شعر : انتظار٢

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

چه جمعه‌اى... چه غروب غریب و دلگیرى...
چرا سراغی از این جمعه‌ها نمی‌گیرى؟
مسافری که هنوز و همیشه در راهى!
کجای راه سفر مانده‌ای به این دیرى؟
به پیشواز تو آغوش زندگی جان داد
بیا پیاده شو از این قطار تأخیرى...
چقدر پیر شدی روی گونه‌هایم اشک!


تو سال‌هاست که از چشم من سرازیرى...
چقدر ماندی در بند انتظار ای دل!
شدی شبیه دیوانگان زنجیرى...
چقدر شاعر مفلوک! قلبت از سنگ است
چطور از غم دوری او نمی‌میرى...
سودابه مهیجى
اشارات :: خرداد 1388 - شماره 121

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page