1. راستی، گنج بیپایان، (سخن بزرگان)
آنکه با خود صداقت ندارد، با هیچکس ندارد.[1]
زکریای رازی
حق¬شناسی و وفاداری آن است که پاسخ صداقت را با صداقت داد.[2]
پاسکال
اگر می¬خواهی مورد اعتماد باشی، راستگو و درستکار باش.[3]
کانت
راستگویی اساس تمام فضیلتهاست.[4]
اسمایلز
بزرگ¬ترین نتیجه صداقت، راحتی وجدان است.[5]
تنسی ویلیامز
نخستین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند، صداقت است.[6]
شوپنهاور
مبادا ظواهر فریبنده زندگی، شما را از جاده صداقت منحرف کند.[7]
امام محمد غزالی
صداقت برای همه زیبنده است و برای بزرگ¬ترها و قدرتمندان زیبنده¬تر.[8]
طه حسینی
آمیختن سخن راست با دروغ، مانند عیاری است که به سکه¬های نقره و زر می¬نهند.[9]
فرانسیس بایگون
صداقت، به سن و شغل و ثروت نیست؛ به وجدان بیدار است.[10]
هرمان هسه
خداوند، صادقان را دوست دارد.[11]
ابوسعید ابوالخیر
کسی که خود را از صداقت بی¬نیاز بداند، مانند آن است که به آفتاب بگوید غروب کن و نور و ظلمت را یکی بداند.[12]
سیسرون
راستگویی مثل گنج است؛ هر قدر ظاهر شود، طرفدارانش بیشتر می¬شوند و دروغ مثل شعله پنهان آتش است که وقتی ظاهر شود، سوزش و تباهی بیشتری به همراه دارد.[13]
ارسطو
ناتوانان نمی¬توانند راستگو باشند.[14]
لارشفوکولد
صداقت تنها به زبان نیست، به عمل هم هست.[15]
اسوالد اشپنگلر
آنکه صداقت دارد، از هیچ چیز و هیچکس باک ندارد.[16]
میشل سروانتس
صداقت ذاتی و موروثی نیست، بلکه اکتسابی است.[17]
آندره موروا
بالاترین درجه صداقت را در مادران جست¬وجو کنید.[18]
لوئی پاستور
اجتماعی که صداقت میان افراد آن نیست، محکوم به فناست.[19]
سقراط
راست و درست¬گوی؛ گرچه تلخ باشد.[20]
انوشیروان
بزرگی میگوید: نیمی از بدبختی¬های جهان از آنجا می¬آید که ما شجاعت آن را نداریم که آشکارا راست بگوییم و راست بشنویم.[21]
آن که صداقت در پیش گیرد، از استغنای روحی برخوردار است.[22]
ابن بطوطه
هیچکس مجبور و موظف نیست که در دنیا، بزرگ و ثروتمند یا عالم و عاقل بشود، ولی بر همه واجب است که راستگو و درستکار باشند.[23]
اسمایلز
کمترین فایده صداقت، راحتی وجدان است.[24]
سنت اگزوپری
حکیمی گفت: کمترین درجه راستگویی، یکسان بودن ظاهر و باطن است.[25]
دروغ مظهری از شیطان است؛ زیرا شیطان دو نام دارد: یکی شیطان و دیگری دروغ.[26]
ویکتور هوگو
اساساً دروغ خود شر است و اگر شری با دروغ رفع شد رفع فاسد به فاسد شده است و چندان حسنی ندارد.[27]
علی دشتی
اگر میخواهی مردم تو را دوست بدارند دروغ نگو و با زبان، کسی را مرنجان.[28]
بوذرجمهر
دروغگو از دروغگوی دیگر در حذر است.[29]
افلاطون
دروغ مثل برف است که هرچه آن را بغلتانند، بزرگ¬تر می¬شود.[30]
مارتین لوتر
در جهان هیچ عیبی آدمی را شرمگین¬تر از آن نمی¬سازد که دیگران دروغ وی را کشف کنند.[31]
فرانسیس بیکن
دروغگو همیشه در قسم خوردن افراط می¬کند.[32]
کورین
کسی که دروغ می¬گوید در مقابل خدا جسور و در برابر مردم ترسوست؛ زیرا دروغگو از خدا شرم نمی¬کند، ولی از مردم هراسان است.[33]
مونتنی
دروغ مانند سنگ است و نمی¬تواند بدون تکیه بر دروغ دیگر سرپا بایستد، یک بار دروغ گفتن کار بسیار آسانی است، ولی بسیار دشوار است که کسی فقط یک بار دروغ بگوید.[34]
فوللر
در بین مردمان کوچک، دروغگویی فراوان است.[35]
نیچه
بزرگ¬ترین دروغ¬ها هرچند بسیار زیرکانه باشد، در برابر ناچیزترین حقایق دیر یا زود رنگ خواهد باخت و خاصیت اولیه خود را از دست خواهد داد.[36]
موریس مترلینگ
بزرگی میگوید: به خودمان دروغ نگوییم تا بتوانیم به دیگران راست بگوییم.[37]
کسی که به خودش دروغ می¬گوید و به دروغ خود گوش می¬دهد، کارش به جایی خواهد رسید که سخن راست را تشخیص نخواهد داد، نه سخن راست خودش را و نه سخن راست دیگران را.[38]
داستایوسکی
آن که می¬تواند در برابر نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد.[39]
شیللر
دروغ، بدترین وسیله برای نگاه¬بانی از خود و ادامه حیات است.[40]
ژان پل سارتر
یک دروغ به آسانی آثار هزار صداقت را از میان می¬برد.[41]
امیل زولا
بدی دروغ از دو جهت است: یکی آنکه خود دروغ ذاتاً خلاف فضیلت و شرافت طبع انسانی است؛ دیگر آنکه مایه گمراهی مردم و رسیدن ضرر به آنها می¬شود. پس هر اندازه این دو ملاک قوی¬تر باشد، آن دروغ زشت¬تر و مجازات گناهش سخت¬تر است.[42]
حسینعلی راشد
2. لطایف و ظرایف
از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند: راستی چیست؟ گفت: آنچه که دل قبل از زبان گوید.[43]
از دانشمندی پرسیدند: خلاصه علم چیست؟ گفت: آنکه تا راست به اتمام نرسد، دروغ نگوییم.[44]
ایرانیان به پیش انوشیروان رفتند و گفتند که پادشاه چیزی بر عهده ما بگذارد که بتوانیم آن را حفظ کنیم و آنچیز، پرمنفعت باشد. انوشیروان گفت: راستی نگه دارید که راستی، راهنمایی نیک است و هیچ کاری پاینده¬تر از راستی و عبادت نیست و راستی در دو چیز است: یکی در گفتار و یکی در کردار.[45]
از لقمان پرسیدند که چگونه به این مرتبه رسیدی؟ گفت: از راست گفتن، امانت به جا آوردن و خاموشی.[46]
پیری را گفتند: صدق چیست؟ گفت: آنچه گویی کنی و آنچه نمایی داری و آنجا که آواز دهی باشی![47]
(آنچه درباره خود بگویی، درست باشد و آنچه وعده داده¬ای، انجام دهی)
بزرگی را پرسیدند که کمال دین چیست؟ گفت: گفتار به حق و کردار به صدق.[48]
شاگردی از استادش پرسید: در این جهان چه کسی نیکبخت¬تر است؟ گفت: آنکه کردارش را به سخاوت بیاراید و گفتارش را به راستی![49]
بزرگی گوید: راستی اگر نقش شود، صورت شیری دارد و دروغ اگر نقش گردد، صورت روباهی.[50]
حکیمی در بیانی نغز و دلنشین گوید: راست همیشه رهاننده است.[51]
حکیمی گوید: دروغ را رها کن؛ زیرا زمانی که تصور می¬کنی به سود توست، تو را زیان رساند و راستی پیشه کن؛ زیرا زمانی هم که پنداری زیانت رساند، سودت رساند.[52]
عالم مجاهد، شیخ محمدتقی بهلول که از او به عنوان بهلول قرن چهاردهم و اعجوبه عصر یاد کرده¬اند، می¬گوید: من در تمام عمرم یک عمل را ترک کرده¬ام و اصلاً انجام نداده¬ام و یک عمل را اصلاً ترک نکرده¬ام و در هر شرایطی آن را بهجا آورده¬ام و از این دو کار هم برکت زیادی دیده¬ام و آن را به همه شما سفارش می¬کنم: آنچه ترک کرده¬ام دروغ است و آنچه ترک نکرده¬ام نماز شب است.[53]
¬ شاگردی از استادش پرسید: کدام خوی است که مانع ریاست است؟ گفت: کبر [ورزیدن] و دروغ گفتن و هیچ خصلتی بدتر از دروغ گفتن نیست![54]
شیطان را پرسیدند: کدام طایفه را دوست داری. گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ گفت: از بهرِ آنکه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز به آن افزودند.[55]
بزرگی در کلامی نغز و نیکو گوید: دروغ مایه همه تهمت¬هاست.[56]
بزرگی را گفتند: از جورها کدام بزرگ¬تر است؟ گفت: زبان دروغ.[57]
حکیمی گفته است: صدیق کسی است که در همه افعال و اقوال و احوال صادق بود.[58]
از دروغگویی پرسیدند: هرگز راست گفته¬ای؟ گفت: اگر بگویم آری، دروغ گفته باشم![59]
گفته¬اند: صادق را سه چیز بود: حلاوت، هیبت و نیکویی.[60]
عالمی از دروغگویی پرسید که امروز چند دروغ گفته¬ای؟ گفت: یازده دروغ. عالم گفت: به خدا که این هم دوازدهمی آن بود![61]
دو ظریف و نکته¬گو در مجلس پادشاهی در کنار هم نشسته بودند. پادشاه گفت: باز هم نشستهاید و با یکدیگر چه دروغی می¬گویید؟ گفتند: مدح پادشاه را می¬گوییم![62]
طاووس یمانی گوید: از امام محمد باقر(ع)پرسیدم: اولین دروغ را چه کسی گفت؟ فرمود: ابلیس، آنجا که گفت: «... أَنَاْ خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛ من از آدم برترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل».[63] (اعراف: 12)
مردی به حضور رسول خدا(ص)شرفیاب شد و از کار اهل دوزخ پرسید. پیامبر(ص)فرمود: دروغ گفتن.[64]
از بزرگی پرسیدند: چه چیز مروت را تباه می¬کند. گفت: مردمان را دروغ گفتن![65]
حکیمی در بیانی مختصر گفته است: دروغ گفتن، دشمن راست گفتن است.[66]
3. یکی بود، یکی نبود (حکایات)
الف) سرانجام راستگویی
جاسوس راستگو
هنگامی که مأمون خلیفه عباسی، طاهر بن حسین را به جنگ علی بن عیسی فرستاد، چون لشکرها به هم نزدیک شدند، طاهر پیوسته جست¬وجو می¬کرد و هرگاه جاسوسی می¬گرفت، بی¬درنگ او را می¬کشت و بر او رحم نمی¬کرد و می¬گفت: «یک جاسوس به تنهایی لشکری را زیر و زبر می¬کند».
روزی در جست¬وجوهای خود، زید شجاع را دید که با غلامی بر شتری تیزرو نشسته بود و می¬آمد. او را خواست و از او پرسید: تو کیستی؟
زید گفت: من جاسوسم!
طاهر خندید و گفت: این مرد دیوانه است!
زید گفت: نه دیوانه نیستم، جاسوسم.
طاهر پرسید: برای جاسوسی چه کسی آمده¬ای؟
زید گفت: طاهر بن حسین.
طاهر پرسید: تو را چه کسی فرستاده است؟
زید گفت: علی بن عیسی.
طاهر پرسید: چرا این راز را پنهان نمی¬کنی؟
زید گفت: بدان جهت که من در همه عمر خود دروغ نگفته¬ام.
طاهر گفت: پس چرا به علی بن عیسی نگفتی؟
زید گفت: زیرا علی اخلاق مرا می¬داند و مرا فرستاده است تا هر چه ببینم، راست بگویم.
طاهر دستور داد او را به لشکرگاه بردند و در جایی نیک فرود آوردند. سپس به او گفت: راست بگو، چه قصدی داری؟ آیا می-خواهی بگریزی؟
زید گفت: اگر فرصت یابم، این کار را می¬کنم.
به دستور طاهر، او را گرد لشکرگاه گردانیدند و یکیک سرهنگان را به او نشان دادند. پس از آن پرسید: لشکر مرا دیدی؟ زید گفت: دیدم.
طاهر پرسید: لشکر من بیشتر است یا لشکر علی بن عیسی؟
زید پاسخ داد: هر دو بسیارند.
سرانجام، طاهر به او جایزه¬ای گران¬بها داد و اجازه داد تا برگردد و گفت: من به خاطر راست گویی¬ات، جانت را بخشیدم. پس زید به سبب راستی در گفتار نجات یافت و به لشکرگاه خود بازگشت».[67]
پیمان راستی
«مردی به حضور رسول خدا(ص)شرفیاب شد و اسلام آورد. سپس عرض کرد: یارسول الله! من به گناهانی آلوده¬ام که نمی-توانم از آنه دست بردارم. چه کنم؟ رسول خدا(ص)فرمود: آیا با من پیمان می¬بندی که دروغ نگویی؟
عرض کرد: آری. پس با آن حضرت پیمان بست که دروغ نگوید و سپس به دیار خود بازگشت.
در راه با خود می¬گفت: پیامبر چه چیز آسانی از من خواست. پس از آن چون پیمان بسته بود که در میان همه گناهان تنها دروغ نگوید، وقتی خواست دزدی کند، با خود گفت: اگر من دزدی کردم و رسول خدا(ص)درباره آن از من پرسید، چه پاسخی بدهم. اگر بگویم دزدی کرده¬ام، سزاوار کیفر خواهم بود و اگر بگویم نکرده¬ام، دروغ گفته¬ام، در حالیکه پیمان بسته¬ام دروغ نگویم و باید به پیمان خود وفادار بمانم. پس بهتر آن است که دزدی نکنم. با این اندیشه، دزدی را ترک کرد. پس از آن نیز به هر گناهی که نزدیک می¬شد، پیمانش را با رسول خدا(ص)به یاد می¬آورد و از آن گناه خودداری می¬کرد. به این ترتیب، کم¬کم از آلودگی به گناهان پاک شد و از نیکان روزگار گشت».[68]
گشایش در راستی است
«روزی نجاری بر لب رودخانه نشسته بود که تیشه¬اش در آب افتاد. بنای تضرّع و زاری به درگاه حضرت باری بنهاد. فرشته¬ای تیشه¬ای طلایی از آب برآورد و به دست او داد. نجار راستگو گفت: این از آن من نیست! تیشه نقره¬ای آورد، باز قبول ننمود. بالاخره تیشه او را از آب برآورد و تسلیم او کرد و آن دو دیگر را هم به او بخشید و نجار به این واسطه دولتمند و آوازه این حکایت در شهر بلند گردید! نجار دیگر در همان محل رفته تیشه خود را در آب انداخت و به دعا پرداخت. فرشته تیشه طلا برآورد و از او سؤال کرد که آیا تیشه او این است؟ گفت: آری همین تیشه است! فرشته گفت: ای بی¬خرد آیا می¬توانی بفریبی آنکه اسرار قلب تو را می¬داند و مستورات ضمیرت را می¬خواند؟ و تیشه را در آب انداخت و از نظر غایب شد و نجار دانست که اگر راست گفته بود، مثل آن دیگر غنی و متمول می¬گشت».[69]
راستگویی و هدایت راهزن
«گویند جوانی آرزوی رفتن به خانه کعبه را در سر داشت، اما به سبب عشق و محبت زیادی که به مادرش داشت، نمی-توانست او را ترک کند. تا اینکه پس از مرگ ِمادر پولی فراهم آورد و راهی سفر حج شد. هنوز راه زیادی نرفته بود که راهزنی به او رسید و گفت: چقدر سکه همراه خود داری. جوان که بسیار ساده و پاک نهاد بود، گفت: درست پنجاه دینار با خود دارم که توشه سفر من است. راهزن گفت: هر چه داری بر زمین بگذار. مرد جوان تمام پنجاه دینار را به او داد. راهزن سکه¬ها را برداشت و شمرد و همه آن را به جوان پس داد و گفت: راستگویی تو باعث شد که من از کار ناپسند خود شرمنده شوم و از این پس دست به راهزنی نزنم. اکنون حاضرم اسب خود را در اختیار تو قرار دهم تا با آن به سفر حج بروی. مرد جوان پذیرفت که با او هم¬سفر شود و پس از آن، سال¬های سال مانند دو دوستِ صمیمی و یکدل، همراه و همنشین بودند».[70]
فصل چهارم: رهنمون برای معضل دورغ
- بازدید: 13146
دیدگاهها
نمی دونم جواب سوالات رو هم می دید یا نه؟منتها من طرح میکنم بقیه اش با خدا و جوابش با شما
کتابی هست از ایت الله دستغیب به نام گناهان کبیره وصغیره
بر چه اساسی گناهان رو تقسیم بندی میکنند؟مگه حدیث نداریم که کوچک شمردن گناه خودش از بزرگترین کناه هاست!پس گناهان صغیره چه معنایی داره؟اصلا تعریف گناه چیه ؟تعریف من از گناه این هست که نافرمانی از خدا ست از کلام خدا ، و این نافرمانی چه توی امری کوچک باشه چه تو امری بزرگ به هر حال تو از خدا سرپیچی کردی ونه مقام خدا کوچیک و نه کلام و امرش بی ارزش !
مثلا توی جامعه ما دروغ مصلحتی رواج داره !و گناه شمرده نمیشه!این معناش یعنی چه!یعنی یه گناهی انجام بدیم مصلحت توش هست و گناهی بر تو نیست! و یارو برای نفع خودش یا دفع ضرر از خودش راه میره دروغ مصلحتی میده!در صورتی این دروغ تنها نفع و ضررش برای همون فرده و به بقیه ضرر میرسونه! ولی خب اسون ترین راه دروغ هست!این چه رسمیه !کجای قران ویا دین هست که دروغ بگو !مصلحتی اش اشکال نداره!درسته بعضی از احکام رو گفته و گفته از این ها پیروی کنید و خلاف امر من نکنید اما اگه جانتان در خطر بودو بیم ان داشته که هلاک شویدانگاه بر شما گناهی نیست که خلاف امر من کنید منظورم نخوردن گوشت خوک هست !میخوام بدوم این رو میشه برا دیگر امر ها هم بکار برد !یعنی برای نجات جان خودمون مثلا زنا کنیم!دروغ بگیم !برای نجات جان خودمون تهمت بزنیم!مال مردم بخوریم !و بعد از انجام ون گناه ها دنبال یک شب قدر یا امثالهم باشیم که بگیم الهی العفو!و بعد از اون که بخشیده شدیم دوباره روز از نو روزی از نو...
خوشحال میشوم پاسخگوی من باشید
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا