مرور کرد به حيرت بهشت مينو را
و در پيالهاي از نور زد قلممو را
دو برکه در وسط تابلو کشيد آنگاه
کشاند بر لب اين برکهها دو آهو را
تو را به هيئت «انسان فرشته» اي زيبا
کشيد و ديد از اين دو ربودهاي گو را
سپس به وسعت تنهايىات چراغ آورد
چراغ نه! که دل آفتاب بانو را
و رودهاي جهان را به خدمت تو گماشت
که پا به پات بگيرند ظهر عاشورا
هم از زبان تو ميخواست بشنود خود را
خدا که در دهنت ريخت عطر ياهو را
براي اينکه به شبگرديات گواه شود
هميشه باز نگه داشت چشم شببو را
خدا به عشق تو سنجيد عقل را و سپس
طراز کرد به دست تو اين ترازو را
اشارات :: تير 1388 - شماره 122
سيده کبري موسوى