شعر : مدار عالم امکان

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

فتاده مرغ دلم زآشیان در این وادى
که هر کجا رود، افتد به دام صیادى
به دانه‌ای دُر یکدانه می‌دهد بر باد
نه گوش هوش و نه چشم بصیر نقادى
نه شمع انجمنی تا که روشنی بخشد

شعر : مدار عالم امکان
نه شاهدی که غم از دل بَرَد به شیادى
دلا، دل از همه بر گیر و خلوتی بپذیر
مدار از همه عالم امید امدادى
مگر ز قبله حاجات و کعبه مقصود
ملاذ حاضر و بادی علىٍّ الهادى
محیط کون و مکان، نقطه بسیط وجود
مدار عالم امکان، مجرد و مادى
شها، تو شاهد میقات لی مَعَ اللهى
تو شمع جمع شبستان مُلک ایجادى
صحیفه ملکوتی و نسخه لاهوت
ولی عرصه ناسوت بهر ارشادی او شادى
نه ممکنی و نه واجب، چو واحدی به مثل
که هم برون ز عدد، هم قوام اعدادى
مقام باطن ذات تو قاب قوسین است
به ظاهر ار چه در این خاکدان اجسادى
تو شاه یکه سواری به دشت توحیدى
اگر پیاده روان در رکاب الحادى
آیت‌الله غروی اصفهانى