متن ادبی : زیر باران

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

«ماه می‌آیدو ما پشت‌بام‌های از دست رفته را به یاد می‌آوریمو زندگی را به‌دست می‌گیریم».
هیوا مسیح


تو روزی در باران می‌آیى، با چتری از آسمان؛ چتر آب؛ چتر پاکی و کوچه‌ها زیر پایت بهار می‌شوند و تمام خیابان‌ها به صبح می‌رسند. تو روزی در باران می‌آیى و آن روز هر فصلی که باشد، تمام تقویم‌ها لبریز اردیبهشت می‌شوند و رنگین‌کمان‌ها از کوهستان شانه‌هایت به هر سو دامن می‌گسترند. روزی تو می‌آیی و ماه و خورشید را هر دو، ترخیص می‌کنی تا تنها تو در آسمان‌ها هر لحظه پرتوافشان باشى؛ چه ماه و چه خورشید، دیگر هیچ جایی در روزگار زمین ندارند، روزی که تو باشی و خاک، خاک خاموش، لب باز می‌کند به بوسیدن جای قدم‌هایت و شکوفه‌ها این‌چنین متولد می‌شوند و زمین، زمین سرگشته، از دوران بیهودگی دست می‌کشد و به دور تو می‌چرخد.
خانه‌های خاموش، خانه‌های ویران، روزی به سور دیدار تو می‌نشینند و تمام گذشته‌های سوگ را در آغوش سرور وصل تو از یاد می‌برند. پنجره‌های لب بسته روزی به مژده مقدم تو دهان باز می‌کنند و تمام منظره رسیدنت را در سینه قاب می‌گیرند و درهای بسته گشوده می‌شوند به سمت نسیم پیراهنت که تمام بهارهای زاینده را به زمین کوچ می‌دهد. جاده‌ها، جاده‌های از خستگی بر خاک افتاده، جاده‌های کسالت سردرگریبانى، پیش پای آمدنت برمی‌خیزند و تمام فرازها به نشیب بدل می‌شوند تا گام‌های تو را نزدیک‌تر و شتابان‌تر به منزلگاه برسانند.
سودابه مهیجى
آه ای بشارت خجسته! ای وعده اکید! ای دیدار بی‌شک! نزدیک‌تر شو، نزدیک‌تر.
«این روزها که می‌گذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما
با من بگو که آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟»
قیصر امین‌پور
اشارات :: آذر 1388 - شماره 127

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page