نخستين برگ اين فصل در لحظهاي ورق خورد که سر مبارک پيامبر گرامي(ص) بر سينه امام(ع) بود و روح او به ابديّت پيوست. علي(ع) جريان اين واقعه را در يکي از خطبههاي تاريخي خود چنين شرح ميدهد:
«ياران پيامبر(ص) که حافظان تاريخ زندگي او هستند به خاطر دارند که من هرگز لحظهاي از خدا و پيامبر او سرپيچي نکردهام. در جهاد با دشمن که قهرمانان فرار ميکردند و گام به عقب مينهادند، از جان خويش در راه پيامبر خدا دريغ نکردم، رسول خدا(ص) جان سپرد در حاليکه سرش بر سينه من بود و به روي دست من جان از بدن او جدا شد و من براي تبرک دست بر چهرهام کشيدم. آن گاه بدن او را غسل دادم و فرشتگان مرا ياري ميکردند»(نهجالبلاغه، خطبه 192.)
در گذشت پيامبر(ص) گروهي را در سکوت فرو برد و گروهي ديگر را به تلاشهاي مرموز و مخفيانه واداشت. پس از رحلت ايشان نخستين واقعهاي که مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تکذيب وفات پيامبر از جانب عمر بود!
او غوغايي در برابر خانه پيامبر(ص) برپا کرده بود و افراد را تهديد به قتل مينمود. هر چه عباس و ابنامّمکتوم آياتي را که حاکي از امکان مرگ پيامبر بود تلاوت ميکردند مؤثّر نميافتاد. تا اينکه دوست او ابوبکر که بيرون مدينه بود آمد چون از ماجرا آگاه شد با خواندن آيهاي که قبل از او ديگران نيز تلاوت کردهبودند عمر را خاموش کرد!.
چگونگي به خلافت رسيدن ابوبکر:
رخداد سقيفه: وقتي انصار متوجّه شدند که قريش توطئهاي را ميخواهد اجرا کند که علي(ع) را از خلافت دور نگه دارد، پس از وفات رسول الله(ص) گردهم آمدند که در ميان خودشان، خليفهاي تعيين کنند؛ زيرا اگر زعماي قريش که از مهاجريناند و خويشان رسول الله هستند، ميخواهند بيعت علي را نقض کنند، پس انصار خود را سزاوارتر به خلافت ميبينند زيرا معتقدند که اسلام با شمشير آنان پيروز شد و مهاجرين مهمانان آنان بودند و اگر اين کشمکش و نزاع ميان دو قبيله اوس و خزرج پديد نيامده بود که هر قبيلهاي خليفه را از خودشان ميخواستند، ابوبکرو عمر فرصت گرفتن خلافت را از دست آنان پيدا نميکردند و ناچار بودند که از آنها پيروي کنند. زعماي قريش جاسوساني داشتند که تمام حرکات انصار را زير نظر داشتهباشند و از توطئههايشان باخبر گردند و لذا وقتي آنان در سقيفه بنيساعده جلسه محرمانه گرفتند، يکي از جاسوسها به نام سالم برده ابوحذيفه فوراً به ابوبکر و عمر و ابوعبيده خبر داد که چنين جلسهاي گرفته شده است؛ آنها هم به سوي سقيفه شتافتند که نقشه انصار را نقش بر آب کنند.
نقش عمر در به خلافت رسيدن ابوبکر:
عمر نقش بسيار مهمي در رسيدن ابوبکر به خلافت داشت. چون ميدانست که بعد از ابوبکر صددرصد او خليفه خواهد بود و امام علي(ع) اين موضوع را به او يادآور ميشود إِحْلِبْ حَلْباً لَکَ سَطْره و الله ما احرصک علي أمارته اليوم الّا ليؤثرکَ غداً.( انساب الاَشراف، ج 1، ص 581) عوامل گوناگوني باعث شکست انصار و پيروزي مهاجرين شد. از جمله اينکه انصار دو قبيله بزرگ بودند که بر سر رياست از دوران جاهليّت، نزاع داشتند و تنها روزهايي که رسول خدا در ميان آنان بود، به خاطر وجود مقدسش اين شعله خاموش شدهبود و اکنون که ميديدند رسول خدا از دنيا رفته و قومش ميخواهند خلافت را از صاحب شرعيش بگيرند، پس قبيله اوس به هيجان آمدند و رئيسشان سعدبنعباده را براي خلافت کانديد کردند ولي بشيربنسعد که رئيس قبيله خزرج بود نسبت به پسر عمويش رشک برد و يقين کرد که با وجود سعدبنعباده، او به خلافت نميرسد، لذا پيمان انصار را شکست و همراه با مهاجرين شد و نقش خيرخواه امين را ايفا کرد!
از آن سو ابوبکر تکبّرها و نخوتهاي جاهليت را در ميانشان برانگيخت و با تکيّه بر نقاط ضعف آنها گفت: اگر اين امر را به اوس واگذار کنيم خزرج نميپذيرد و اگر به خزرج واگذار کنيم اوس نميپذيرد وانگهي آنان را تطميع کرد به اينکه حکومت را با آنان تقسيم ميکند و گفت: ما اميرانيم و شما وزيران و هرگز در احکاممان، به شما ستم نميکنيم.
وانگهي با يک زرنگي و ذکاوت مخصوصي، نقش خيرخواه را بازي کرد و خود از ميدان به صورت ظاهر بيرون کشيد و اظهار کرد که در خلافت هيچ طمعي ندارد و گفت: هر يک از اين دو نفر را که ميخواهيد برگزينيد: عمربنخطاب و ابوعبيده عامربنجرّاح.
نقشه خيلي با دقّت پيش ميرفت و به پيروزي نزديک ميشد. ناگهان عمر و ابوعبيده با هم گفتند: سزاوار نيست ما بر تو پيشي بگيريم. چرا که تو اولين مسلماني و تو يار غاري پس دستت را بياور تا با تو بيعت کنيم. پس ابوبکر دستش را جلو برد و پيش از همه بشيربنسعد، رهبر خزرج بيعت کرد و دنبال او، بقيه بجز سعدبنعباده هم بيعت کردند.
موضع امام علي(ع) در مورد خلافت ابوبکر:
در اين گيرودار که امام(ع) مشغول تجهيز پيامبر(ص) بود و انجمن سقيفه نيز به کار خود مشغول بود، ابوسفيان که شمّ سياسي نيرومني داشت به منظور ايجاد اختلاف در خانه علي(ع) را زد و به او گفت: دستت را بده تا من با تو بيعت کنم و دستت را به عنوان خليفه مسلمانان بفشارم، که هرگاه من با تو بيعت کنم احدي از فرزندان عبدمناف با تو به مخالفت برنمي خيزد و اگر فرزندان عبدمناف با تو بيعت کنند کسي از قريش از بيعت تو تخلّف نميکند و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروايي ميپذيرند.
ولي علي(ع) سخن ابوسفيان را با بياهميتي تلقّي کرد و چون از نيّت او آگاه بود فرمود: من فعلاً مشغول تجهيز پيامبر(ص) هستم. همزمان با پيشنهاد ابوسفيان يا قبل از آن، عباس عموي پيامبر نيز از علي(ع) خواست که دست برادرزاده خود را به عنوان بيعت بفشارد، ولي آن حضرت از پذيرفتن پيشنهاد او نيز امتناع ورزيد.
و امّا علّت امتناع حضرت علي(ع):
زمامداري (ع) از دو حالت خالي نبود: يا امام(ع) وليّ منصوص و تعيين شده از جانب خداوند بود يا نبود. اگر از جانب خداست نيازي به بيعت گرفتن نداشت و أخذ رأي براي خلافت و کانديدا ساختن خود براي اشغال اين منصب يک نوع بياعتنايي به تعيين الهي الهي شمرده ميشد و موضوع خلافت را از مجراي منصب الهي و اينکه زمامدار بايد از طرف خدا تعيين گردد خارج ميساخت و در مسير يک مقام انتخابي قرار ميداد؛
در فرض دوم انتخاب علي(ع) براي خلافت همان رنگ را ميگرفت که خلافت ابوبکر گرفت و صميميترين يار او، خليفه دوم پس از او مدّتها درباره انتخاب ابوبکر گفت: کانَتْ بَيْعَةُ أبيبکرٍ فَلْتّةٌ وَقَي اللهُ شَرَّهَا.( تاريخ طبري، ج 3، ص 2 5)
يعني انتخاب ابوبکر براي زمامداري کاري عجولانه بود که خداوند شرش را بازداشت.
از همه مهمتر اينکه ابوسفيان در پيشنهاد خود کوچکترين حسننيت نداشت و نظر او جز ايجاد اختلاف و دودستگي و دودستگي و کشمکش در ميان مسلمانان و استفاده از آب گلآلود و بازگردانيدن عرب به جاهليّت و خشکاندن نهال نوپاي اسلام نبود.
-----------------------------------------
سوال کننده : برهان ابراهیمی
منبع : www.alsoal.ir
وفات پيامبر اکرم(ص) و برگشت به جاهليّت
- بازدید: 4279