معاويه كنيز بسيار زيبايي را به صد هزار درهم خريد و به اطرافيان خود رو كرد و پرسيد «اين كنيز براي چه كسي شايسته است؟» گفتند «براي شما»
معاويه گفت «درست نگفتيد، بلكه اين بانو شايسته حسين بن علي است، زيرا اين زن هم داراي شرافت و معرفت است؛ و هم بين من و پدر حسين اختلافاتي وجود دارد، كه اميد دارم با اهداي اين كنيز به او، اختلاف ما برطرف شود»
معاويه با طرح اين دسيسه سياسي، كنيز را همراه اموال بسيار و لباسهاي فاخر به حضور حسين(ع) فرستاد امام حسين(ع) پرسيد «اسمت چيست؟»
كنيز گفت «هَوي» يعني آرزو يا عشق
امام حسين(ع) فرمود «خودت هم مثل نامت هستي، آيا چيزي بلدي؟»
كنيز گفت «آري، قرآن بخوانم يا شعر؟!»
امام حسين(ع) فرمود «قرآن بخوان»
كنيز اين آيه را خواند «وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهاَ إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فيِ الْبَّرِ وَ الْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لاَ حَبَّةٍ فيِ ظُلَماتِ اْلاَرضِ وَ لاَرَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ اِلاَّ فيِ كِتابٍ مُبِينٍ» يعني كليدهاي غيب نزد خداست، جز او كسي به آنها آگاهي ندارد و آنچه در خشكي و درياست ميداند و هيچ برگي از درختي نميافتد جز آن كه خدا به آن آگاه است و هيچ دانهاي در تاريكي زمين و هيچ تري و خشكي نيست جز آنكه در كتاب مبين است
امام حسين(ع) از او خواست شعري بخواند
كنيز اين شعر را خواند «اَنْتَ نِعْمَ الْفَتي لَوْ كُنْتَ تَبقيِ غَيرْ اِنْ لا بَقَاء لِلإنسانِ»
تو جواني نيك و زيبايي، اگر بقا ميداشتي، ولي بقايي براي انسان نيست
امام حسين(ع) سخت تحت تأثير قرار گرفت و گريست آنگاه به آن كنيز با معرفت رو كرد و فرمود «تو را آزاد كردم و هر چه معاويه فرستاده مال خودت باشد»
________________________________________
دراسات و بحوث في تاريخ الاسلام ج1 ص 155
«نتيجه معرفت»
- بازدید: 3399