اند زمانی حجاج بن یوسف که در بی‌رحمی و خون¬ریزی کم¬نظیر بود، قصد کرد عارف و زاهد مشهور، حسن بصری را بگیرد. افرادی را برای دستگیری او فرستاد. حسن بصری از بصره بیرون رفت و سر به صحرا گذاشت. ¬رفت تا به صومعه عابدی رسید و داخل شد و گفت: از دست حجاج گریخته¬ام و آمده¬ام که در امان تو باشم. عابد به او گفت: در صومعه بنشین و خود بر درِ صومعه سجاده انداخت و به نماز ایستاد. ساعتی گذشت مأموران حجاج رسیدند و گفتند: حسن بصری را دیدی؟ گفت: دیدم. گفتند: کجاست؟ گفت: در صومعه. مأموران داخل شدند و خداوند حسن را از چشم آنها پوشیده داشت و او را ندیدند. بیرون آمدند و گفتند: مرد زاهد! چرا دروغ می¬گویی؟ این را گفتند و رفتند. حسن بصری به عابد گفت: چرا می¬خواستی مرا به کشتن دهی؟ عابد گفت: اگر من دروغ می¬گفتم، شومی دروغ، دامن تو را هم می¬گرفت و آنان بدون اجازه من وارد صومعه می¬شدند و تو را بیرون می¬آوردند، اما به برکت صدق و راستی من، آفریدگار عالم پرده¬ای پیش چشم ایشان افکند که تو در سلامت ماندی و دروغی هم بر زبان من نرفت».[71]
ب) الگوی راستگویان
راستگویی پیامبر(ص)
هنگامی که آیه انذار بر پیامبر(ص)نازل شد، آن حضرت بر فراز کوه صفا رفت و فریاد برآورد: «مردم! دشمنان به ما حمله کرد¬ه-اند. پس چون مردم اطرافش گرد آمدند، حضرت فرمود: اگر بگویم اسبانی با سواران خویش در دره قصد هجوم به شما را دارند، حرفم را می¬پذیرید؟
گفتند: آری ما جز سخن راست از تو نشنیدیم. پس فرمود: همانا من هشداردهنده شمایم در برابر عذابی سخت».[72]
اعتراف دشمن به راستگویی پیامبر(ص)
«روزی یکی از کفار در جنگ بدر، ابوجهل را دید و گفت: در اینجا جز من و تو کسی نیست که سخن ما را بشنود. به من بگو آیا محمد در ادعایی که می¬کند، راست می¬گوید یا دروغ؟ ابوجهل گفت: به خدا سوگند، محمد راستگو است و هرگز دروغ نگفته است».[73]
راستی با طفل
«عبدالله بن عامر گوید: پیامبر خدا به خانه ما آمد، در حالی‌که من طفلی خردسال بودم. پس برای بازی رفتم. مادرم گفت: عبدالله! بیا تا به تو چیزی بدهم. پیامبر(ص)فرمود: چه می¬خواهی به او بدهی؟ مادرم عرض کرد: خرما! پیامبر(ص)فرمود: اگر به او خرما ندهی، گناه یک دروغ بر تو نوشته می¬شود».[74]
واکنش پیامبر(ص)در برابر دروغ
«یکی از همسران پیامبر می¬گوید: هیچ خُلقی در نزد اصحاب پیامبر بدتر از دروغ نبود. پیامبر هرگاه اطلاع می¬یافت که مردی از اصحابش دروغ گفته است، تا از توبه او آگاه نمی¬شد، سینه مبارکش صاف نمی¬شد».[75]
پرهیز از دروغ در کسب و کار
«آورده¬اند یکی از دوستان امام صادق(ع)به وی گفت: من می¬خواهم مشغول تجارت و کاسبی بشوم، خواهش می¬کنم در حق من دعا کنید. امام(ع)فرمود: تو را به راستگویی سفارش می¬کنم. هرگز دروغ مگو و عیب کالای خود را از مشتری پنهان مدار و مردم را مغبون نکن و راضی مباش بر مردم، مگر به آن چیزهایی که برای خود راضی هستی. حق بده و حق بگیر؛ زیرا تاجرِ راستگو در قیامت روسفید خواهد بود و دعا زیاد بخوان که خداوند به کار تو برکت می¬دهد».[76]
علت سکوت
«آورده¬اند در مجلس معاویه یکی از بزرگان خاموش بود و هیچ نمی¬گفت. معاویه گفت: چرا سخن نمی¬گویی؟ آن مرد فاضل گفت: چه گویم؟! اگر راست گویم از تو بترسم و اگر دروغ بگویم، از خدا بترسم. پس در این مقام، سکوت بهتر است».[77]
قرآن، این دروغگو را رسوا کرد
«رسول خدا(ص)در سال نهم هجرت، ولید را به سوی «قبیله بنی‌المصطلق» فرستاد تا زکات مال آنها را معیّن کند و آن را بگیرد و بیاورد. مصطلقیان با آگاهی از آمدن ولید، همگی سوار اسب شدند و به پیشواز او شتافتند. ولید که از آنان کینه¬ای در دل داشت، وقت را غنیمت شمرد و شتابان به سوی رسول خدا(ص)بازگشت و گزارشی دروغین داد که قبیله بنی‌المصطلق از دین برگشته¬اند. ازاین‌رو، از دادن زکات خودداری ورزیدند و آهنگ کشتن مرا کردند. هدف ولید این بود که رسول خدا(ص)را تحریک کند تا سپاهی برای سرکوبی بنی‌المصطلق گسیل دارد و در نتیجه انتقام خود را از آنها بگیرد.
پیامبر اسلام گزارش دروغ ولید را تصدیق نفرمود، ولی تعدادی از مسلمانان سست¬ایمان که مطیع پیامبر نبودند، گزارش او را باور کردند و به رسول خدا(ص)فشار آوردند که برای سرکوبی قبیله مصطلق اقدام کند. در این هنگام، آیه¬ای نازل شد که خداوند در آن ولید را فاسق نامید و او را رسوا کرد:
ای کسانی که ایمان آورده¬اید، اگر فاسقی برایتان خبری آورد، نیک وارسی کنید، مبادا از روی نادانی، گروهی را آسیب برسانید [و بعد]، از آنچه کرده¬اید پشیمان شوید. (حجرات: 6)
به این ترتیب قرآن، مسلمانان را از باور کردن هر گزارشی و بدون تحقیق اقدام کردن بازداشت».[78]
ج) فرجام دروغگویان
سزای دروغگویی
«در میان یونانیان چنین مرسوم بود که هرگاه به سفر دریایی می¬رفتند، بوزینه¬ای تعلیم دیده به همراه می¬بردند. روزی در یک سفر دریایی سفینه بشکست و مسافران بر روی دریا ریخته شدند. خوکان دریایی کمر به رهایی مسافران بربستند و بوزینه نیز که در صورت، مانند آدمیان بود خود را به خوکان رساند و خوکی وی را بر پشت سر خود سوار کرد و حرکت نمود. در بین راه خوک به بوزینه گفت: تو نیز از اهالی شهر بزرگ آتنی؟ گفت: آری از شهر آتنم و در آنجا شهرت و معروفیتی به سزا دارم. اگر تو را حاجتی در آن شهر باشد، پیش من آی؛ چون در آنجا مشاغل بزرگ همه در دست کسان و خویشان من است و یکی از عموزادگانم قاضی بزرگ شهر آتن است. خوک خوشحال شد و ضمن سپاس‌گزاری پرسید: بگو بدانم آیا به «پیره» هم گذر می¬کنی و از حالش جویا می¬شوی؟ پیره نام یکی از بندرهای آتن بود و بوزینه پنداشت اسم یکی از بزرگان دولتی است. گفت: او را به خوبی می¬شناسم و هر روز در دفتر کارش با وی دیدار می¬کنم. پیره، یگانه دوست من است و از کوچکی با هم آشنا هستیم. خوک با تعجب و خنده¬کنان سر بلند کرد دید آن کسی که در پشتش سوار است، حیوانی بیش نیست. با خشم تمام، بوزینه را به دریا افکند و با شتاب برگشت تا انسانی را از غرق شدن برهاند».[79]
دروغ امیر حسین ابیوردی
«سلطان حسین بایقرا، پادشاه خراسان و زابلستان، امیرحسین ابیوردی را نزد سلطان یعقوب، پادشاه عراق و آذربایجان به سفارت فرستاد. سفیر، حامل تحف و هدایای بسیاری از طرف این پادشاه بود، از جمله کلیات دیوان جامی که در آن زمان بسیار ارزش داشت. سلطان حسین بایقرا امر کرده بود که آن را از کتاب‌خانه سلطنتی خارج کند و در زمره هدایا قرار دهند. ملا عبدالکریم، کتاب‌دار مخصوص کتاب¬خانه، در موقع برداشتن کتاب اشتباه کرد و به جای کلیات جامی، فتوحات مکی را که از نظر جلد و حجم بدان بسیار شبیه بود، به امیرحسین تسلیم کرد. امیر بدون آنکه کتاب را باز کند، بگرفت و روانه تبریز شد. هنگامی که نزد سلطان یعقوب رسید، سلطان او را بسیار مورد تفقد و نوازش قرار داد و گفت: در این سفر طولانی، قطعاً بسیار ناراحتی کشیده¬اید. امیرحسین چون شدت شوق سلطان را به کلیات جامی شنیده بود، جواب داد: در راه هم‌سفری داشتم که در هر منزل، سر و کارم با آن بود و از این جهت رنج سفر را احساس نمی¬کردم. سلطان از هم¬سفر پرسید. امیر کلیات جامی را نام برد و گفت این، در زمره هدایایی است که موظف است به حضور سلطان تقدیم دارد. سلطان یعقوب گفت: بگو بروند و کلیات جامی را بیاورند. امیر کس فرستاد و کتاب را آوردند. چون گشودند، معلوم شد که فتوحات مکی است و دروغ سفیر آشکار شد.
سلطان گفت: آیا از گفتن چنین دروغی خجالت نکشیدی؟
ابیوردی خجالت‌زده نتوانست جواب بگوید و با شرمندگی از بارگاه خارج شد و بدون توقف به سمت خراسان حرکت کرد و برای گرفتن جواب نامه سلطان نتوانست صبر کند و می¬گفت: در آن وقت که دروغم فاش شد، میل داشتم مرده بودم و آن پیش¬آمد را نمی¬دیدم».[80]
فالگیر دروغگو
«فالگیری در بازار نشسته بود و بازار پر رونقی داشت. ناگهان مردی پیش آمد و به او گفت که درِ خانه‌اش را شکسته¬اند و هر چه داشته برده¬اند. مرد از جا پرید و با فریاد حیرت¬انگیزی کشید و به سوی خانه دوید تا ببیند چه رخ داده است. تماشاگری که چشم به او دوخته بود گفت: تو ادعا می¬کنی که هر آنچه برای دیگران رخ می¬دهد پیشگویی می¬کنی، ولی چگونه نمی-توانی بدبختی خود را پیشگویی کنی».[81]
ظریف و منجم
«ظریفی به منجمی گفت: چقدر از من می¬ستانی که از گذشته و آینده‌ام خبر بدهی؟ گفت: دو شاهی. پول را به وی داد. منجم کتابش را باز کرد و پس از اندکی تأمل گفت: از اثرات کواکب چنین می¬نماید که مختصر کدورت و ناسازگاری بین تو و زوجه¬ات جاری است. ظریف گفت: من هنوز زن نگرفته¬ام! گفت: منظور از زوجه، هم¬صحبت و مصاحب است. شاید با دوستانت رنجی در میان باشد؟ گفت: چنین نیست. منجم گفت: دستت بگشا تا از خطوط کف دست مطلبی درک کنم. ظریف دست خود را باز کرد و کف دست به او نشان داد. منجم بعد از نگاه کردن گفت: باید در این روزها مالی از دست داده باشی؟ ظریف گفت: این مطلب کاملاً صحیح است و آن همین پولی است که امروز به شما دادم!»[82]

عذاب دروغگو

«رسول خدا(ص)می¬فرماید:
در شب معراج دیدم مردی را که بر پشت خوابانیده شده و دیگری بر سرش ایستاده و در دستش مانند عصایی از آهن که سرش کج باشد بود. پس بر یک طرفش می¬آمد و با آنچه در دستش بود بر رویش می¬زد. از طرف دهان تا قفایش را قطعه قطعه می¬کرد و همچنین به بینی و چشمش می¬زد تا قفای آن. آن‌گاه به طرف دیگر می¬¬آمد و همین کار را تکرار می¬کرد و هنوز از این طرف فارغ نشده، طرف دیگر صحیح و به حال اول برمی¬گشت و با او همان کار اول را می¬کرد.
پرسیدم علت عذاب این شخص چیست؟ به من گفتند: این مردی است که صبح که از خانه¬اش بیرون می¬رود ، دروغ می¬گوید و زیانش به آفاق می¬رسد و تا روز قیامت با او چنین عذابی می¬کنند».[83]
6. چند سوژه پیشنهادی برای موضوع برنامه
ـ روزی چند دفعه دروغ می¬گی؟
ـ وقتی دروغت فاش می¬شه .... !
ـ دروغ نگو تا دروغ نشنوی.
ـ چرا دروغ؟
ـ چقدر دروغ؟
ـ دروغ برای خنده!
ـ دروغ، راه فرار؟ یا افتادن از چاله به چاه؟
ـ انواع دروغ و دروغگو!
دروغ در عشق!
دروغ¬های ملی!
دروغ روزنامه¬ای!
سیاست و دروغ!
شهادت دروغ!
گزارش¬گر دروغگو!
گدای دروغگو!
کاسب دروغگو!
پزشک دروغگو!
خواستگار دروغگو!
رئیس دروغگو
دروغ به همسر و فرزند!
دروغ در کسب و کار!
ـ دستگاه دروغ سنج!
ـ اعتیاد به دروغ!
ـ خواهی نشوی همرنگ، رسوایی جماعت شو! (همیشه دروغ بگو)
7. دروغگو، دشمن خداست[84] (ضرب‌المثل)
* در مرداب دروغ غیر از ماهی¬های مرده چیز دیگری شناور نیست.
مثل روسی
* دروغ شکوفه می¬آورد، اما میوه ندارد.
مثل آفریقایی
* دروغ می¬دود تا به دست حقیقت گرفتار نشود.
مثل شیلی
* دروغ مثل دست سیاه است که آن را در دستکش سفید پنهان می¬دارند.
مثل اسپانیایی
* راستی، یگانه سکه¬ای است که همه جا قیمت دارد.
مثل چینی
* گاهی دروغ همان کاری را می¬کند که یک چوب کبریت با انبار باروت می¬کند.
مثل آلمانی
* اگر دروغگو بخواهد یک دروغ به مردم بگوید، باید هزار دروغ دیگر هم بگوید.
مثل انگلیسی
* ممکن است دروغ یک سال بدود، ولی سرانجام راستی در روز پایانی از او جلو می¬افتد.
مثل آفریقایی
* دروغِ به راست مانا، به که راستِ به دروغ مانا.[85]
قابوسنامه
* سخن را زیوری جز راستی نیست.[86]
جامی
* سخنِ راست، زیان به کس نکرد.[87]
نظامی
* راستگو را همیشه راحت پیش.[88]
* چراغ دروغ، فروغ ندارد.[89]
* دروغ که از دور می¬آید، یک پایش می¬لنگد.[90]
* دروغگو، زود مچش باز می¬شود.[91]
* دروغگو کم حافظه است.[92]
* روی دروغگو، مثل تَه دیگ سیاه است.[93]
* خانه دروغگو آتش گرفت، هیچ‌کس باور نکرد.[94]
8. سخن بی‌فروغ (اشعار)
راستی، موجب رضای خداست
کس ندیدم که گم شد از ره راست[95]
سعدی
* * *
راستی آور که شوی رستگار
راستی از تو، ظفر از کردگار[96]
نظامی
* * *
همه راستی کن که از راستی
نیاید به کار اندرون کاستی[97]
فردوسی
* * *
گـر راسـت سخـن گویی و در بند بمانی
بِهْ زانکه دروغت، دهد از بند رهایی[98]
سعدی
* * *
جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدَت به سوگند[99]
ناصر خسرو
* * *
به گیتی، کیمیا چون راستی نیست
که عزّ راستی را، کاستی نیست[100]
اسعدی گرگانی
* * *
دهد نیک پاداش، پروردگار
بر آن راستگو مردم استوار
دورو پیشگان را نماید عذاب
ز کردار بد می¬نماید عقاب[101]
اگر توبه کردند از هر گناه
به لطفش پذیرد یگانه اله
که ایزد بود مهربان و غفور
کسی نیست از رحمت او به دور[102]
* * *
از کجی بِهْ که روی برتابید
رستگاری ز راستی یابید[103]
نظامی
* * *
سعدیــا! راســت روان، گــوی سعادت بردند
راستـی کـن کـه به منزل نرسد کج رفتار[104]
سعدی
* * *
هنر، مرد می¬باشد و راستی
ز کژی بود کمی و کاستی[105]
فردوسی
* * *
طریق صدق بیامـــوز ز آب صافــی دل
به راستی طلب، آزادگی ز سروچمن[106]
حافظ شیرازی
* * *
به صـدق کـوش کــه خــورشید زاید از نفست
کـــه از دروغ، سیــه روی گشت صبح نخست[107]
9 9 9
اگر خواهی از هر دو سر آبروی
همه راستی کن، همه راست¬گوی[108]
فردوسی
* * *
از کجی افتی به کم و کاستی
از غم رستی تو اگر راستی
گل ز کجی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش یافت[109]
نظامی
* * *
می¬کند از راستی چو تیر، آهنــگ هـوا
راستــــی را کن شعار ار مرتبت داری هوس[110]
* * *
راست شو تا به راستان برسی
خاک شو تا بر آستان برسی[111]
اوحدی
* * *
در ظلمت حیرت ار گرفتار شوی
خواهی که ز خواب جهل بیدار شوی
در صدق، طلب نجات، زیرا که به صدق
شایسته فیض نور انوار شوی[112]
ابوسعید ابوالخیر
* * *
هر آنجا که روشن شود راستی
فروغ دروغ آورد کاستی[113]
فردوسی
* * *
راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که گم شد از ره راست
راستی کن که راستان رستند
در جهان، راستان قوی‌دستند
راست¬کاران بلندنام شوند
کژ روان نیم پخت و خام شوند
یوسف از راستی رسید به تخت
راستی کن که راست گردد بخت
راست گوینده راست بیند خواب
خواب یوسف که کج نشد دریاب
چون ورا بود راست کرداری
خواب او گشت قفل بیداری
چون به نیکی درید پیرهنی
شد مسخّر چو مصرش انجمنی[114]
اوحدی
* * *
جز از راستی هیچ دم برمیار
که باشی برِ مردمان استوار[115]
ملک الشعرای بهار
* * *
بزرگ آن کسی، کو به گفتارِ راســــــت
زبان را بیاراست و کژّی نخواست[116]
فردوسی
* * *
اگر پیشه دارد دلتْ راستی
چنان دان که گیتی تو آراستی[117]
فردوسی
* * *
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی جز از خوبی و خرمی[118]
فردوسی
* * *
ای به تو داده خدای، راستی و داد
راستی و عدل دوستی است خداداد[119]
ملک الشعرای بهار
* * *
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانــــی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست[120]
سعدی
* * *
دلت را راست کن از راستکاری
که هست از راستکاری رستگاری[121]
ناصر خسرو
* * *
راستی شغل نیک بختان است
هر که را هست، نیک¬بخت آن است
دل ز بهر چه در کژی بستی
راستی پیشه کن ز غم رستی
گر کجی را شقاوت است اثر
راستی را سعادت است ثمر
هر که او پیشه راستی دارد
نقد معنی در آستی[122] دارد
راستی کن که اندر این رسته
نشوی جز به راستی رسته
نقش کژ محو کن ز تخته دل
تا شود کشف بر تو هر مشکل[123]
سنایی غزنوی
* * *
به گرد دروغ ایچ گونه مگرد
چوگردی بُوَد بخت را رویْ زرد[124]
فردوسی
* * *
زبانی که باشد بریده ز جای
از آن بِهْ، که باشد دروغ آزمای[125]
سعدی
* * *
رخ مرد را تیره دارد دروغ
بلندیش هرگز نگیرد فروغ[126]
فردوسی
* * *
زبان را مگردان به گِرد دروغ
چو خواهی که تاج از تو یابد فروغ[127]
فردوسی
* * *
به گرد دروغ، آن که گردد بسی
از او راست باور ندارد کسی[128]
اسدی
* * *
هر آن‌کس که با تو نگوید درست
چنان دان که او دشمن جان توست[129]
فردوسی
* * *
هر آن کس که باشد دروغْ آزمای
نکوهیده باشد به نزد خدای
کُنَد روی، هر دم دروغش سیاه
سوی قعرِ دوزخ نمایَدْش راه[130]
فردوسی
* * *
مکن گوش هرگز به مرد دروغ
که در گفته¬هایش نبینی فروغ[131]
ملک الشعرای بهار
* * *
دلت را ز نیکو سخن ده فروغ
میالای هرگز دهان از دروغ[132]
ملک الشعرای بهار
* * *
چو پیدا شدت نزد شاهان فروغ
نگر تا نگویی بدیشان دروغ
سخن جز به آیین دانش مگوی
که نزد شهان باشدت آبروی[133]
ملک‌الشعرای بهار
* * *
اگر جفت گردد زبان با دروغ
نگیرد ز بخت سپهری فروغ
سخن گفتن کژ ز بیچارگی است
به بیچارگی بر بباید گریست[134]
فردوسی
* * *
دروغ آزمایی نباشد ز رای
که از رای باشد بزرگی به جای[135]
فردوسی
* * *
کسی را که عادت بُوَد راستی
خطایی رود در گذارند ازو
وگر نامور شد به قول دروغ
دگر راست باور ندارند ازو[136]
سعدی
* * *
فرمود علی که گنگ بودن
بهتر بود از دروغ گفتن[137]
رسا
* * *
راستی پیشه کن، دروغ تو را
می¬کند نزد خلق شرمنده[138]
رسا
* * *
جز راه حق مپوی و به جز حرف حق مگــوی
این است آنچه شیوه اهل طریقت است[139]
یوسفی
* * *
تــو چـنان زی[140] کـه اگر نیز دروغ گویی
راست¬گویانِ جهان را، ز تو باور گردد[141]
قابوس‌بن وشمگیر
* * *
زبان چرب و گویا و دل پر دروغ
بَرِ مرد دانا نگیرد فروغ[142]
فردوسی
9. دروغ، دشمن صداقت (پیام کوتاه)
دروغ اعتیادآور است و اگر شخصی در این مسیر گام نهاد، ناخواسته تا آخر خط می¬رود و نمی¬تواند هر جا که خواست، آن را ترک کند.
کسی که به هر دلیلی دروغ می¬گوید، ناگزیر است آن دروغ را با دروغ¬های دیگر استوار سازد و هر جا در آن گسستی پدید آمد، با دروغی دیگر جبرانش کند.
کم‌ترین کیفر دروغگو آن است که حتی اگر راست هم بگوید، از او نخواهند پذیرفت.
با فراگیر شدن دروغ در جامعه، اعتماد از میان می¬رود، شالوده اجتماع از هم می¬پاشد و سیر امور مختل می¬شود.
دروغ، ویروسی است که اگر در جامعه¬ای راه یابد، سریع به تکثیر خود می¬پردازد.
دروغ، بنیان دین را فرو می¬ریزد و پایه¬های اخلاق را درهم می¬کوبد.
با رواج دروغ در جامعه، مؤمنان دیگر آینه یکدیگر نخواهند بود.
دست یافتن به گوهر ایمان، در گرو پرهیز از هرگونه دروغ است.
بزرگ¬ترین زیان دروغگویی، جدا شدن از واقعیت است.
همان اندازه که دروغ گفتن دیگران را به خود ناپسند و زشت می¬دانیم، دروغ خود به دیگران را نیز بد بدانیم.
هر نوع دروغی حتی خیرخواهانه¬ترین آنها، کوششی برای پنهان داشتن حقایق و در نتیجه مانع رشد معنوی مؤمن و تکامل اوست.
دروغ حتی در بهترین حالت خود، راه¬حلی موقتی است که مشکلاتی دراز مدت به بار می¬آورد.
با دروغ شاید بتوان به منافع گذرا دست یافت، اما به قیمت از دست دادن منافع بلندمدت.
تنها پادزهر دروغ و راه مقابله با این مرض، صداقت است و بس!
دروغ چشم‌دل را کور می¬کند و صداقت، دریچه¬های حقایق را به روی آدمی می¬گشاید.
کارآمدترین و خوش ساخت¬ترین دروغ¬ها نیز مانند داروهای شیمیایی در درازمدت آسیب¬های جانبی بسیاری دارند که نمی¬توان از این آسیب¬ها خود را در امان داشت.
حتی در جامعه‌هایی که به ظاهر همه چیز بر محور دروغ می¬چرخد، باز آدم¬های راست¬گو برنده نهایی¬اند.
دروغ در سایه راستی می¬زید و اگر روزی راستی یک‌سره از جامعه¬ای رخت بربندد، دروغ نیز کارایی خود را برای همیشه از دست خواهد داد.
تا نباشد راست کی باشد دروغ
آن دروغ از راست می¬گیرد فروغ
اگر حتی برای یک روز، فرض کنیم که همه به ما دروغ می¬گویند، در این صورت به راستی زندگی ناممکن و دنیا جهنم خواهد بود.
دروغ چنان پست و سیاه است که با هیچ آب زمزمی نمی¬توان سیاهی¬اش را زدود.
هیچ دروغی ماندگار نیست و به زودی آشکار خواهد شد.
تجربه نشان داده است به دست آوردن اعتمادی که با گفتن دروغ از بین می¬رود، غیرممکن یا حداقل بسیار مشکل خواهد بود.
کسی که اخبار دروغ از خود می¬سازد، به شخص معینی زیان نزده، بلکه بر ضد انسانیت اقدام کرده است.
دروغ، آدمی را در دیده¬ها خوار و بی¬اعتبار می¬سازد، مایه خجالت و پشیمانی است و سبب دل‌شکستگی و بی¬آبرویی نزد خلق خدا و روسیاهی در پیشگاه خدا و در دنیا و آخرت.
دروغگویی نتیجه ضعف عقل است.
دروغ گفتن به ضربت شمشیر ماند؛ اگر زخم آن هم خوب شود، نشانش باقی می¬ماند.
دروغگویی، نشانه سرکشی در برابر فرمان¬های الهی است.
دروغگو تصور می¬کند تحریف او، از حقیقتی که خدا آفریده بهتر است.
آن‌که دروغ می¬گوید، نباید از دیگران انتظار صداقت داشته باشد.
بیایید به راستی و درستی پایبند بمانیم، گرچه به زیان ما باشد و از دروغ بپرهیزیم، گرچه سودمند به نظر آید.
فریب و گمراهی عنصر مشترک تمام دروغ¬هاست.
انسان بنا به فطرت خویش حقیقت¬جو و راست‌گوست و دروغ پدیده¬ای است که با دخالت در این فطرت، آن را فاسد می¬کند.
کسی که به دروغ عادت کرد، پس از مدتی اسیر دروغ¬هایش خواهد شد.
دروغ به دیگران، افزون بر فریب دیگران، خود فریبی را در پی دارد.
دروغگو همواره در پی فریفتن دیگران است.
دروغ آفریده شیطان است.
در مکتب معصومان(علیهم‌السلام) تربیت دینی و اخلاقی، بر پایه راستگویی و پرهیز از دروغ استوار است.
کسی که عزت نفس دارد، دلیلی برای دروغگویی ندارد.
راستگویی و وفاداری از حقوق متقابل است و کسی می¬تواند آن را از دیگران بخواهد که خود به آن پایبند باشد.
هر جا که دروغ باشد، خیانت و فریب نیز هست.
دروغ هرگز نمی¬تواند جانشین راستی شود.
هیچ دروغی هر اندازه هم که راست¬نما و پذیرفتنی به نظر آید، چندان نمی¬پاید و دولتش به زودی سرنگون خواهد شد.
بسیاری وقت‌ها با سکوت کردن می¬توان از دروغ گفتن رهایی جست.
تو با پایداری و صداقت در جاده راستی و درستی گام بردار و هیچ¬گاه، حتی در ترسناک¬ترین پرتگاه¬ها نیز بیمناک مباش و به پشت سر خود منگر. مطمئن باش که یاور و پشتیبان تو، تنهایت نخواهد گذاشت.
جاودانه¬ترین شادمانی¬ها از آنِ کسی است که همواره راستگو و درست‌کردار است.
دروغ، کلید خانه¬ای است که همه بدی¬ها در آن است.
دروغگو تخم دشمنی و کینه را در دل¬ها می¬کارد.
بالاترین بی¬شرمی، دروغ بستن به خدا و رسول است؛ خدایی که از همه چیز آگاه است و رسولش را نیز آگاه می¬سازد.
بسیاری از دروغگوها از اینکه مردم آنها را دروغگو بدانند، ناراحت می¬شوند.
پیش از سخن¬گویی، راست¬گویی باید آموخت.
درستی در کردار، حاصل راستی در گفتار است.
راستگویی برخاسته از بزرگی روح است و راستگو، شجاعت و قدرتی تحسین¬برانگیز دارد.
راستگو از گفتن حقیقت بیم ندارد.
اگر راستی و درستی در جهان حاکم شود و فرستادگان خدا به هدف خود برسند، جهان بهشت برین خواهد شد و آسایش سرتاسر گیتی را فراخواهد گرفت.
قدرتمندان، زورمداران و زمام¬داران به این دلیل دروغ می¬گویند که از فضیلت و شرافت بی¬بهره¬اند.
دروغگو در عالم قدس راه ندارد. عالم قدس، جهان آسایش و خوش‌بختی است. چگونه می¬شود کسی به آنجا راه یابد که قدسیان از او بیزارند.
دروغ که از دور می¬آید، یک پایش می¬لنگد. [یعنی همه، دروغ را تشخیص می¬دهند].
دروغگو، همیشه رسواست و سخنانش نزد همه بی¬ارزش است.
اگر تا به حال دروغ نگفته¬ای، خوشا به حالت! ولی اگر گاهی دروغی می¬گویی بیا از همین لحظه با هم و با خدا پیمان ببندیم که دیگر دروغ نگوییم و از این عمل حقیر که مایه بی¬آبرویی در این جهان و عذاب و خواری جهان دیگر است، دوری کنیم.
دروغ گفتن نزد فرزندان و اطرافیان، تصاعد عددی و هندسی پیدا می¬کند و یک دروغ برابر با چندین دروغ می¬شود.
پدر و مادری که از دروغ نمی¬پرهیزند، خود، پایه¬گذار فرهنگ دروغگویی در دودمان خود هستند و نسلی دروغگو را پرورش می-دهند. آنها هم خود گناه می¬کنند و هم نور دیدگان خود را بدبخت می¬سازند. افزون بر اینها دریچه¬های فساد را به روی جامعه می¬گشایند و فسادی بر فساد آن می¬افزایند.
دروغ، کلید زشت‌کاری¬هاست و راستی پیشه کردن، کلید نیکوکاری.
اگر هر مسلمان با پیامبر خویش پیمان ببندد که دروغ نگوید و به این عهد خود وفا کند، بی¬شک جامعه مسلمانان از سعادتمندترین و سالم¬ترین جوامع خواهد شد.
دروغ پرده¬ای است که دروغگو با آن کاستی¬ها و گناهان خویش را می¬پوشاند، ولی حقیقت روزی آشکار خواهد شد و ماه برای همیشه زیر ابر نخواهد ماند.
خردمند، آن می¬کند که عقل گوید و نادان، آن می¬کند که هوس خواهد. هوس، نادان را به دروغ راهنمایی می¬کند؛ در حالی‌که عقل با دروغ می¬ستیزد و ازاین‌رو خردمند از دروغ می¬گریزد.
پی نوشت:
[1] . حبیب الله شاملویی، بزرگان چه گفته¬اند، تهران، امید فردا، 1380، چ 1، ص 210.
[2] . همان.
[3] . تیمور حسام¬پور، تسبیح هزار دانه، تهران، ناشر: تیمور حسام¬پور، 1366، چ 1، ص 44.
[4] . غلام‌حسین ذوالفقاری، رهنمون، تهران، اوسان، 1379، چ 12، ص 345.
[5] . بزرگان چه گفته¬اند، ص 210.
[6] . همان.
[7] . همان.
[8] . همان.
[9] . سید یحیی برقعی، چکیده اندیشه¬ها، قم، نمایشگاه و نشر کتاب، 1367، چ 6، ص 163.
[10] . بزرگان چه گفته¬اند، ص 210.
[11] . همان.
[12] . تسبیح هزار دانه، ص 103.
[13] . رهنمون، ص 383.
[14] . همان، ص 384.
[15] . بزرگان چه گفته¬اند، ص 210.
[16] . همان.
[17] . همان.
[18] . همان.
[19] . بزرگان چه گفته¬اند، ص 210.
[20] . چکیده اندیشه¬ها، ص 163.
[21] . رهنمون، ص 384.
[22] . بزرگان چه گفته¬اند، ص 210.
[23] . چکیده اندیشه¬ها، ص 164.
[24] . بزرگان چه گفته¬اند، ص 211.
[25] . ترجمه رساله قشیریه، تصحیح: بدیع الزمان فروزان‌فر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345، ص 327.
[26] . رهنمون، ص 344.
[27] . چکیده اندیشه¬ها، ص 135.
[28] . همان.
[29] . همان، ص 136.
[30] . رهنمون، ص 344.
[31] . همان.
[32] . همان.
[33] . چکیده اندیشه¬ها، ص 135.
[34] . رهنمون، ص 344.
[35] . همان.
[36] . چکیده اندیشه¬ها، ص 135، (با اندکی تغییر).
[37] . رهنمون، ص 342.
[38] . همان، ص 346.
[39] . چکیده اندیشه¬ها، ص 135.
[40] . تسبیح هزار دانه، ص 86، (با اندکی تغییر).
[41] . بزرگان چه گفته¬اند، ص 211.
[42] . چکیده اندیشه¬ها، ص 136.
[43] . کشکول شیخ بهایی، ترجمه: بهمن رازانی، تهران، زرین، 1384، چ 24، ص 146.
[44] . کاظم مقدم، هزار و یک مطلب خواندنی، تهران، حافظ نوین، 1380، چ 1، ص 237.
[45] . علی‌اکبر احمدی دارانی، اندرز حاکمانه، تهران، اهل قلم، 1381، چ 1، ص 59.
[46] . هزار و یک مطلب خواندنی، ص 243.
[47] . بهروز ثروتیان، روایات گهربار، تهران، برگ، 1369، چ 1، ص 213.
[48] . همان.
[49] . شعبان‌علی لامعی، حکایات برگزیده، تهران، طلوع، 1370، چ 1، ص 35.
[50] . کشکول شیخ بهایی، ص 97.
[51] . رهنمون، ص 382.
[52] . کشکول، ص 581.
[53]. حسین دیلمی، حکایت وحکمت، قم، انتشارات حرم، 1384، چ 1، ص 94.
[54]. منوچهر دانش‌پژوه، حکایت¬های دلنشین، نشر مؤسسه فرهنگی اهل قلم، پاییز 1380، چ 1، صص 108 و 109.
[55]. هزار و یک مطلب خواندنی، ص 97.
[56]. منصور ثروت، خردنامه، تهران، امیرکبیر، 1367، چ 1، ص 72.
[57]. همان، ص 49.
[58]. ترجمه رساله قشریه، ص 326.
[59]. علی‌اکبر احمدی دارانی و مرتضی رشیدی اشجردی، گنجینه لطایف، تهران، اهل قلم، 1381، چ 1، ص 159.
[60]. ترجمه رساله قشریه، ص 330.
[61]. محمد منتظری یزدی، کشکول منتظری، تهران، مطبوعات خزر، 1362، چ 2، ج 2، ص 355.
[62]. گنجینه لطایف، ص 104.
[63] . حکایت و حکمت، ص 125؛ به نقل از: کشف الغمه، ج 2، ص 375.
[64] . دروغ، ص 59.
[65] . هزار و یک مطلب خواندنی، ص 239.
[66] . خردنامه، ص 80.
[67]. حکایت¬های دلنشین (بازنویسی جوامع الحکایات)، صص 108 ـ 110.
[68] . دروغ، ص 83.
[69] . میرزا ابراهیم صنیع السلطنه و محمد جواد صاحبی، امثال و حکم برای همه، مؤسسه انتشارات احیاگران، 1382، ص 56.
[70] . علی‌اکبر احمدی دارانی و مرتضی رشیدی اشجردی، زنجیره زرّین، تهران، اهل قلم، 1381، چ 1، ص 108.
[71] . حکایت¬های دلنشین، صص 105 و 106.
[72] . بحارالانوار، ج 18، ص 164.
[73] . سفینة البحار، ج 1، ص 418.
[74] . همان، ص 328.
[75]. همان، ص 330.
[76]. حکایات برگزیده، صص 247 و 248.
[77]. همان، ص 217.
[78] . دروغ، ص 74.
[79] . امثال و حکم برای همه، صص 500 و 501.
[80] . حکایات دلنشین، صص 203 و 204.
[81] . همان، ص 212.
[82]. همان، ص 203.
[83]. سید عبدالحسین دستغیب، گناهان کبیره، دفتر انتشارات اسلامی حوزه علمیه قم، ج 1 و 2، ص 279.
[84]. رهنمون، ص 345.
[85]. غلام‌رضا حیدری ابهری، حکمت¬نامه پارسیان، فرهنگ اسلامی در آیینه امثال و حکم فارسی، قم، نشر جمال، 1385، ص 298.
[86] . علی اکبر دهخدا، امثال و حکم، تهران، امیرکبیر، 1370، چ 7، ج 2، ص 953.
[87] . همان، ج 1، ص 134.
[88] . همان، ص 858.
[89] . همان،‌ ج 2، ص 609.
[90] . ابراهیم شکورزاده بلوری، دوازده هزار مثل فارسی، مشهد، انتشارات آستان قدسی رضوی، 1380، چ 1، ص 513.
[91] . امثال و حکم دهخدا، ج 2، ص 799.
[92] . همان.
[93] . دوازده هزار مثل فارسی، ص 582.
[94] . امثال و حکم، ج 2، ص 714.
[95] . همان، ص 859.
[96] . همان، ج 2، ص 858.
[97] . همان، ج 4، ص 1999.
[98] . همان، ج 3، ص 1294.
[99] . همان، ج 2، ص 582.
[100] . همان، ج 1، ص 458.
[101] . عذاب.
[102] . امید مجد، ترجمه منظوم قرآن مجید، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1379، چ 8، ص 422.
[103] . امثال و حکم دهخدا، ج 1، ص 210.
[104] . دوازده هزار مثل فارسی، ص 565.
[105] . امثال و حکم، ج 4، ص 2009.
[106] . دیوان حافظ، قم، انتشارات نسیم حیات، به کوشش: محمد قزوینی و قاسم غنی، 1379، چ 1، ص 215.
[107] . همان، ص 20.
[108] . امثال و حکم، ج 1، ص 209.
[109] . همان، ج 2، ص 858؛ دوازده هزار مثل فارسی، ص 103.
[110] . محمد دشتی، معارف نهج¬البلاغه در شعر شاعران، قم، مؤسسه تحقیقاتی امیرالمؤمنین، 1376، چ 2، ج 1، ص 209.
[111] . امثال و حکم، ج 2، ص 858.
[112] . کلیات دیوان ابوسعید ابوالخیر، تصحیح: سعید نفیسی، تهران، انتشارات کتاب¬خانه شمس، 1334، چ 1، ص 101.
[113] . امثال و حکم دهخدا، ج 1، ص 202.
[114] . همان، ج 2، ص 859.
[115] . دیوان اشعار ملک الشعرای بهار، به کوشش: چهرزاد بهار، تهران، انتشارات توس، 1380، چ 2، ج 2، ص 363.
[116] . امثال و حکم، ج 1، ص 432.
[117] . همان، ص 210.
[118] . سید عبدالحمید حیرت سجادی، تأثیر قرآن بر نظم فارسی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1377، چ 2، ص 553.
[119] . امثال وحکم، ج 2، ص 860.
[120] . همان، ص 1064.
[121] . رهنمون، ص 386.
[122] . آستین.
[123] . امثال و حکم، ج 2، ص 859.
[124] . همان، ج 1، ص 453.
[125] . همان، ج 2، ص 894.
[126] . همان، ص 866.
[127] . همان، ص 893.
[128] . همان، ج 1، ص 453.
[129] . همان، ج 4، ص 1903.
[130] . همان.
[131] . دیوان ملک الشعرای بهار، ج 2، ص 354.
[132] . همان، ص 356.
[133] . همان، ص 354.
[134] . امثال و حکم، ج 1، ص 201.
[135] . همان، ج 2، ص 798.
[136] . کلیات سعدی، به کوشش: بهاء‌الدین خرمشاهی، تهران، انتشارات دوستان، 1379، چ 2، ص 172.
[137] . سید مرتضی بنی‌هاشمی، برگ¬های زرین ادب فارسی، خوانسار، ارمغان قلم، 1382، چ 1، ص 441.
[138] . همان، ص 343.
[139] . همان، ص 218.
[140] . زندگانی کن.
[141] . امثال و حکم، ج 1، ص 560.
[142] . همان، ج 2، ص 892.

دیدگاه‌ها   

0 #1 سوالراضیه 1390-06-10 16:26
سلام تشکر از سایت خوبتون ،مطالب ارزنده ای درش هست!خدا قوت
نمی دونم جواب سوالات رو هم می دید یا نه؟منتها من طرح میکنم بقیه اش با خدا و جوابش با شما
کتابی هست از ایت الله دستغیب به نام گناهان کبیره وصغیره
بر چه اساسی گناهان رو تقسیم بندی میکنند؟مگه حدیث نداریم که کوچک شمردن گناه خودش از بزرگترین کناه هاست!پس گناهان صغیره چه معنایی داره؟اصلا تعریف گناه چیه ؟تعریف من از گناه این هست که نافرمانی از خدا ست از کلام خدا ، و این نافرمانی چه توی امری کوچک باشه چه تو امری بزرگ به هر حال تو از خدا سرپیچی کردی ونه مقام خدا کوچیک و نه کلام و امرش بی ارزش !
مثلا توی جامعه ما دروغ مصلحتی رواج داره !و گناه شمرده نمیشه!این معناش یعنی چه!یعنی یه گناهی انجام بدیم مصلحت توش هست و گناهی بر تو نیست! و یارو برای نفع خودش یا دفع ضرر از خودش راه میره دروغ مصلحتی میده!در صورتی این دروغ تنها نفع و ضررش برای همون فرده و به بقیه ضرر میرسونه! ولی خب اسون ترین راه دروغ هست!این چه رسمیه !کجای قران ویا دین هست که دروغ بگو !مصلحتی اش اشکال نداره!درسته بعضی از احکام رو گفته و گفته از این ها پیروی کنید و خلاف امر من نکنید اما اگه جانتان در خطر بودو بیم ان داشته که هلاک شویدانگاه بر شما گناهی نیست که خلاف امر من کنید منظورم نخوردن گوشت خوک هست !میخوام بدوم این رو میشه برا دیگر امر ها هم بکار برد !یعنی برای نجات جان خودمون مثلا زنا کنیم!دروغ بگیم !برای نجات جان خودمون تهمت بزنیم!مال مردم بخوریم !و بعد از انجام ون گناه ها دنبال یک شب قدر یا امثالهم باشیم که بگیم الهی العفو!و بعد از اون که بخشیده شدیم دوباره روز از نو روزی از نو...

خوشحال میشوم پاسخگوی من باشید
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page