دستگير شدن ميثم

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

ميثم در كوفه، مورد احترام بود و شخصيت اجتماعى‏اش موقعيت او را از هرجهت، حساس كرده بود.

از سفر حج‏به سوى كوفه برمى‏گشت كه «ابن زياد» دستور دستگيرى او را قبل از رسيدن به شهر، صادر كرد. اين در حالى بود كه مسلم‏بن عقيل در كوفه به شهادت رسيده و تشنج و اضطراب، كوفه را فراگرفته و شيعيان سرشناس و چهره‏هاى برجسته هوادار اهل‏بيت، تحت تعقيب يا در زندان بودند و زمينه براى اعتراضها و شورشها فراهم بود.
«عريف‏» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگيرى ميثم را قبل از ورودش به كوفه، تدارك ديدند. ابن‏زياد او را تهديد كرده بود كه اگر ميثم را دستگير نكند، خودش به قتل خواهد رسيد. عريف به «حيره‏» آمد و با همراهانش در انتظار رسيدن ميثم بود. ميثم را در همان جا، پيش از آن كه پايش به خانه برسد گرفتند. ميثم به ماموران حوادث آينده و چگونگى شهادت خويش را بازگو كرد.
ميثم گرچه در آن روز، پيرمردى سالخورده بود كه بر استخوانهايش جز پوستى باقى نمانده بود و از نظر جسمى، تحليل رفته بود، ليكن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحى و اراده استوار و زبان گويا و فصيح و ايمان راسخ در حدى بود كه ابن‏زياد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افكنده بود; به همين جهت هم براى بازداشت اين پيرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسيل ساخته بود.
ماموران، ميثم را به كوفه وارد كردند. به عبيدالله‏بن زياد خبر دادند كه ميثم اسير و گرفتار شده است. در معرفي ميثم به ابن‏زياد گفتند كه: او از نزديكترين و برگزيده‏ترين ياران ابوتراب، على(ع) است.
ابن زياد گفت: واى بر شما! كار اين مرد عجمى به اين جا رسيده است؟! بياوريدش...! ميثم را از بازداشتگاه به حضور والى كوفه آوردند.
ابن زياد، براى آزمودن روحيه ميثم و گفتگو با او پرسيد: -پروردگارت در كجاست؟
- در كمين ستمگران ... كه تو يكى از آنانى.
- با اين كه عجم هستى با من اين گونه سخن مى‏گويى؟! به من خبر داده‏اند كه تو با «ابوتراب‏» بسيار نزديك بوده‏اى!
- آرى، درست گفته‏اند.
- بايد از على تبرى بجويى و با ابراز تنفر از او، او را به زشتى ياد كنى وگرنه دستها و پاهايت را بريده و بر دار مى‏آويزمت.
ميثم در مقابل اين تهديد گفت: على(ع) به من خبر داده است كه مرا به دار مى‏آويزى.
ابن زياد براى جبران اين وضع نامطلوب كه پيش آمده بود، گفت: واى بر تو! با سخنان على درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پيشگويى).
ميثم گفت: چگونه؟ در حالى كه اين خبر را على -عليه السلام از پيامبر و او از جبرئيل و جبرئيل هم از طرف خدا بيان كرده است. به خدا سوگند! از مكانى هم كه در آن به دار آويخته مى‏شوم به خوبى آگاهم كه در كجاى كوفه است و من نخستين مسلمانى هستم كه در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.
ابن زياد با شنيدن اين سخن، بيشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پايت را قطع كرده و زبانت را رها مى‏گذارم تا دروغ مولايت و دروغ تو آشكار شود. و همان دم دستور داد كه دست و پايش را قطع كنند و بر دارش آويزند.
و آن چنان كه خواهيم ديد، ابن زياد نتوانست زبان ميثم را رها و گويا ببيند، و به قطع آن هم دستور داد.
بر فراز دار
براى مردان خدا فراز دار، سكوى رفيع و افراشته‏اى براى معراج است.
به دار آويختن فرزانگان و غيورمردان به همان اندازه كه براى قدرتهاى خودكامه باطل، دليل ضعف و هراس از آشكار شدن حق و تابش نور فضيلت و راستى است; براى شهيدان مصلوب، سرمايه عزت و سند افتخار است. ميثم را به جرم حقگويى و حمايت از خط راستين علوى و سازش نكردن با سلطه جبارانه يزيدى به طرف چوبه دار بردند.
ميثم را به دار آويختند. ميثم مرگ را به چيزى نمى‏گرفت و چنان عادى و بى‏اعتنا، آن را تلقى مى‏كرد كه بر خشم دشمن مى‏افزود. ميثم تمار بر فراز دار با صدايى رسا مردم را براى شنيدن حقايق اسلام و احاديث‏سرى على(ع) فرامى‏خواند. ميثم مى‏گفت: هركس مى‏خواهد حديث مكنون و ارزشمند على(ع) را بشنود، پيش از آن كه كشته شوم بيايد. من شما را از حوادث آينده تا پايان جهان، خبر مى‏دهم. مردم مشتاق، پيرامون او جمع مى‏شدند. ميثم از فراز منبر «دار» براى انبوه جمعيت، سخن مى‏گفت. فضايل و شايستگيهاى اهل‏بيت پيامبر و دودمان على(ع) را بازگو مى‏كرد و خيانتها و فسادهاى بنى‏اميه را فاش مى‏ساخت.
بيان حقايق و افشاگريهاى ميثم، در آن آخرين لحظه‏هاى حيات و از بالاى دار، چنان مؤثر و تكان‏دهنده بود كه به «ابن‏زياد» خبر دادند: اين بنده، شما را رسوا كرد. گفت: به دهانش لجام بزنيد. و ميثم، اولين كسى بود كه در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد.
پس از آن، زبان حقگوى او را، كه به صراحت روز و به برندگى شمشير بود، بريدند. آن كس كه مامور بريدن زبانش بود، به ميثم گفت: هرچه مى‏خواهى بگو! امير فرمان داده است كه زبانت را قطع كنم. ميثم گفت: فرزند زن تبهكار -عبيدالله‏بن زياد - خيال كرده است كه مى‏تواند من و مولايم را دروغگو معرفى كند! اين است زبان من.
و آن مزدور، زبان ميثم را از كامش برآورد....
ميثم به همان حالت‏بود، تا اين كه فردايش، از بينى و دهان او خون غليظ مى‏آمد و بدين صورت، طبق آن پيشگويى، موى سفيد صورتش با خون سرخ، رنگين شد.
روز سوم، مردى نزديك ميثم آمد و با نيزه به او اشاره كرد و گفت: به خدا قسم مى‏دانم كه اهل عبادت بودى و شبها را به مناجات به‏سرمى‏بردى. آن گاه با نيزه، چنان ضربتى بر پهلو يا شكم ميثم فرود آورد كه پيكرش دريده شد و جان پاك آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاك شتافت و ميثم با روح بلندش معراجى والاتر را آغاز كرد; كه هم‏اكنون هم، آن طيران معنوى ادامه دارد و با هر درودى كه از سوى خداجويان پاكدل و وارسته، نثار آن شهيد راه فضيلت مى گردد، مقام و رتبه‏اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر مى‏رود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page