وقتی پدرش شهید شد، هفت سال و چند ماه از ولادت امام جواد(ع) میگذشت. بهدلیل سن کم امام، مردم بغداد و نواحی آن درباره امامتش اختلافنظر داشتند.
ازاینرو، چند تن از بزرگان شیعه مانند ریان بن صلت، صفوان بن یحیى، محمد بنحکیم، عبدالرحمن حجاج و یونس بن عبدالرحمن، در خانه عبدالرحمن بن حجاج جلسه ای تشکیل دادند سوگواری کردند و به یکدیگر تسلیت گفتند، ولی یونس که به مسئله مهمتری می اندیشید، به آنها گفت: گریه بس است! تکلیف امامت چه میشود؟ مسائل و احکام دین را از چهکسی باید پرسید؟ تا کی باید صبر کنیم که ابوجعفر بزرگ شود و توانایی پاسخگویی به مسائل و ادای امامت را داشته باشد؟
ریان بن صلت که از شنیدن چنین سخنانی ناراحت شده بود، از جا برخاست، گلوی یونس را فشرد و به صورتش سیلی زد و گفت: معلوم می شود ایمانت ظاهری بوده و درباره امامت گرفتار تردید شده اى. اگر امام جواد با عنایت خداوند به این مقام برگزیده شده، حتی اگر کودک یکروزه هم باشد، مانند پیرمردی کهنسال، صاحب علم و فضیلت خواهد بود و اگر مقام او از جانب خدا نباشد، چنانچه هزار سال نیز عمر کرده باشد، با دیگران تفاوتی نخواهد داشت.[1]
رقیه ندیرى
________________________
[1]. احمد اردستانى، زندگانی امام جواد(ع)، ص 72.