شعر : غريب آشنا

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

اي خيال اجتناب ناپذير
از قبيله کدام سبز جامه‌اى
که‌آفتاب
زائر نگاه توست
کهکشان برابر تو کوچک است
اي ستاره شکوهمند
***
بي‌قراري کبوتران براي توست
ابرها به دست‌بوسي ستاره مي روند
باغ‌ ها به دست‌‌بوسي بهار
و نگاه من که برکه مکدري است
دست‌بوس عشق توست
***
اي بزرگوار!
معنويت بهار!
اي غريب آشنا!
در کجاي آسمان دميده‌اي
کاين چنين پرندگان به سوي تو
شوقناک بال مي زنند
قامت نماز
علي موسوي گرمارودى
درود بر تو
اي هشتمين سپيده!
تو امامى
هستى، با تو قيام مي کند
درختان به تو اقتدا مي کنند
کائنات به نماز تو ايستاده
و مهربانى،
تکبيرگوي توست
عشق
به نماز تو
قامت بسته است
و در اين نماز،
هر کس مأموم تو نيست
مأمون است

ايرج قنبرى
اشارات :: آبان 1388 - شماره 126