شعر : هوای تو

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

دلم مثل غروب جمعه‌ها دارد هوایت را
کجا واکرده‌ای این بار گیسوی رهایت را؟
کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادى
که پنهان کرده باشی گریه‌های های‌هایت را
خیابان «ولی‌عصر» بی‌شک جای خوبی نیست
که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را


تو هم در این غریبستان وطن داری و می‌دانى
بریده روزگار بی‌تو صبر آشنایت را
نسیمی از نفس افتاده‌ام از نیل ردّم کن
رها کن در میان خدعه ماران عصایت را
نمی‌خواهم بجنگم در رکابت... مرگ می‌خواهم
به شمشیر لقا از پیش بخشیدم عطایت را
فقط یک‌بار از چشمان اشک‌آلود من بگذر
که موجاموج هر پلکم ببوسد جای پایت را...
...گل امّید را در روز بی‌خورشید خیری نیست
شب است و می‌کشی روی سر دنیا عبایت را
محمدجواد آسمان
اشارات :: خرداد 1388 - شماره 121