زنی كه پیامبر بود

(زمان خواندن: 9 - 17 دقیقه)

كربلا، بیابان سوزانی است كه در آن بال و پر منطق می‏سوزد. سر عقل خم می‏شود. پای چوبین استدلال می‏ شكند و زبان استدلال، لال می‏شود.پیش از امام حسین(علیه السلام) و پس از او، صحنه تاریخ هماره میدان نبرد حق و باطل بوده است. اما چرا از میان این همه، عاشورا حماسه‏ ای دیگرگونه است؟
شاید حضور چهره ‏های گوناگون یك جامعه، مثل زن، كودك، جوان، پیر و ... یا وجود تمام عناصر یك زندگانی كامل مانند تشنگی، ایثار، عشق، مظلومیت، نیایش، خواب، بیداری، جهاد، وفاداری و ... بر این تابلو، رنگی از جاودانگی پاشیده است.
اما غیر از این شاید بتوان گفت كه در درگیری مستمر حق و باطل، چیزی كه اثر آن كمتر از خود آن درگیری نیست، آگاهی تاریخ و جامعه از آن است، چون افراد و جوامع زوال‏ پذیرند و اگر درگیری حق و باطل، تنها در میان نیروهای درگیر در كشمكش مطرح باشد. هر دو نیرو روزی از بین خواهند رفت. اما اگر پیام این درگیری به گوش تاریخ و به دست جامعه برسد، اثری زوال ‏ناپذیر خواهد داشت.
و شاید بتوان گفت آنچه مبارزه حق و باطل را در طول تاریخ امتداد داده، پیام آن بوده است. و نیز شاید یكی از دلایل وجودی قصص قرآن همین باشد. مثلاً در قصه فرزندان آدم، برادری به دست برادر دیگر كشته می‏شود و كلاغی برانگیخته می‏شود تا قاتل را گوركنی بیاموزد، اگر خدا نبود كه ببیند و بنگارد و پیام ‏آوری نبود تا پیام را برساند، شاید خون هابیل برای همیشه در خاك می‏خفت.
در اینجا هم درگیری حسین(علیه السلام) و یزید را پیامبرانی است. یكی پیامبری كه «امام» است. و دیگر پیامبری كه «زن» است. و دیگرانی كه هر كدام بار پیامی را به دوش جان داشتند.
چه می‏توان گفت از زبان آتشین سجاد(علیه السلام)؟ و چگونه می‏توان گفت كه آن امام در عاشورا چه دید و چه شنید و چه كشید! و پس از آن چه می‏بایست ببیند و بكشد! كه اگر او نبود فریادهای زینب(سلام الله علیها) هم در گنبد تاریخ طنینی می‏افكند و سپس رفته رفته به خاموشی و فراموشی فرو می‏رود.
چرا كه او حلقه ‏ای طلایی از زنجیره خدایی امامت بود و اگر او نمی‏ماند، هیچ كسی و حتی هیچ زینبی توان امتداد این ریسمان آسمانی را نداشت.
و از زینب(سلام الله علیها) گفتن نیز خود از سجاد(علیه السلام) گفتن است. چرا كه زینب(علیه السلام) با حضور امام، زینب(سلام الله علیها) بود، كه اگر امام نباشد هر حركتی بی‏ جهت و محكوم به زوال است.
و اما من باز راه خطا رفتم. من بر آن بودم كه در این كار، راه بر چند و چون و چرا ببندم. و «عشق را كه تنها كار بی‏ چرای این عالم است»، به زیر سؤال نكشم. قصد من آب دریا كشیدن نبود و تنها به قدر تشنگی چشیدن بود. و تنها بر آن بودم كه به عبارتی كوتاه، اشارتی به عشق كرده باشم. اشارتی به زینب(سلام الله علیها) كه پیامبر خون خدا است.
كه اگر زینب(سلام الله علیها) در آنجا نبود، كلاغ های سیاه چنان بر جنایاتشان بال می‏گستردند كه به جز سیاهی چیزی به یادگار نمی‏ماند. و این است كه تا قرآن گشوده است، كتاب عاشورا بسته نخواهد شد. چرا كه مرگ قهرمانان این داستان، آخرین برگ كتاب نیست.
و زینب(سلام الله علیها) فصلی دیگر بر این كتاب ضمیمه كرد. فصلی بی ‏پایان كه همچنان ورق می‏خورد و هر ورقش عاشورایی است.
و نه تنها هر زمینی، كه هر سینه ‏ای كربلایی است كه هر دم در آن عاشورایی بپاست. و حسینی و یزیدی در پهنه آن به نبرد ایستاده ‏اند. تا كدام پیروز شوند. هر چند كه حسین(علیه السلام) هیچ گاه شكست نخورده است. چرا كه همیشه زینبی هست تا همچنان كه علی(علیه السلام) ذوالفقار از نیام برمی‏ كشید؛ زبان از كام بركشد و چون طوفان بتوفد و چون سیل بخروشد و در اسارت هم با گردن افراخته گام بردارد و با روی افروخته بر سر ابن‏ زیادها و یزیدها فریاد بكشد.
آری،امام حسین(علیه السلام) هیچ گاه نمرد و هیچ گاه شكست نخورد. و پرچمش بر زمین نیفتاد. پرچم امام حسین(علیه السلام) خون‏آلوده شد؛ اما خاك ‏آلوده نشد. و حسین(علیه السلام) نه تنها شكست نخورد بسا غنیمت كه آن روز به چنگ آورد و برای ما به ودیعه گذاشت.
او گوهر گران شهادت را از دشمن به غنیمت گرفت و چه غنیمتی از این گران‏مایه‏ تر؟!
آری امام حسین(علیه السلام) نمرد، كه اگر مرده بود، چرا پس از سالها «متوكل» دستور داد تا قبر او را آب ببندند و اگر كسی به زیارت آن برود، دستش را قطع كنند.
و اما یزید، او نه تنها نتوانست از خود امام حسین(علیه السلام) بیعت بگیرد كه از خون او نیز نتوانست. چرا كه خون حسین(علیه السلام) پیام و پیامبر داشت.
و یزید اگر زنده ماند، از آن بود تا ما در امتداد آن خط سرخ هر روز یزیدی را بكشیم و انتقام خون حسین(علیه السلام) را كه هنوز می‏جوشد و تا آن سوی هنوز خواهد جوشید از آنان بگیریم.
و اگر حسین(علیه السلام) تشنه ماند و حسینیان تشنه ماندند، از آن بود تا ما هر روز با اشك و خون، گلوی تشنه ‏اشان را تر كنیم و از تشنگی آنها بیاموزیم كه اگر تشنه بودیم، و از اندك سپاه آنها بیاموزیم كه اگر اندك بودیم و تمام دنیا در برابر ما ایستاده بود؛ باز هم عاشقانه بجنگیم، حتی اگر هفتاد تن باشیم!
و بیاموزیم كه هر كدام یزیدی را در درونمان بكشیم و با جانی حسینی و زبانی زینبی به قیامی حسینی و پیامی زینبی برخیزیم. و بیاموزیم كه گرسنگی بخوریم و برهنگی بپوشیم، اما بندگی نكشیم.
خون بدهیم، اما دین نه! جان بدهیم، اما ایمان نه!
روزی كه حسین(علیه السلام) آهنگ رفتن دارد، گویی این آیات خدا، دوباره بر او و یارانش می ‏بارد:
ـ «و قاتلوا فی سبیل‏اللّه‏ الذین یقاتلونكم ...»(1)
ـ (و بجنگید در راه خدا با آنان كه با شما می‏جنگند ...)
ـ «... و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ...)(2)
ـ (... و بجنگید با آنها در پیشگاه مسجدالحرام ...)
ـ «و انفقوا فی سبیل‏اللّه‏ و لاتلقوا بایدیكم الی التهلكة ...»(3)
ـ (و انفاق كنید در راه خدا و به دست خود، خود را به نابودی میفكنید ...)
اما حسین(علیه السلام) دیگر چه دارد كه انفاق كند؟ او آخرین دارایی خود را برای انفاق و آخرین سلاح خود را برای قتال به كف می‏گیرد؛ یعنی جانش را و خونش را ! آیا این چنین رفتن، خود را به هلاكت افكندن است؟ نه! راستی را كه:
آنكه مردن پیش چشمش تهلكه ‏ست
امر «لا تلقوا» بگیرد او به دست«كل شی هالك الا وجهه»(4) می‏گوید: هر چیزی هلاك شود مگر حق. حال چه مرگ باشد، چه زندگی! هر چیزی! یعنی اگر رفتن، حق باشد، دیگر «رفتن» نیست كه عین «ماندن» است.
و باز در آیه‏ های سپسین همان سوره، گویی خدا به حسین(علیه السلام) می‏گوید:«و اتموا الحج و العمرة لله فان احصرتم فما استیسر من الهدی ...»(5)
ـ (و به انجام رسانید حج و عمره را برای خدا پس اگر بازداشته شدید، آنچه كه میسر شود از قربانی ...)
و او كه نمی‏تواند حج را به پایان برد، قربانی می‏كند. چه چیز را؟ هر چه داشته باشد! گوسفند؟ شتر؟ نه! اسماعیلش را، یك ابراهیم و هفتاد اسماعیل را! یك «امام» را!
چه تفاوت دارد؟ اینجا باید بر گونه سنگ سیاه بوسه زد، و آنجا بر لب سرخ شمشیر!
اینجا باید از لباس تن عاری شد و آنجا از لباس جان! اینجا باید ... و آنجا باید ...
و باز، گویی در چند آیه پس از آنها خدا تصمیم نهایی حسین(علیه السلام) را باز می‏گوید:
ـ «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه‏ ...»(6)
ـ (و از مردم كسی است كه می‏فروشد جان خود را برای خشنودی خدا ...)
و آنگاه حسین(علیه السلام) به راه می‏افتد.
آن روز آب فرات را بر حسین(علیه السلام) و یارانش بستند؛ و امروز بگذار تمام آبهای جهان را بر ما ببندند. ما آموخته ‏ایم كه تشنه و گرسنه بجنگیم، اما چه شكوهمند است اینكه بدانیم تاریخمان را خود می‏نویسیم، و نه تنها خود آن را ورق می‏زنیم، كه خود، برگ برگ تاریخیم. كلمه به كلمه آن با قطره قطره عرق جهاد و خون شهادتمان رنگ می‏گیرد و صفحات آن از التهاب نفس های اسبمان به شماره می ‏افتد.
آن روز حسین(علیه السلام) گفت: «خواب دیدم كه ما می‏رویم و مرگ می ‏آید.»
مرگ جبر است. و حسین(علیه السلام) زره مرگ را برداشت، پوشید و رویین شد. چه، آنسان زندگی را مرگ می‏دانست و اینسان مرگ را زندگی!
چرا كه او از پدرش آموخته بود كه می‏گفت: «محبوب‏ ترین چیزی كه من آن را ملاقات می‏كنم، مرگ است.»
و هم از او آموخته بود كه می‏گفت: «همانند كسی كه در شب تاریك، در جستجوی آب در بیابانی بی‏ پایان، ناگاه چشمه‏ ای بیابد، شهادت برایم دوست‏ داشتنی است.»
آن روز كه حسین(علیه السلام) قصد میدان داشت. به یاران خود چنین گفت: «من بیعت خود را از گردنتان برداشتم، شما می‏توانید بر مركب شب سوار شوید و بروید.»
آنان كه خدا را هم بیعتی بر گردن داشتند، ماندند. و آن سیاهی لشكر، آن لشكر سیاه، آن شب در تاریكی، جان شب زده خود را برگرفتند و رفتند. و به شب پیوستند؛ كه خفاشان تاب آفتاب ندارند!
و «منطق پرواز» این چنین است. كه آنجا از آن همه مرغ، تنها «سی مرغ» به «سیمرغ» رسید.
و اینجا از آن همه مرد، تنها هفتاد و دو «مرد» به دیدار «مرگ» رفتند!
و مرغان دیگر حرم كه به دیدار مرگ آمده بودند، و هر یك برگ پیغامی را به منقار خونین خود داشتند، برگشتند، تا سفری دیگر را بیاغازند.
حسین(علیه السلام) می‏رفت و تمام راه های برگشت را می‏بست. و پله ای پشت سر را ویران می‏كرد. كه راه حسینیان برگشت ندارد. این راز را من از زبان زره علی(علیه السلام) شنیدم، كه هیچ گاه پشت نداشت!
آن روز كه خبر رسید «مسلم» شهید شده، «هانی» شهید شده، امام یاران را فراخواند و پیامی را این چنین بر آنان خواند:
ـ «یاران، اخبار غریبی از كوفه می‏رسد، اگر مردم كوفه هم خیانت كنند، من باید این راه را بروم، هر كس از شما تا این لحظه به امید نان و نام با من آمده، راهش را بگیرد و برود.» و امروز حتی اگر مسلم كشته شود، هانی كشته شود، باز اندكی نا امیدی به خود راه نخواهیم داد.»
و اما این بار، دیگر تنها هفتاد تن با ما نخواهد ماند! این را هزاران شهید با خون خود، بر پیشانی صبح نوشته ‏اند!
و ما این همه را از عاشوار داریم. و عاشورا را از حسین(علیه السلام) داریم. و حسین(علیه السلام) را از زینب(سلام الله علیها) و زینبیان!
حسین(علیه السلام)، خوب می‏دانست چه كسی را باید با خود ببرد، و چه كسانی را! كدام مورخی می‏توانست بهتر از زینب(سلام الله علیها) بنویسد كه بر آنان چه رفته است؟ چه زبانی باید كه با زر بسته نشود؟ و چه دهانی باید كه با زور شكسته نشود؟
حسین(علیه السلام) همچنان كه از دیروز، امروز را ـ كه عاشوراست ـ دیده بود؛ از امروز هم فردا را دیده بود! و زینب(علیه السلام) را برای فردا با خود برده بود! و سجاد(علیه السلام) را برای فردا می‏خواست!
حسین(علیه السلام) دست زینب(سلام الله علیها) را گرفت و او را با خود به نمایشگاهی برد تا خدا را تماشا كند!
و حسین(علیه السلام) زینب(سلام الله علیها) را با خود به آزمایشگاهی برد تا آزمایش خدا را تجربه كند!
و عاشورا تجربه بود. و عاشورا معیار بود! معیار ایثار! و عاشورا نهایت صبر است. و حسین(علیه السلام) آخر خط است! و حُرّ تجسم اختیار انسان! و زینب(سلام الله علیها) پایان شكیبایی!
عاشورا فرهنگی است كه هر كلمه‏ ای در آن معنی دیگری دارد، در قاموس عاشورا، مرگ یعنی زندگی، اسارت یعنی آزادی، شكست
یعنی پیروزی، در آنجا دیگر زن به معنی ضعیفه نیست، كه زن یعنی آموزگار مردانگی! چرا كه این بار، بار تاریخ بر شانه‏ های یك زن افتاه است. و چه می‏گویم؟ كه تاریخ خود،
گنجایش و ظرفیت چنین زنی را ندارد! كه اگر او نبود و دیگران نبودند، شاید عاشورا هم نبود و حسین(علیه السلام) نبود ...
و اگر حسین(علیه السلام) نبود، چه كسی می‏توانست بگوید، كه در «نتوانستن» نیز «بایستنی» هست؟ و چه كسی می‏توانست بگوید: مسؤولیت در «آگاهی» هم هست؟ چه، آنجا كه «توانایی» نیست «آگاهی» نیز خود نوعی «توانایی» است.
چرا كه اگر به «توانایی های» خود «آگاه» نباشی، مسؤولیت را احساس نمی‏كنی، ولی همین كه آگاه شدی كه مسؤولی، هیچ هم كه نداشته باشی، جان كه داری! و هیچ كه نباشد، خون كه هست! ایمان كه هست! و امكان شهادت كه هست!
اما سخن از «داشتن توانایی»، مَفرّی است كه همیشه امكان گریز از آن هست. آیا چه هنگام، توانایی كافی خواهی داشت؟
و تازه هنگامی كه توانایی كافی نیست، احساس مسؤولیت و انجام آن اهمیت دارد، وگرنه انجام مسؤولیت در حالی كه توانایی كافی هست، حماسه نیست!
حسین(علیه السلام) خود می‏گوید: «من آن چنان مرگ را طالبم كه یعقوب، یوسف را!»
و اگر حسین(علیه السلام) نبود، چه كسی می‏توانست اینها را بگوید، هر چند كه هنوز هم گروهی حسین(علیه السلام) را كسی می‏دانند كه در روز نبرد، اجازه فرار و نجات، از دشمن می‏خواهد!
شگفتا! كسی كه شب به یاران خود می‏گوید: «همه شما بروید، دشمن تنها مرا می‏خواهد.» روز این چنین بگوید!
و نیز اینكه این همه می‏گویند: «امام حسین(علیه السلام) می‏دانست كه شهید می‏شود یا نمی‏دانست؟ می‏توانست یا نمی‏توانست؟»
اینجا سخن از دانستن و ندانستن نیست، و سخن از توانستن و نتوانستن نیست!
حدیث عاشورا بسی فراتر از اینهاست!
اینجا سخن از «خواستن» است و «بایستن»!
سخن از «توكل» است به معنی راستین آن!
آنها كه درگیر آن سخنانند، از آن است كه «توكل» را ندانسته‏ اند، یا درست نداسته ‏اند!
چرا كه توكل، تعهد به انجام وظیفه است؛ نه تضمین سرانجام آن!
توكل، یعنی كه «انجام» وظیفه را به «خود»، و «سرانجام» آن را به «خدا» واگذاریم!
و حسین(علیه السلام)، تنها این چنین كرد!
و شاید این برای ما شگفت باشد، اما برای حسین(علیه السلام) شگفت نیست!
این عجیب نیست كه حسین(علیه السلام) این چنین بود؛ اگر حسین(علیه السلام) این چنین نبود، عجیب بود!
اگر حسین(علیه السلام) نبود، اینها همه نبود! و اگر زینب(سلام الله علیها) نبود، زنانمان و حتی مردانمان، از چه كس پیامبری می‏ آموختند؟
آن روز ظهر همه چیز پایان یافت. نه، آن روز همه چیز آغاز شد. كار حسین(علیه السلام) تمام شده بود و كار زینب(سلام الله علیها) آغاز می‏شد.
و عاشورا، نه یك آغاز بود و نه یك پایان! عاشورا «یك ادامه» بود!
یك امتداد! برشی از یك امتداد!
و زینب(علیه السلام)، ادامه ‏دهنده این امتداد بود، كار حسین(علیه السلام) پایان یافت. و كاروان خون حسین(علیه السلام) به راه افتاد. از پیچ و خم جاده ‏های تاریخ گذشت و هنوز هم همچنان پیش می‏رود.
كاروان سالار این كاروان، نه یك زن، و نه یك شخص، كه یك مفهوم بود!
یك مفهوم مجرد، كاروان را به پیش می‏راند!
و زینب(سلام الله علیها) آن مفهوم بود!
و زینب(سلام الله علیها) را از همان كودكی آن چنان بزرگ كرده بودند كه ظرفیت چنین حماسه‏ ای را داشته باشد. و چشم هایش را آن چنان گشوده بودند كه تاب دیدن آفتاب ظهر عاشورا را داشته باشد. و زبانش را آن چنان تیز كرده بودند كه بر جگر خصم، زخم زبان بزند!
و اینك زینب(سلام الله علیها) را به یاد بیاور، در شام غریبان!
و زینبیان را، این غریبان آشنا را در میان آشنایان غریب!
و زینب(سلام الله علیها) را كه وقتی خورشید بر آسمان بود، همه چیز بود: خواهر، مادر ... و همه چیز داشت: برادر، پسر، تكیه ‏گاه ...
اما شب چه بود؟ فقط تنها بود! و هیچ نداشت، هیچ، حتی تشنگی! هیچ، حتی اشك! تنها یك چیز داشت، عشق! و این تنها دارایی و یارایی زینب بود!
به راستی كه آزمایش خدا چه توان فرساست! مرگ، تنها یك لحظه است، اما اینكه كسی، آن هم زنی، هفتاد بار بمیرد، و به جای هفتاد نفر زخم تیر و نیزه بچشد و باز زنده باشد، شگفت است!
اینك زینب(علیه السلام) باید همه چیز باشد. كودكان را مادر باشد. و پدر باشد، و تازیانه ‏ها را سپر باشد.
اما كسی كه بتواند مرگ یك محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را تاب بیاورد. و مرگ یك مادر، آن هم یك فاطمه(علیه السلام) را ببیند و نمیرد. و شكاف پیشانی یك علی(علیه السلام) را ببیند و نشكند و پس از آن باز زنده باشد، عجیب نیست اگر بتواند، و عجیب است اگر نتواند آخرین یادگار عزیزانش را تاب وداع داشته باشد.
كه او دختر فاطمه (سلام الله علیها) است و همین بس كه بتواند!
و او دختر علی(علیه السلام) است و همین بس كه بتواند!
و او خواهر حسین(علیه السلام) است و همین بس كه بتواند!
و او خود، زینب(سلام الله علیها) است و همین بس كه بتواند!
و اینك زینب (سلام الله علیها) یك دریا آرامش است كه هزاران طوفان را در دل نهفته دارد. و تنها وصیت برادر را در خاطر دارد كه: «صبر كن بر بلا و لب به شكایت مگشا، كه از منزلت شما خواهد كاست، به خدا، كه خدا با شماست!»
آن شب، زینب (سلام الله علیها) با كودكان و زنان در میان قطعات پراكنده می‏گشتند؛ آن طرف دست پسری، این طرف بازوی شوهری، پای برادری، بدن بی‏سری!
و اینها همه پیامبر می‏خواست، آن همه خون اگر در همان جا می‏خفت، ما چه می‏كردیم؟
و به راستی كه زینب(علیه السلام) پیامبری امین ‏بود!
و من، اینها، همه را گفتم، اما هنوز در شگفتم كه عاشورا چه بود؟ و چگونه بود؟ و زینب (سلام الله علیها) كه بود؟ و حسین(علیه السلام) كه؟
و نمی‏دانم كه آن روز و آن شب چگونه در تقویم تاریخ می‏گنجد؟
كدامین خاك، یارای در بر گرفتن تن حسین(علیه السلام) را دارد؟ كه خاك هم تا سه شبانه ‏روز، از پذیرفتن او عاجز بود!
و كدامین آب، آیا شایستگی شستن تن او را دارد؟ آنكه آب از وضوی دست او تطهیر می‏شود!
و كدامین شمشیر، گردن او را ـ آن آبشار بشارت را ـ توان بریدن داشت؟ و دریای سینه او را كدام شمشیر شكافت؟ خدایا چگونه شمشیر، دریا را می‏شكافد! و قلب او را ـ آن قرآن متلاطم را ـ كدامین نیزه بر سر كرد؟ بی‏شك همان نیزه كه قرآن را!
و سر او را ـ آن دریای پرشور عشق را ـ چگونه بر نیزه كردند؟ خدایا مگر می‏شود دریایی را بر نیزه ‏ای نشاند؟ و چگونه آن شانه را كه انبان‏ كش نیمه ‏شب نان یتیمان بود، از تن او جدا كردند؟
و چگونه آن لبها را كه بوسه ‏گاه پیامبر بود، آزردند؟ و چگونه «پاكی» را به خون آلودند؟ و «معصومیت» را گلو دریدند؟
و بر آن سینه ‏ها كه در آنها به جز عشق نبود، كدامین سم ستوری آیا توان كوبیدن داشت؟
و شانه ‏های كدام زن است كه توان این همه بار دارد؟
و كدام كوه است كه تكیه ‏گاهش را از او بگیرند و او همچنان استوار بماند؟
و كدام ماه است كه خورشیدش را بكشند و او همچنان بتابد و محاق را بشكافد؟
و كدام آسمان است كه هفتاد ستاره ‏اش را فروكشند و او همچنان بر طاق بماند؟
و كدام زن است كه پاره دلش را گلو بدرند و او همچنان با هزار دل، عاشق باشد؟
زینب(سلام الله علیها)! و تنها زینب(سلام الله علیها)!
زینب(سلام الله علیها) تنها! و زینبیان تنها!
قیصر امین ‏پور

^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^

1 ـ سوره بقره ، آیه 190.
2 ـ سوره بقره، آیه 191.
3 ـ سوره بقره، آیه 195.
4 ـ سوره قصص، آیه 88.
5 ـ سوره بقره، آیه 196.
6 ـ سوره بقره، آیه 207. 

دیدگاه‌ها   

+1 #2 زنی که پیامبربودارین رشنو 1391-01-28 11:11
ممنون مدیر سایت به من سری بزن
نقل قول کردن | گزارش به مدیر
+1 #1 زنی که پیامبربودمیرشکارپور حجت 1391-01-11 12:05
خوب بوداجرکم عندا...
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
منتخب
آخرین
ادعیه ماه رمضان
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 رمضان

مرگ مروان بن حکم در اول رمضان سال ۶۵ هـ .ق. مروان در ۸۱ سالگی در شام به...


ادامه ...

4 رمضان

مرگ زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره در چهارم رمضان سال ۵۳ هـ .ق. زیاد در کوفه...


ادامه ...

6 رمضان

تحمیل ولایت عهدی به حضرت امام رضا علیه السلام توسط مأمون عباسی بعد از آنکه مأمون عباسی با...


ادامه ...

10 رمضان

١ ـ وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و...


ادامه ...

12 رمضان

برقراری عقد اخوت بین مسلمانان توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که...


ادامه ...

13 رمضان

مرگ حجاج بن یوسف ثقفی،‌ حاکم خونخوار بنی امیه در سیزدهم رمضان سال ۹۵ هـ .ق حاکم خونخوار...


ادامه ...

14 رمضان

شهادت مختار بن ابی عبیده ثقفی در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هـ .ق مختار بن ابی عبیده ثقفی...


ادامه ...

15 رمضان

١ ـ ولادت با سعادت سبط اکبر، حضرت امام مجتبی(علیه السلام)٢ ـ حرکت حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

16 رمضان

ورود محمد بن ابی بکر به مصر در شانزدهم رمضان سال ۳۷ هـ .ق محمد بن ابی بکر...


ادامه ...

17 رمضان

١ ـ معراج پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)٢...


ادامه ...

19 رمضان

ضربت خوردن امیرمؤمنان حضرت امام علی (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال...


ادامه ...

20 رمضان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام در روز بیستم رمضان سال هشتم هـ .ق سپاهیان اسلام به فرماندهی رسول...


ادامه ...

21 رمضان

١ ـ شهادت مظلومانه امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام٢ ـ بیعت مردم با امام حسن مجتبی علیه...


ادامه ...

23 رمضان

نزول قرآن کریم در شب بیست و سوم رمضان کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن مجید نازل گردید. برخی چنین...


ادامه ...

29 رمضان

وقوع غزوه حنین در بیست و نهم رمضان سال هشتم هـ .ق غزوه حنین به فرماندهی رسول گرامی...


ادامه ...

30 رمضان

درگذشت ناصر بالله عباسی در سی ام رمضان سال ۶۲۲ هـ .ق احمد بن مستضیء ناصر بالله درگذشت....


ادامه ...
0123456789101112131415

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page