شعر : امام راستان

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

قبله اهل سجود و رکن ايمان
آن‌که سبقت برد پاکان جهان را
در روانش، صد فروغ از نور سبحان
در جمالش، صد نشان آن بي‌نشان را
آن صحيفه سرّ سجادي است کاشف
راز عشق آن امام راستان را
الهي قمشه‌اى
در منقبت حضرت سجاد(ع)
پور عبدالملک به نام هشام
در حرم بود با اهالي شام
مي‌زد‌ اندر طواف کعبه قدم
ليکن از ازدحام اهل حرم؛
استلام حجر ندادش دست
بهر نظّاره گوشه‌اي بنشست
ناگهان نخبه نبي و ولى
زينِ عُبّاد، بن حسين على
در کساي بها و حلّه و نور
بر حريم حرم فکند عبور
هر طرف مي‌گذشت بهر طواف
در صف خلق مي‌فتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر
گشت خالي ز خلق راه گذر
شامي‌اي کرد از هشام سؤال!
کيست با اين چنين جمال و جلال؟
از جهالت در آن تعلّل کرد
در شناسايي‌اش تجاهل کرد
گفت نشناسمش، ندانم کيست
مدني يا يماني يا مکي است
بوفراس، آن سخنور نادر
بود در جمع شاميان حاضر
گفت: من مي‌شناسمش نيکو
زو چه پرسى؟ به سوي من کن رو
آن کس است اين که مکه و بطحا
زمزم و بوقبيس و خيف و منا؛
حرم و حلّ و بيت و رکن و حطيم
ناودان و مقام ابراهيم؛
هر يک آمد به قدر او عارف
بر علوّ مقام او واقف
قرةالعين سيدالشهداست
زهره شاخ دوحه زهراست
ميوه باغِ احمدِ مختار
لاله داغِ حيدر کرار

عبدالرحمان جامى