شعر: آه، اى ناخدا، بگو چه کنیم

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

آه یک عمر ساکنان زمین، زخم بودند روى سینه تو
اینک این لحظه هاى پایانى است پیش روى تو و مدینه تو
چشم در چشم بى قرارى شهر، روى در قبله بسترى شده اى
شعله مى افکند به جان زمین این نفس هاى آخرینه تو

آه اى ناخدا بگو چه کنیم بعد ازین با بعیدِ ساحل دین؟
ما که یک عمر در امان بودیم از غم موج، در سفینه تو
باید از تیرگىّ بعد از تو به چراغى دوباره دل، خوش کرد
دل تاریخمان نمى لرزد نزد میراث بى قرینه تو
مى روى چشم هاى غمناکت نگرانِ ادامه توحید
خاطرت جمع! مؤمنان هستند پاسبانانِ این دفینه تو...
سودابه مهیجى
اشارات :: اسفند 1386، شماره 106