پرستاران و عيادتكنندگان حضرت زهرا (سلام الله علیها)
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در خانه خود در بستر بيمارى قرار گرفت و غم و اندوه ديگرى بر آن خانه سايه افكند. فرزندان صغير و خردسال او در اطراف بستر مادر مانند پرندگان بال و پر شكسته سر به زير انداخته، در فكر فرورفته و چهره زرد و نحيف و سيلى خورده او را نظاره مىكردند. پرستاران او امسلمه زن ابورافع و اسماء بنت عميس بودند. خبر بيمارى و بسترى شدن فاطمه (سلام الله علیها)در ميان مردم مدينه و مهاجر و انصار طنينانداز شد. زنان مهاجر و انصار تصميم گرفتند به عيادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها)بروند، گروهى گرد هم آمده و به حضور او رسيدند.
خطبه حضرت زهرا (سلام الله علیها) در جمع زنان مهاجر و انصار
قال سويد بن غفله: لمّا مرضت فاطمه (سلام الله علیها) المرضه الّتي توفّيت فيها، دخلت عليها نساء المهاجرين و الانصار يعدنها، فقلن لها: كيف أصبحت من علّتك يا ابنه رسولاللَّه؟
فحمدت اللَّه و صلّت على أبيها، ثم قالت:
خطبه آن حضرت در بيماريش براى زنان مهاجرين و انصار
سويد بن غفله گويد: هنگامى كه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بيمار شد، به همان بيمارى كه در اثر آن از دنيا رفت، زنان مهاجرين و انصار به عيادت ايشان آمده و گفتند: اى دختر پيامبر خدا با اين بيمارى حالت چطور است؟
آن حضرت حمد و سپاس الهى را گفته و برپدرش درود فرستاد و فرمود:
اَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عائِفَهًً لِدُنْيا كُنَّ، قالِيَهًً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ، وَ سَئِمْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعْبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفاهِِ وَ صَدْعِ الْقَناهِِ، وَ خَطَلِ الْاراءِ وَ زَلَلِ الْاَهْواءِ، وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ اَنْفُسُهُمْ اَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ، لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدَتْهُمْ رِبْقَتُها وَ حَمَّلَتْهُمْ اَوْقَتُها، وَ شَنَّنَتْ عَلَيْهِمْ عارَتُها، فَجِدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ.
وَ يْحَهُمْ اَنَّى زَحْزِحُوها عَنْ رَواسِي الرِّسالَهِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّهِِ وَ الدِّلالَهِِ، وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْاَمينِ وَ الطِّبّينِ بِاُمُورِالدُّنْيا وَ الدّينِ، اَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ، وَ مَا الَّذى نَقِمُوا مِنْ اَبِيالْحَسَنِ (علیه السلام)، نَقِمُوا وَاللَّهِ مِنْهُ نَكيرَ سَيْفِهِ، وَ قِلَّهََ مُبالاتِهِ لِحَتْفِهِ، وَ شِدَّهََ وَ طْأَتِهِ، وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ في ذاتِ اللَّهِ.
وَ تَا للَّهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّهِِ اللاَّئِحَهِِ، وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّهِِ الْواضِحَهِِ لَرَدَّهُمْ اِلَيْها وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها،وَ لَسارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً، لايَكْلَمُ خُشاشُهُ، وَ لا يَكِلُّ سائِرُهُ، وَ لا يَمِلُّ راكِبُهُ، وَ لَاَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَميراً صافِياً رَوِيّاً، تَطْفَحُ ضِفَّتاهُ وَ لا يَتَرَنَّقُ جانِباهُ، وَ لَاَ صْدَرَهُمْ بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعْلاناً.
بخدا سوگند صبح كردم در حالى كه نسبت به دنياى شما بىميل و نسبت به مردان شما ناراحتم، آنان را از دهان خويش بدور افكنده، و بعد از شناخت حالشان به آنان بغض ورزيدم، پس چه زشت است كندى شمشيرها و سستى بعد از تلاش و سر بر سنگ خارا زدن، و شكاف نيزهها وفساد آراء و انحراف انگيزهها، و چه زشت است ذخيرههائى كه پيش فرستادند، و خداوند بر آنان خشم گرفته و در عذاب جاودانه خواهند بود، بدون شك مسئوليت اين عمل بعهده ايشان بود و سنگينى آن بدوششان است، و ننگ و عارش دامنگيرشان مىگردد، پس اين شتر بينىبريده و زخمخورده باشد، و گروه ستمكاران از رحمت الهى بدورند.
واى بر آنان، چگونه خلافت را از مواضع ثابت و بنيانهاى نبوت و ارشاد، و محل هبوط جبرئيل، و آگاهان به امور دين و دنيا دور ساختند، آگاه باشيد كه اين زيان بزرگى است، و چه عيبى از على (علیه السلام) گرفتند، بخدا سوگند عيب او شمشير براّنش، و بىاعتنائى به مرگ، و شدّت برخوردش، و عقوبت دردناكش، و اينكه غضبش در راه رضاى الهى بود.
به خدا سوگند اگر از راه روشن بدور رفته، و از پذيرش طريق مستقيم كناره مىگرفتند، آنان را بسوى آن آورده و بر آن وامىداشت، و به سهولت براهشان مىبرد، و اين شتر را سالم به مقصد مىرساند، كه راهبرش را دچار زحمت نكند و سوارهاش را ملول نگرداند، و آنان را به محل آب خوردنى مىرساند، كه آبش صاف و فراوان بوده و از آن لبريز باشد و هرگز كدر نگردد، و ايشان را از آنجا سيراب بيرون مىآورد، و در پنهان و آشكار برايشان ناصح بود.
وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلَّى مِنَ الدُّنْيا بِطائِلٍ، وَ لا يَحْظي مِنْها بِنائِلٍ، غَيْرَ رَىِّ النَّاهِلِ وَ شَبْعَهِِ الْكافِلِ، وَ لَبانَ لَهُمُ الزَّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ وَ الصَّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ.
وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى امَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات ٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ، وَ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزينَ.
اَلا هَلُمَّ فَاسْمَعْ، وَ ما عِشْتَ اَراكَ الدَّهْرَ عَجَباً، وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ، لَيْتَ شِعْرى اِلى اَىِّ سِنادٍ اسْتَنَدوُا، وَ اِلى اَىِّ عِمادٍ اِعْتَمَدُوا، وَ بِاَيَّهِِ عُرْوَهٍٍ تَمَسَّكُوا، وَ عَلي اَيَّةِ ذُرِّيَّهٍٍ اَقْدَمُوا وَاحْتَنَكُوا؟ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشيرُ، وَبِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً.
اِسْتَبْدَلوُا وَاللَّهِ الذَّنابي بِالْقَوادِمِ، وَالْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمُعاطِسِ قَوْمٍ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ، وَيْحَهُمْ اَفَمَنْ يَهْدى اِلى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لاَيهِدّى اِلاَّ اَنْ يُهْدى، فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.
اگر او در محل خلافت مىنشست هرگز ثروت دنيوى براى خود قرار نمىداد، و از آن بهره فراوانى برنمىداشت، جز به اندازه فرونشاندن تشنگى و رفع گرسنگى، و به ايشان مىشناساند تا بين زاهد و دنياپرست، و راستگو و دروغگو تشخيص دهند. و اگر ملّتها ايمان آورده و تقوى پيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنان فرومىريختيم، ولكن آيات الهى را تكذيب كردند و از اينرو آنان را در برابر آنچه انجام دادند گرفتار ساختيم، و كسانى كه از اين گروه ستم نمودند نتايج زشتى كارشان بزودى دامنگيرشان شده و هرگز بر ما غالب و پيروز نخواهند شد.
آگاه باش، بيا و بشنو، هرچه زندگى كنى روزگار عجائبى را بتو نشان خواهد داد، و اگر تعجب كنى، گفتار اينان تعجبآور است، اى كاش مىدانستم كه به چه پناهگاهى پناهنده شده، و به كدام ستونى تكيه داده، و بر كدام فرزندانى تجاوز نموده و استيلا جستهاند؟ چه بد رهبر و دوستى را انتخاب كردهاند، و براى ستمكاران بد بدلى است.
به خدا سوگند، بجاى پرهاى بزرگ، روى بال دم را انتخاب، و بجاى پشت، دم را برگزيدند، ذليل گردد قومى كه مىپندارد با اين اعمال كار خوبى انجام داده است، بدانيد كه اينان فاسدند اما نمىدانند، واى بر اينان، آيا كسى كه هدايت يافته سزاوار پيروى است، يا كسى كه هدايت نيافته و نيازمند هدايت است، واى بر شما چگونه حكم مىكنيد.
اَما لَعَمْرى لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَهُ رَيْثَما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْاَ الْقَعْبِ دَماً عَبيطاً وَ ذِعافاً مُبيداً، هُنالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يَعْرِفُ التَّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَّ الْاَوَّلُونَ، ثُمَّ طيبُوا عَنْ دُنْياكُمْ اَنْفُساً وَاطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَهِِ جاشاً، وَ اَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارمٍ وَ سَطْوَهٍٍ مَعْتَدٍ غاشِمٍ، وَ بِهَرَجٍ شامِلٍ، وَ اسْتِبْدادٍ مِنَ الظَّالِمينَ، يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهيداً، وَ جَمْعَكُمْ حَصيداً، فَيا حَسْرَتا لَكُمْ، وَ اَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ، اَنُلْزِمُكُمُوها وَ اَنْتُمْ لَها كارِهُونَ.
قال سويد بن غفلة: فأعادت النساء قولها (سلام الله علیها)على رجالهنّ، فجاء اليها قوم من المهاجرين و الانصار معتذرين، و قالوا: يا سيدة النساء لو كان أبوالحسن ذكر لنا هذا الامر قبل أن يبرم العهد و يحكم العقد لما عدلنا عنه الى غيره.
فقالت (سلام الله علیها): اِلَيْكُمْ عَنّى، فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذيرِكُمْ، وَ لا اَمْرَ بَعْدَ تَقْصيرِكُمْ.
بجان خودم سوگند، نطفه اين فساد بسته شد، در انتظار باشيد تا اين مرض فساد در پيكر جامعه منتشر شود، آنگاه از پستان شير خون تازه و زهرى هلاككننده بدوشيد، در اينجاست كه رهپيمايان راه باطل زيانكار شده، و آيندگان عاقبت اعمال گذشتگان را مىيابند، آنگاه جانتان با دنيايتان، و قلبتان با فتنهها آرام مىگيرد، و بشارت باد شما را به شمشيرهاى كشيده و حمله متجاوز ستمكار، و به هرج و مرج عمومى و استبداد زورگويان، كه حقوقتان را اندك داده و اجتماع شما را بوسيله شمشيرهايش درو خواهد كرد، پس حسرت بر شما باد كه كارتان به كجا مىرسد، آيا من مىتوانم شما را به كارى وادارم كه از آن روى گردانيد.
سويد بن غفله گويد: زنان سخنان آن حضرت را براى شوهرانشان بازگو كردند، گروهى از مهاجرين و انصار براى عذرخواهى نزد ايشان آمده و گفتند: اى سرور زنان، اگر حضرت على (علیه السلام) اين مطالب را قبل از بيعت با ابوبكر برايمان مىگفت كسى را بر او ترجيح نمىداديم.
آن حضرت فرمود: از نزدم دور شويد، بعد از ارتكاب گناه و سهلانگارى، عذرخواهى براى شما مفهومى ندارد.
حالات جانسوز حضرت زهرا (سلام الله علیها) به روايت فضه خادمه
روى ورقه بن عبداللَّه الأزدى، قال: خرجت حاجا الى بيتاللَّه الحرام، راجيا لثواب اللَّه رب العالمين، فبينما انا اطوف و اذا انا بجاريه سمرا، و مليحه الوجه، عذبه الكلام، و هى تنادى بفصاحه منطقها، و هى تقول:
ورقه بن عبداللَّه ازدى روايت نموده است: به اميد ثواب خداوند و پروردگار عالميان به حج بيتاللَّه الحرام مشرف شدم. ناگهان هنگام طواف ديدم كه دوشيزه گندمگون، نمكين و شيرنسخنى با كلام فصيح دعا مىنمود و مىگفت:
اللهم، رب الكعبه الحرام، والحفظه الكرام، و زمزم والمقام، والشماعر العظام،و رب محمد خير الانام، 6 البرره الكرام، (اسالك) ان تحشرنى مع ساداتى الطاهرين، و ابنائهم الغر المحجلين الميامين.
اى خدا، و اى پروردگار خانه محترم كعبه، و پروردگار فرشتگان بزرگوار نگاهبان اعمال، و پروردگار زمزم و مقام ابراهيم (علیه السلام)، و جايگاههاى بزرگ و ارجمند مناسك حج، و پروردگار برترين مخلوقات، حضرت محمد- كه درود خداوند بر او و خاندان نيكوكار و گرامى او باد!- (از تو درخواست مىنمايم) كه مرا با سروران پاكيزهام و پسران برجسته و درخشان و خجسته آنان محشور گردانى.
ألا، فاشهدوا يا جماعه الحجاج والمعتمرين، ان موالى خيره الاخيار، و صفوه الابرار، والذين علا قدرهم على الاقدار، و ارتفع ذكرهم فى سائر الامصار، المرتدين بالفخار.
هان! اى گروه حاجيان و عمره بجا آورندگان، شاهد باشيد كه سروران من، برگزيده برگزيدگان، و منتخب نيكان، و از همگان ارجمند مىباشند، و يادشان در تمام بلاد بلند و به نيكى ياد مىشوند و به لباس فخر آراستهاند.
قال ورقه بن عبداللَّه: فقلت: يا جاريه، انى لاظنك من موالى اهل البيت :. فقالت: اجل، قلت لها: و من انت من مواليهم؟ قالت: انا فضه امه فاطمه الزهراء، ابنه محمد المصطفى، صلى اللَّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها.
ورقه بن عبداللَّه مىگويد: به او گفتم: اى دختر، من يقين دارم كه تو از دوستداران اهلبيت : هستى، وى گفت: بله، گفتم: نامت چيست؟ گفت: من فضه، كنيز فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، دختر حضرت محمد مصطفى(صلی الله علیه و آله و سلم) مىباشم، كه درود خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد!
فقلت لها: مرحبا بك و اهلا و سهلا، فلقد كنت مشتاقا الى كلامك و منطقك، فاريد منك الساعه ان تجيبنى من مساله اسالك، فاذا انت فرغت من الطواف، قفى لى عند سوق الطعام حتى آتيك و انت مثابه ماجوره. فافترقنا.
گفتم: خيلى خوش آمدى و خيلى خوشوقتم، من بسيار مشتاق كلام و سخن تو بودم، مىخواهم يك سؤالى از تو بكنم و تو به من پاسخ دهى. وقتى طواف را به پايان بردى، كنار بازار غله بايست تا من بيايم، خداوند به تو اجر و پاداش دهد. و به اين ترتيب از هم جدا شديم.
فلما فرغت من الطواف و اردت الرجوع الى منزلى، جعلت طريقى عل سوق الطعام، و اذا انا بها جالسه فى معزل من الناس، فاقبلت عليها، و اعتزلت بها، و اهديت اليها هديه و لم اعتقد انها صدقه، ثم قلت لها: يا فضه، اخبرينى عن مولاتك فاطمه الزهراء (سلام الله علیها)، و ما الذى رايت منها عند و فاتها بعد موت ابيها محمد (صلی الله علیه و آله و سلم).
وقتى طواف را به پايان بردم، هنگام بازگشت به منزل، راهى را كه از بازار غله مىگذشت انتخاب نمودم، ناگهان ديدم كه وى در گوشهاى به دور از مردم نشسته است. نزد او رفتم و او را كنار كشيدم و بدون اينكه قصد صدقه بكنم هديهاى به او دادم، سپس به او گفتم، اى فضه، از سرورت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)و وقايعى كه بعد از مرگ پدرش حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) و هنگام وفات وى، از او ديدى به من خبر ده.
قال ورقه: فلما سمعت كلامى، تغر غرت عيناها بالدموع ثم انتحبت نادبه، و قالت: يا ورقه بن عبداللَّه، هيجت على حزنا ساكنا، و اشجانا فى فوادى كانت كامنه، فاسمع الان ما شاهدت منها (سلام الله علیها):
ورقه (راوى حديث) مىگويد: به محض اينكه سخن من تمام شد، چشمان فضه پر از اشك گرديد و بلند بلند گريست و گفت: اى ورقه بن عبداللَّه، اندوه فرو نشسته و غمهاى نهفته دلم را بر انگيختى، اينك وقايعى را كه من از آن حضرت (سلام الله علیها)ديدهام بشنو.
اعلم انه لما قبض رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم)، افتجع له الصغير والكبير، و كثر عليه البكاء، و قل العزاء، و عظم رزوه على الاقرباء والاصحاب والاولياء والاحباب، والغرباء والانساب، ولم تلق الا كل باك و باكيه، و نادب و نادبه، و لم يكن فى اهل الارض والاصحاب والاقرباء والاحباب اشد حزنا و اعظم بكاء و انتحابا من مولاتى فاطمه الزهراء (سلام الله علیها)، و كان حزنها يتجدد و يزيد، و بكاؤها يشتد.
بدان، رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)دل كوچك و بزرگ را به درد آورد، و بسيار بر او گريستند و صبر همه را به سر آورد، و مصيبت فقدان او بر نزديكان و ياران و دوستان و احباب و بيگانگان و خويشان سخت بود، و همه مردان و زنان براى او گريه و ندبه نمودند، ولى در روى زمين و در ميان ياران و نزديكان و دوستان كسى غمگينتر از سرورم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نبود و وى بيشتر و شديدتر از همه گريه مىكرد. و اندوه او پيوسته تازه و افزون، و گريهاش شديدتر مىشد.
فجلست سبعه ايام لا يهدا لها انين، و لا يسكن منها الحنين، كل يوم جاء كان بكاوها اكثر من اليوم الاول. فلما كان فى اليوم الثامن ابدت ما كتمت من الحزن فلم تطق صبرا اذ خرجت و صرخت، فكانها من فم رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم)تنطق.
پس هفت روز ناله او آرام، و صداى او خاموش نمىشد، و هر روز بيش از روز گذشته گريه مىنمود، تا اينكه روز هشتم اندوه نهفته خود را آشكار نمود و نتوانست شكيبايى كند، لذا از خانه بيرون آمد و ناله سر داد، به گونهاى كه گويى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن مىگويد.
فتبادرت النسوان، و خرجت الولائد والولدان، و ضج الناس بالبكاء والنحيب، و جاء الناس من كل مكان، و اطفئت المصابيح لكيلا تتبين صفحات النساء، و خيل الى النسوان ان رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم)قد قام من قبره، و صارت الناس من دهشه و حيره لما قدرهقهم.
پس زنان شتافتند، و دختران و پسران از خانه بيرون آمدند، و مردم همراه با اشك ريختن و گريه بلند، ناله سر دادند و از همه سو گرد آمدند، و براى اينكه صورت زنان نمايان نشود چراغها را خاموش كردند، و زنان تصور كردند كه گويى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از قبر بيرون آمده است، و مردم به خاطر مصيبت آن حضرت مدهوش و متحير گرديدند.
و هى (سلام الله علیها)تنادى و تندب اباه: وا أبتاه، واصفياه، وامحمدا، وا ابا القاسماه، و اربيع الارامل واليتامى، من للقبله والمصلى؟ و من لابنتك الوالهه الثكلى؟
و فاطمه زهرا (سلام الله علیها)ندا برمىآورد و بر پدر بزرگوارش اينگونه نوحهسرايى مىكرد: واى پدرم، واى بر برگزيده خدا، وا محمداه، وا اباالقاسم، واى بر كسى كه بهار و مايه شادمانى نيازمندان (يا: بيوگان) و يتيمان بود، ديگر چه كسى (مدافع اهل) قبله و جايگاه نمازگزاردن خواهد بود؟ و ديگر دختر سرگشته مصيبتزدهات چه كسى را دارد؟
ثم اقبلت تعثر فى اذيالها و هى لا تبصر شيئا من عبرتها، و من تواتر دمعتها، حتى دنت من قبر أبيها محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، فلما نظرت الى الحجره وقع طرفها على الماذنه، فقصرت خطاها، و دام نحيبها و بكاها، الى ان اغمى عليها، فتبادرت النسوان اليها، فنضحن الماء عليها و على صدرها و جبينها حتى افاقت.
سپس در حالى كه لباسش بر زمين كشيده مىشد و از بسيارى گريه و جارى شدن اشك چيزى را نمىديد، آمد و نزديك قبر پدر بزرگوارش حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)ايستاد. به محض اينكه به حجره نگاه كرد و چشمش بر ماذنه افتاد، آهسته گام برداشت و پيوسته ناله و گريه نمود تا اينكه بيهوش گرديد. زنان به سوى او شتافتند و آب بر صورت و سينه و پيشانىاش پاشيدند تا اينكه به هوش آمد.
فلما افاقت من غشيتها، قامت و هى تقول: رفعت قوتى، و خاننى جلدى، و شمت بى عدوى، والكمد قاتلى. يا أبتاه بقيت والهه وحيده، و حيرانه فريده، فقد انخمد صوتى، و انقطع ظهرى، و تنغض عيشى، و تكدر دهرى، فما اجد يا ابتاه بعدك انيسا لوحشتى، و لا رادا لدمعتى، و لا معينا لضعفى، فقد فنى بعدك محكم التنزيل، و مهبط جبرئيل، و محل ميكائيل. انقلبت بعدك يا ابتاه الاسباب، و تغلقت دونى الابواب، فانا للدنيا بعدك قاليه، و عليك ما ترددت انفاسى باكيه،لا ينفد شوقى اليك، و لا حزنى عليك.
وقتى به هوش آمد برخاست و فرمود: توانم از بين رفته، و شكيبايى و استقامتم با من يارى نمىكند، و دشمنم به من شماتت مىكند، و اندوه شديد و درد دلم از افسردگى مرا
خواهد كشت. پدر جانم، سرگشته و بى كس و متحير و تنها شدهام، و صدايم خاموش گرديده و نيروى پشتم از بين رفته، و زندگى برايم تلخ، و روزگارم تيره و تار شده است.
پدر جانم، بعد از تو كسى را نمىيابم كه مونس احساس تنهايى من گردد، و اشك چشمم را فرونشاند، و در ضعف و ناتوانى ياورم باشد. بعد از تو آيات محكم قرآن و نزول جبرئيل و آمدن ميكائيل همگى برچيده شد.
پدر جانم، بعد از تو اسباب (نيل به مقامات معنوى و اخروى) واژگون، و درها به روى من بسته شد، لذا بعد از تو ديگر، از دنيا خوشم نمىآيد، و تا زمانى كه نفسهايم مىرود و مىآيد خواهم گريست، و شوق من به تو و اندوهم بر تو پايان نمىپذيرد.
ان حـزنى عليـك جـديــد و فوادى واللَّه صـب عنيد
كل يوم يـزيد فيـه شـجونى و اكتيابى عليك ليس يبيد
جل خطبى، فبان عنى عزائى فبـكائـى كل وقـت جديد
ان قلـبا عـليك يالـف صـبرا او عـزاء ، فـانــه لجلـيد
سپس ندا بر آورد: اى پدر جانم، واى بر عقل من، پس فرمود:
به راستى كه اندوه من بر تو تازه، و به خدا سوگند دلم عاشق و مشتاق توست و به هيچ وجه از تو روى برنمىگرداند.
هر روز اندوههايم افزون مىگردد، و افسردگى و شكستگى من از غم تو هرگز از من جدا نمىشود.
گرفتارى و مصيبت من بزرگ و سخت است، لذا شكيبايى از من كناره گرفته، و هر زمان گريهام تازه مىگردد.
به راستى هركس كه با وجود انس به تو، صبر و شكيبايى كند و يا تسلى بيابد، واقعاً سختدل و قسىالقلب است.
ثم نادت: يا ابتاه، انقطعت بك الدنيا بانوارها، و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهره، فقدا سود نهارها، فصار يحكى حنادسها رطبها و يابسها. يا ابتاه، لا زلت آسفه عليك الى التلاق. يا ابتاه، زال غمضى منذ حق الفراق. يا ابتاه، من للارامل والمساكين؟ و من للامه الى يوم الدين؟ يا ابتاه، امسينا بعدك من المستضعفين. يا ابتاه، اصبحت الناس عنا معرضين، و لقد كنا بك معظمين فى الناس غير مستضعفين. فاى دمعه لفراقك لا تنهمل؟ و اى حزن بعدك عليك لا يتصل؟و اى جفن بعدك بالنوم يكتحل؟ و انت ربيع الدين، و نور النبيين، فكيف للجبال لا تمور، و للبحار بعدك لا تغور؟ والارض كيف لم تتزلزل؟
سپس ندا برآورد: پدر جانم، به واسطهى (رحلت) تو انوار دنيا از بين رفت، و شكوفايى و زيبايى آن كه به افروختگى و حسن تو شكوفا و زيبا بود، افسرده شد، و روزهاى دنيا تيره گرديدند.
پدر جانم، تا ملاقات تو پيوسته بر تو تأسف خورده و ناراحت خواهم بود پدر جانم، از زمان جدايى و فراق تو بينايىام از بين رفته است. پدر جانم، چه كسى بعد از تو از بيوگان و بيچارگان دلجويى خواهد كرد؟ و چه كسى تا روز پاداش و قيامت (دادرس) امت تو خواهد بود؟ اى پدر جان، بعد از تو مردم ما را خوار و كوچك شمردند، پدر جانم، بعد از تو مردم از ما رويگردان شدند، در حالى كه به واسطه وجود تو در ميان مردم ارجمند و عزيز بوديم و كسى ما را خوار و كوچك نمىشمرد. پس چرا در فراق تو اشك نريزم، و اندوهم پيوسته نگردد، و پلكهايم بر روى هم بسته شده و به خواب روم، در حالى كه تو بهار و احيا گر دين و نور پيامبران هستى؟ و چگونه بعداز تو كوهها از هم نپاشند و به هم نخورند، و آب درياها خشك نشود؟ و چگونه زمين نلرزد؟
رميت يا ابتاه بالخطب الجليل، و لم تكن الرزيه بالقليل، و طرقت يا ابتاه بالمصاب العظيم، و بالفادح المهول. بكتك يا ابتاه الاملاك، و وقفت الافلاك، فمنبرك بعدك مستوحش، و محرابك خال من مناجاتك، و قبرك فرح بمواراتك، والجنه مشتاقه اليك و الى دعائك و صلاتك. يا ابتاه، ما اعظم ظلمه مجالسك!، فوا اسفاه عليك الى ان اقدم عاجلا عليك.
پدر جانم، به مشكل بزرگى گرفتار آمدهام، و مصيبتم اندك و كوچك نيست. اى پدر جان، مصيبت بزرگ و پيشامد هراسناكى به من روى آورده. باباى من، ملائكه بر تو گريستند و فلكها بازايستادند، لذا منبرت بعد از تو احساس تنهايى مىكند، و محرابت از مناجات تو خالى مانده است، و قبرت به واسطه خاك شدن تو در آن شادمان، و بهشت به تو و دعا و نمازت مشتاق است.
پدر جانم، چقدر تاريكى مجالس تو سخت است. پس همواره بر تو تأسف خواهم خورد تا اينكه به زودى بر تو وارد شوم.
و اثكل ابوالحسن الموتمن ابو ولديك، الحسن والحسين، و اخوك و وليك و حبيبك و من ربيته صغيرا، و واخيته كبيرا، و اخلى احبابك و اصحابك اليك، من كان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا، والثكل شاملنا، والبكاء قاتلنا، والاسى لازمنا.
و ابوالحسن امين، پدر دو فرزندت حسن و حسين، و برادر و دوست، و محبوبت به مصيبت گرفتار آمده، هم او كه در كوچكىاش پرورش دادى، و در بزرگى با او عقد اخوت بستى، و شيرينترين دوستان و يارانت در نزد تو بود، و از همه آنان (به ايمان) سبقت جست و هجرت نمود و يارىات كرد. مصيبت همه ما را فراگرفته، و گريه ما را مىكشد، و پيوسته ناراحت و افسردهايم.
ثم زفزت زفزه و انت انه كادت روحها ان تخرج، ثم قالت:
قل صبرى و بـان عنـى عـزائـى بعـد فـقدى لـخاتـم الانـبـيـاء
عين، يا عين، اشكبى الدمع سحـاً ويك لا تبخلى بفيض الـدمـاء
يـا رسـول الالــه ، يا خيـره اللّـَه و كـهف الايـتـام والـضـعـفـاء
قد بكتك الجبال والوحوش جمعـا والطير والارض بعد بكى السماء
و بكاك الحجون والركن و المش عر يا سيـدى مـع الـبطـحـاء
و بـكـاك الـمـحراب والـدرس للقرآن فى الصـبح معلنا والسماء
و بكاك الاسلام اذ صار فى الـنا س غريبا مـن سـائـر الـغـربـاء
لو ترى المنبر الذى كنـت تعلــوه عـلاه الـضـلام بـعـد الـضياء
یا الـهى، عـجل وفاتى سـريـعا فلقد تنعصت الحـياه يا مـولائى
سپس آهى از دل برآورد و بلند بلند ناله سر داد به گونهاى كه نزديك بود روح از بدنش خارج شود، سپس فرمود: بعد از فقدان خاتم انبياء (صلی الله علیه و آله و سلم)، شكيبايىام اندك شده و تسلى پيدا كردن از من كناره گرفته است.
اى چشم من، اى چشم من، به شدت اشك بريز، و اشك بريز و در ريختن اشكهايت بخل مورز.
اى رسول خدا، اى برگزيده خدا، و اى پناهگاه ايتام و ضعيفان.
کوهها، وحوش، پرندگان، زمين و آسمان، همگى براى تو گريستند.
اى آقاى من، گياهان مخصوص، ركن و مشعر نيز همراه با شنزارها (در مكه) بر تو اشك ريختند.
محراب و درس علنى قرآن تو در صبح و شام نيز براى تو گريه كردند.
اسلام نيز گريست، زيرا بعد از تو در ميان مردم از همه غريبها، غريبتر گرديد.
اى كاش منبرى را كه بر آن بالا مىرفتى، مشاهده مىكردى كه بعد از آن روشنايى،تاريكى آن را فراگرفته است.
اى معبود من، هرچه سريعتر مرگ مرا را برسان، زيرا اى آقاى من، زندگانى براى من تاريك و سخت شده است.
قالت: ثم رجعت الى منزلها و اخذت بالبكاء والعويل ليلها و نهارها، و هى لا ترقا دمعتها، و لا تهدا زفرتها. و اجتمع شيوخ اهل المدينه و اقبلوا الى اميرالمومنين على (علیه السلام) فقالوا له: يا اباالحسن، اى فاطمه (سلام الله علیها)تبكى الليل والنهار، فلا احد منا يتهنا بالنوم فى الليل على فرشنا، و لا بالنهار لنا قرار على اشغالنا و طلب معايشنا، و انا نخبرك ان تسالها اما ان تبكى ليلا او نهاراً، فقال (علیه السلام): حبا و كرامه.
فضه مىگويد: سپس فاطمه زهرا (سلام الله علیها)به منزلش برگشت و شب وروز به گريه و ناله بلند پرداخت به گونهاى كه اشك چشمش قطع، و آهش آرام نمىگرفت، (لذا) پيرمردان مدينه گرد آمدند و به خدمت اميرالمؤمنين على (علیه السلام) رسيدند و عرض كردند: اى اباالحسن، فاطمه (سلام الله علیها)شب و روز گريه مىكند، و هيچيك از ما نمىتوانيم شب در رختخواب راحت بخوابيم، و روز نيز آرامشى در كارها و جستجوى روزى نداريم،
ما به تو عرض مىكنيم كه از فاطمه (سلام الله علیها)بخواهى كه يا شب گريه كند و يا روز. آن حضرت (سلام الله علیها)نيز با تكريم آنان، سخنشان را پذيرفت.
فاقبل اميرالمؤمنين (علیه السلام) حتى دخل على فاطمه (سلام الله علیها)و هى لا تفيق من البكاء، و لا ينفع فيها العزاء. فلما راته سكنت هنيئه له. فقال لها: يا بنت رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم)، ان شيوخ المدينه يسالونى ان اسالك اما ان تبكين اباك ليلا و اما نهاراً.
لذا اميرالمؤمنين (علیه السلام) به خدمت فاطمه (سلام الله علیها)رسيد، در حالى كه هنوز از گريه آسوده و تسلى پيدا نكرده بود، ولى به محض اينكه على (علیه السلام) را ديد، لحظهاى آرام گرفت. حضرت على (علیه السلام) فرمود: اى دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، پيرمردان مدينه از من درخواست نمودند كه از شما بخواهم كه يا شب بر پدر بزرگوارت گريه كنى و يا روز.
فقالت: يا اباالحسن، ما اقل مكثى بينهم، و ما اقرب مغيبى من بين اظهرهم! فواللَّه، لا اسكت ليلا و لا نهارا او الحق بابى رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم). فقال لها على (علیه السلام): افعلى، يا بنت رسولاللَّه ما بدا لك.
فاطمه زهرا (سلام الله علیها)فرمود: اى اباالحسن، چقدر كم بين آنها درنگ خواهم نمود، و چه زود از ميان آنان خواهم رفت. به خدا سوگند، شب و روز ساكت نخواهم ماند تا اينكه به پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بپويندم. على (علیه السلام) نيز به او فرمود: اى دختر رسول خدا، هرچه مىخواهى بكن.
ثم انه بنى لها بيتا فى البقيع نازحا عن المدينه، يسمى بيتالاحزان. و كانت اذا اصبحت قدمت الحسن والحسين(علیهم السلام)امامها، و خرجت الى البقيع باكيه، فلا تزال بين القبور باكيه، فاذا جاء الليل اقبل اميرالمؤمنين (علیه السلام) اليها، و ساقها بين يديه الى منزلها.
سپس حضرت خانهاى در بقيع به دور از مدينه براى او ساخت كه «بيتالاحزان» ناميده مىشود، و فاطمه زهرا (سلام الله علیها)وقتى صبح مىكرد حسن و حسين (علیهم السلام) را پيشاپيش خود به راه مىانداخت و گريان روانه بقيع مىشد، و پيوسته ميان قبرها مىگريست. و وقتى شب فرا مىرسيد اميرالمؤمنين (علیه السلام) به سوى او مىآمد و او را جلو مىانداخت و به منزل مىبرد.
و لم تزل على ذلك الى ان مضى لها بعد موت ابيها سبعه و عشرون يوما، و اعتلت العله التى توفيت فيها، فبقيت الى يوم الاربعين، و قد صلى اميرالمؤمنين (علیه السلام) صلاه لاظهر و اقبل يريد المنزل اذا استقبلته الجوارى باكيات حزينات. فقال لهن: ما الخبر؟ و مالى اراكن متغيرات الوجوه والصور؟ فقلن: يا اميرالمؤمنين، ادرك ابنه عمك الزهراء (سلام الله علیها)و ما نظنك تدركها.
و پيوسته بر اين حال بود، تا اينكه بيست و هفت روز از رحلت پدر بزرگوارش گذشت، و به بيماريى كه سرانجام در اثر آن وفات نمود، گرفتار شد. و تا چهل روز پس از آن در دنيا بود. تا اينكه روزى اميرالمؤمنين (علیه السلام) نماز ظهر را خوانده بود و مىخواست به منزل بيايد، ناگهان دختران گريان و اندوهناك به پيشواز او آمدند. حضرت به آنان فرمود: چه خبر است؟
و چرا صورتها و چهرههايتان را پريشان مىبينم عرض كردند: اى اميرالمؤمنين(علیه السلام)، دختر عمويت زهرا (سلام الله علیها)را درياب، و گمان نمىكنيم كه بتوانى او را (زنده) دريابى.
فاقبل اميرالمؤمنين (علیه السلام) مسرعا حتى دخل عليها، و اذا بها ملقاه على فراشها، و هو من قباطى مصر، و هى تقبض يمينا و تمد شمالا، فالقى الرداء عن عاتقه، والعمامه عن راسه، و حل ازراره، و اقبل حتى اخذ رأسها و تركه فى حجره.
پس اميرالمؤمنين (علیه السلام)شتابان آمد و به خدمت ايشان رسيد، ولى ناگهان ديد كه حضرتش بر رختخوابى كه از پارچه قباطى مصر بود دراز كشيده، به طرف راست و چپ پيچ مىخورد. حضرت على (علیه السلام) عباى خود را از دوش و عمامهاش را از سر برداشت و دگمههاى (پيراهن)را گشود، و جلو آمد و سر آن حضرت را گرفت و در دامن خود گذاشت.
و ناداها: يا زهراء، فلم تكلمه، فناداها: يا بنت محمد المصطفى، فلم تكلمه، فناداها: يا بنت من حمل الزكاه فى طرف ردائه و بذلها على الفقراء، فلم تكلمه، فناداها: يا ابنه من صلى بالملائكه فى السماء مثنى مثنى، فلم تكلمه: فناداها: يا فاطمه، كلمينى، فانا ابن عمك على بن ابىطالب.
على (علیه السلام) صدا كرد: اى زهرا، ولى حضرت پاسخ نداد، صدا كرد: اى دختر محمد مصطفى (صلی الله علیه و آله و سلم)، ولى باز حضرت پاسخ نداد، صدا كرد: اى دختر كسى كه زكات را در گوشه عباى خود حمل كرد و به نيازمندان بذل نمود ، ولى باز حضرت پاسخ نداد. صدا كرد: اى دختر كسى كه در آسمان دو ركعت دو ركعت امام جماعت ملائكه شد و نماز گزارد، ولى باز پاسخ نداد. صدا كرد: اى فاطمه، با من سخن بگو، من پسر عمويت على بن ابىطالب هستم.
قال : ففتحت عينيها فى وجهه و نظرت اليه و بكت و بكى، و قال: ما الذى تجدينه، فانا ابن عمك على بن ابىطالب.
فضه مىگويد: حضرت زهرا (سلام الله علیها)چشم باز كرد و به اميرالمؤمنين (علیه السلام) نگاه كرد، حضرت على (علیه السلام) فرمود: حالت چطور است؟ من پسر عمويت على بن ابىطالب هستم.
فقالت: يا ابن العم، انى اجد الموت الذى لابد منه و لا محيص عنه، و انا اعلم انك بعدى لا تصبر لعى قله التزويج، فان انت تزوجت امراه، اجعل لها يوما و ليله، و اجعل لاولادى يوما و ليله. يا اباالحسن، و لا تصح فى وجوههما، فيصبحان يتمين غريبين منكسرين، فانهما بالامس فقدا جدهما، واليوم يفقدان امهما، فالويل لامه تقتلهما و تبغضهما!
حضرت زهرا(سلام الله علیها)فرمود: اى پسر عمو، من در حال مرگ هستم، مرگى كه گريز و چاره و پناهگاهى از آن نيست، و من مىدانم كه تو (مانند هر مرد ديگر) بعد از من نمىتوانى بر ازدواج نكردن صبر كنى، پس اگر ازدواج نمودى، يك شبانهروز را براى همسرت، و يك شبانهروز را براى فرزندان من قرار ده. اى ابالحسن در روى آنان فرياد مزن، تا مبادا، غريب و دلشكسته شوند، زيرا آن دو فرزند يتيم من (امام حسن و حسين (علیهم السلام)) ديروز جدشان را از دست دادند، و امروز نيز مادرشان را از دست مىدهند، پس واى بر امتى كه آن دو را مىكشند و بغض آنها را در دل مىگيرند![1]
ثم انشات تقول:
ابكنى ان بكيت يا خير هـادى، و اسبل الدمع، فهو يوم الفراق
يا قرين البتول، اوصيك بالنسل فقد اصبـحا حليـف اشتـيـاق
ابكنى و ابك لليتامـى و لا تنس قتيل العدى بطـف العراق
فارقوا فاصبحوا يتامـى حيارى يحلف اللَّه فهـو يـوم الفـراق
سپس اين اشعار را سرود و فرمود:
اگر خواستى گريه كنى بر من گريه كن اى بهترين هدايتگر، و اشك بريز، كه اين روز، روز جدايى است.
اى همدم بتول (و شوهر فاطمه (سلام الله علیها))، تو را سفارش مىكنم كه با فرزندانم (خوب رفتار كنى)، زيرا آن دو (امام حسن و حسين (علیهم السلام)) در اشتياق به من هم سوگند هستند.
بر من و نيز بر يتيمانم گريه كن، و هرگز كسى را كه به دست دشمنان در صحراى سوزان عراق كشته مىشود، (امام حسين (علیه السلام))، فراموش مكن.
اينان از من جدا شدند و يتيم و سرگشته گرديدند، به خدا سوگند كه اين روز، روز فراق و جدايى است.
قالت: فقال لها على (علیه السلام): من اين لك يا بنت رسولاللَّه هذا الخبر، والوحى قد انقطع عنا؟ فقالت: يا اباالحسن، رقدت الساعه، فرايت حبيبى رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم)فى قصر من الدر الابيض، فلما رانى قال: هلمى الى، يا بنيه، فانى اليك مشتاق. فقلت: واللَّه، انى لاشد شوقا منك الى لقائك. فقال: انت الليله عندى. و هو الصادق لما وعد، والموفى لما عاهد.
فضه مىگويد: حضرت على (علیه السلام) به حضرت زهرا (سلام الله علیها)فرمود: اى دختر رسول خدا، از كجا خبر دارى كه از دنيا مىروى، در حالى كه وحى از ما رخت بربسته است؟
عرض كرد: اى اباالحسن، همين حالا دراز كشيدم و به خواب رفتم، و محبوبم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را در كاخى از مرواريد سفيد ديدم. به محض اينكه مرا ديد فرمود: اى دختر عزيزم، نزد من بيا، كه خيلى مشتاق تو هستم. من نيز به ايشان عرض كردم: به خدا سوگند، اشتياق من به ملاقات شما بيشتر است. فرمود: همين امشب نزد من خواهى بود، و آن بزرگوار در وعده خود راستگو، و به پيمان خود وفا مىكند.
فاذا انت قرأت يس، فاعلم انى قد قضيت نحبى، فغسلنى، و لا تكشف عنى، فانى طاهره مطهره، و ليصل على معك من اهلى الادنى فالادنى، و من رزق اجرى، و ادفنى ليلا فى قبرى. بهذا اخبرنى حبيبى رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم).
پس وقتى سوره يس را قرائت نمودى، بدان كه من به پيمان خود وفا نمودهام (و از دنيا رفتهام)، پس (از زير لباس) مرا غسل بده، و لباسم را كنار نزن، زيرا من پاك و پاكيزه هستم، و تنها نزديكترين بستگانم و كسانى كه خداوند پاداش (مودت) مرا به آنان روزى كرده است بر من نماز بگزارند، و مرا شبانه در قبرم به خاك بسپار، كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)چنين به من خبر داد.
فقال على: واللَّه، لقد اخذت فى امرها، و غسلتها فى قميصها، و لم اكشف عنها. فواللَّه، لقد كانت ميمونه طاهره مطهره، ثم حنطتها من فضله حنوط رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم)، و كفنتها، و ادرجتها فى اكفانها. فلما هممت ان أعقد الرداء، ناديت: يا امكلثوم، يا زينب، يا سكينه، يا فضه، يا حسن، يا حسين، هلموا تزودوا من امكم، فهذا الفراق، واللقاء فى الجنه.
على (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند شروع كردم به تجهيز او، و او را در پيراهنش غسل دادم و آن را كنار نزدم. به خدا سوگند، خجسته و پاك و پاكيزه بود، سپس از باقيمانده حنوط رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)او را تحنيط نمودم، و كفن او را آماده كردم و او را در ميان قطعههاى كفن گذاشتم. وقتى خواستم عبا (و سرتاسرى) را ببندم، صدا كردم: اى امكلثوم، اى زينب، اى سكينه، اى فضه، اى حسن، اى حسين(علیهم السلام)، بيايد و از مادرتان توشه برداريد، كه اين زمان، زمان جدايى است و ديگر در بهشت با او ملاقات خواهيد نمود.
فاقبل الحسن والحسين (علیهم السلام)و هما يناديان: و احسرتا لا تنطفى ابدا من فقد جدنا محمد المصطفى، و امنا فاطمه الزهراء، يا امالحسن، يا امالحسين، اذا لقيت جدنا محمد المصطفى، فاقرئيه منا السلام، و قولى له: انا قد بقينا بعدك يتيمين فى دار الدنيا.
پس حسن و حسين (علیهم السلام) آمدند، در حالى كه صدا مىكردند: واى بر حسرت و ناراحتى ما به خاطر فقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و مادرمان فاطمه زهرا كه هيچگاه خاموش و برطرف نخواهد شد. اى مادر حسن، اى مادر حسين، هنگامى كه با جدمان حضرت محمد مصطفى ملاقات نمودى، سلام ما را به او برسان و بگو كه ما بعد از تو در دار دنيا يتيم شديم.
فقال اميرالمؤمنين على (علیه السلام): انى اشهد اللَّه انها قد حنت و انت و مدت يديها و ضمتها الى صدرها مليا، و اذ بهاتف من السماء ينادى: يا اباالحسن، ارفعهما عنها، فلقد ابكيا واللَّه ملائكه السماوات، فقد اشتاق الحبيب الى المحبوب.
اميرالمؤمنين على (علیه السلام) فرمود: خدا را گواه مىگيرم كه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)به شدت گريست و ناله سر داد و دستهايش را دراز كرد و آن دو (حسن و حسين (علیهم السلام)) را به آرامى در سينه گرفت، ولى ناگهان هاتفى از آسمان ندا كرد: اى اباالحسن، اين دو را از روى فاطمه (سلام الله علیها) بردار، به خدا سوگند كه ملائكه آسمانها را به گريه درآوردند، زيرا محبوب (حضرت حق) به ديدار محبوب خود (حضرت زهرا (سلام الله علیها)) مشتاق است.
قال: فرفعتهما عن صدره و جعلت اعقد الرداء، و انا انشد بهذه الابيات:
فراقك اعظم الاشياء عنـدى فقـدك فاطـم ادهى الثكـول
سأبكى حسره، و انوح شجـوا على خل مضى اسنى سبـيل
الا يا عين، جودى و اسعدينى فحزنـى دائم ابكـى خليـلى
حضرت على (علیه السلام) فرمود: آن دو را از روى سينه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)برداشتم و شروع كردم به بستن عبا (و سر تا سرى) و در آن حال اين ابيات را سرودم:
(اى فاطمه)، جدايى تو نزد من بزرگترين و سختترين چيز، و فقدان تو دردآورترين مصيبت است.
بر دوست عزيزم كه والاترين راه را پيمود با ناراحتى و تأسف خواهم گريست و با اندوه، نوحهسرايى خواهم نمود.
هان اى چشم، اشك بريز و يارىام كن، كه اندوه من پيوسته است و بر فقدان دوست عزيزم مىگريم.
ثم حملها على يده، و اقبل بها الى قبر ابيها و نادى:
السلام عليك يا رسولاللَّه، السلام عليك يا حبيب اللَّه، السلام عليك يا نور اللَّه، السلام عليك يا صفوه اللَّه منى، السلام عليك، والتحيه واصله منى اليك ولديك، و من ابنتك النازله عليك بفنائك، و ان الوديعه قد استردت، والرهينه قد اخذت، فواحزناه على الرسول ثم من بعده على البتول، و لقد اسودت على الغبراء، و بعدت عنى الخضراء، فواحزناه، ثم واأسفاه.
سپس اميرالمؤمنين (علیه السلام) فاطمه زهرا (سلام الله علیها)را برداشت و نزد قبر پدر بزرگوارش گذاشت و صدا كرد:
سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى حبيب خدا، سلام بر تو اى نور خدا، سلام من بر تو اى برگزيدهى خدا، سلام بر تو، و درود از من و از جانب دخترت كه به ساحت تو وارد شد، براستى كه امانت(شما) برگردانده، و گرو (شما) گرفته شد، پس واى بر اندوه من بر رسول (خدا)، و بعد از او بر بتول(حضرت زهرا (سلام الله علیها))، براستى كه زمين براى من سياه، و آسمان از من دور گرديده است، پس واى بر اندوه و ناراحتى و تأسف من.
ثم عدل بها على الروضه، فصلى على فى اهله و اصحابه و مواليه و احبائه و طائفه من المهاجرين والانصار. فلما واراها والحدها فى لحدها، انشا بهذه الابيات يقول:
ارى علل الدنيـا علـى كثيـره و صاحبها حتى الممات عليل
لكل اجتماع من خليلين فرقه و ان بقـائى عنـدكـم لقلـيل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد دليل علـى ان لا يدوم خليل[2]
آنگاه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)را به روضه (و مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)) برگرداند و همراه با بستگان و ياران و موالى و دوستداران و گروهى از مهاجرين و انصار بر او نماز گزارد، وقتى حضرتش را دفن نمود و در لحد گذاشت، اين ابيات را سرود و خواند:
مىبينم كه مصائب دنيا بر من بسيار است، و هركس با دنيا مصاحبت كند تا هنگام مرگ مصيبت مىبيند.
اجتماع هر دو دوست عزيزى كه با هم پيوند دارند به جدايى مبدل مىشود، و به راستى كه من نزد شما بسيار كم خواهم بود.
اينكه فاطمه (سلام الله علیها)را بعد از احمد (صلی الله علیه و آله و سلم)از دست دادم، دليل بر اين است كه هيچ دوستى، جاودانى نخواهد بود.
-------------------------------------------------------------
[1]- بحارالانوار، ج 43، ص 180 -174.
[2]- الصديقه الشهیده، علامه المقرم، ص 105.
حضرت زهرا (سلام الله علیها)در آستانه شهادت
- بازدید: 2416