تا بریزد غیرت هر رود و هر دریا در او
تا برقصد ایل دست افشان ماهیها در او
برکه از جای خودش برخاست در پای تو ریخت
موج زد تصویر هر امروز و هر فردا در او
آه! این دریای تا دیروز کوچک بوده کیست؟
این خُم سرمست، این تأثیر صد صهبا در او
ساقی مبعوثِ اینک، باده دار بعد ازین
تا چهها میبیند از هنگامه دنیا در او...
برکه نه، جام جهانبین، رازگوی روزگار
عکسی از زخم فدک بر سینه زهرا در او
همصدای استخوان بغض مانده در گلو
ذوالفقار سر به چاهی غرق در نجوا در او
ردی از خون جگر از نیش مار خانگی
رد پای خون دامنگیر عاشورا در او...
آن ردای ایستاده بر فراز این غدیر
اشکها باید بریزد یکه و تنها در او
تا همین امروز چشمان غمین ذوالفقار
گریه کرده بر گناهان قرون ما در او
آه! اما پای این برکه بمان و صبر کن
هست از یک جمعه موعود رد پا در او
سودابه مهیجى
اشارات :: آذر 1388 - شماره 127