«مرد شامي و امام حسين‌‌‌علیه السلام»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

مردي از شام، به قصد حج به مدينه آمد، چشمش به مردي افتاد كه در كناري نشسته بود توجهش جلب شد پرسيد «اين مرد كيست؟» گفتند «حسين بن علي بن ابي‌طالب» آن همه تبليغات عجيبي كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و قربه الي الله تا مي‌تواند، به حسين بن علي(‌‌‌ع) دشنام دهد
چون هر چه خواست گفت و عقده دلش را گشود، امام بدون آنكه خشم بگيرد و يا اظهار ناراحتي كند، نگاهي پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آن كه چند آيه از قرآن، درباره حُسن خلق و عفو و اغماض قرائت كرد، به او فرمود «ما براي هر نوع خدمت و كمك به تو آماده‌ايم؛ آن گاه از او پرسيد «آيا از
اهل شامي؟» جواب داد «آري!» حضرت فرمود «من با اين خلق و خوي سابقه دارم و سرچشمه آن را مي‌دانم» پس از آن فرمود «تو در شهر ما غريبي؛ اگر احتياجي داري حاضريم به تو كمك كنيم؛ حاضريم در خانه خود از تو پذيرايي كنيم؛ حاضريم تو را بپوشانيم و يا به تو پول بدهيم»
مرد شامي كه منتظر بود با عكس العمل شديدي برخورد كند و هرگز گمان نمي‌كرد با يك همچو گذشت و اغماضي روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت «آرزو داشتم در آن وقت، زمين شكافته مي‌شد و من فرو مي‌رفتم و اين چنين نشناخته و نسنجيده گستاخي نمي‌كردم تا آن ساعت،‌ براي من در همه زمين، كسي از حسين و پدرش مبغوض‌تر نبود ولي بعد از آن، كسي نزد من از او و پدرش محبوب‌تر نيست»
_________________________
داستان راستان ج1 و2 ص46