چگونگي به خلافت رسيدن امام علي(ع) و اجماع واقعي

(زمان خواندن: 7 - 13 دقیقه)

بيعت انقلابيون با علي(ع): رفتار خليفه سوم با نيکان صحابه و بذل و بخششهاي بيجاي او و سپردن کار حکومت به دست افراد ناشايست از بني‏اميّه به قتل وي منجر گرديد. انتشار خبر قتل خليفه سوم مسلمانان مدينه و حومه آن را در بهت و حيرت فرو برد و هر کس درباره زمامدار آينده مسلمانان به گونه‏اي مي‏انديشيد و افرادي از صحابه مانند طلحه و زبير و سعد وقاص و... خود را نامزد خلافت کرده و بيش از همه در انديشه خلافت بودند.
انقلابيون مي‏دانستند که بر اثر قتل خليفه اوضاع ممالک اسلامي در هم خواهد ريخت. از اين رو، بر آن شدند که اين خلاء را هر چه زودتر پُر کنند و پيش از برگزيدن خليفه و بيعت با وي به اوطان خود بازنگردند.
آنان در پي کسي بودند که در طيّ اين بيست و پنج سال گذشته نسبت به تعاليم اسلام و سنّتهاي پيامبر(ص) وفادار مانده باشد و آن کس جز علي(ع) نبود. ديگران خود را، هر يک به گونه‏اي، به دنيا آلوده کرده و در جهاتي از ضعفهاي عثمان با او مشترک بودند. طلحه و زبير و افرادي همانند آنان در دوران خليفه سوم وقت خود را صرف رسيدگي به امور دنيوي و وصول و جمع درآمد املاک و تهيه کاخهايي در اين شهر و آن شهر کرده، پيوند خود را با سنّت رسول خدا(ص) و حتّي سنّت شيخين بريده بودند.
با اينکه نام علي(ع) بيش از همه سر زبانها بود و در ايّامي که خانه خليفه از سوي انقلابيون محاصره شده‏بود اميرمؤمنان يگانه پيامرسان مورد اعتماد طرفين به شمار مي‏رفت و بيش از همه کوشش مي‏کرد که غائله را به گونه‏اي که مورد رضايت طرفين باشد خاموش سازد، ولي عواملي که در ماجراي سقيفه سبب شد که علي(ع) را از صحنه کنار بزنند، همگي (بجز جواني) به حال خود باقي بود و اگر اراده نافذ و نيرومند انقلابيون و فشار افکار عمومي دخالت نمي‏کرد، همان عوامل امام(ع) را براي بار چهارم نيز از صحنه به عقب مي‏زد و خلافت را به فردي از شيوخ صحابه مي‏سپرد و جامعه را از حکومت حقّه الهي محروم مي‏ساخت.
اگر عثمان به مرگ طبيعي درمي‏گذشت و اوضاع مدينه عادي بود هرگز شيوخ صحابه، که در دوره خلافت عثمان صاحب مال و جاه فراوان شده‏بودند، به حکومت علي(ع) رأي نمي‏دادند و در شورايي که تشکيل مي‏شد به ضرر او دسته‏بندي مي‏کردند.
بلکه بازيگران صحنه سياست نقشي ايفا مي‏کردند که کار به شورا نيز نکشد و خليفه وقت را وادار مي‏کردند که کسي را که آنان مي‏پسندند به خلافت برگزينند؛ همچنان که ابوبکر، عمر را براي خلافت برگزيد.
اين گروه مي‏دانستند که اگر علي(ع) زمام امور را به دست گيرد اموال آنان را مصادره خواهدکرد و هيچ يک از آنان را مصدر کار نخواهد ساخت. آنان اين حقيقت را به روشني در جبين امام(ع) مي‏خواندند و از روحيّات آن حضرت کاملاً آگاه بودند. لذا وقتي آن حضرت طلحه و زبير را در اداره امور دخالت نداد، فوراً پيمان خود را شکستند و نبرد خونين «جمل» را به پا کردند.
عواملي که امام(ع) را در سقيفه از صحنه حکومت کنار زد عمدتاً عبارت بودند از:
1) کشته شدن بستگان صحابه پيامبر(ص) به دست علي(ع).
2) سختگيري علي(ع) در اجراي احکام الهي.
3) عداوت ديرينه‏اي که ميان بني‏هاشم و تيره‏هاي ديگر، بالاخص بني‏اميّه، وجود داشت.
نه تنها اين عوامل پس از قتل عثمان به قوّت خود باقي بود، بلکه عامل ديگري نيز، که از حيث قدرت تأثير کمتر از آنها نبود مزيد بر آنها شده‏بود و آن مخالفت عائشه همسر رسول اکرم(ع) با امام بود.
عايشه در زمان خلافت عثمان يک وزنه سياسي بود. وي مردم را کراراً به ريختن خون عثمان تحريک مي‏کرد و بدين منظور گاهي پيراهن پيامبر(ص) را به صحابه نشان مي‏داد و مي‏گفت که هنوز اين پيراهن کهنه نشده ولي دين او دستخوش دگرگونيها شده‏است. احترامي که عايشه در ميان مسلمانان داشت و احاديث زيادي که از پيامبر(ص) نقل مي‏کرد مايه سنگيني سياسي کفّه‏اي بود که وي به آن طرف تمايل مي‏جست و موجب زحمت کسي بود که نسبت به وي مخالفت مي‏ورزيدند.
مخالفت عايشه با علي(ع) ناشي از امور زير بود:
اولاً: علي(ع) در داستان (افک) به طلاق عايشه نظر داده‏بود.
ثانياً: فاطمه دختر گرامي پيامبر(ص) از علي(ع) چندين فرزند داشت ولي او از پيامبر فرزندي به دنيا نياورده بود.
ثالثاً: عايشه احساس مي‏کرد که علي(ع) از خلافت پدرش ناراضي است و او را غاصب خلافت و فدک مي‏داند.
علاوه بر اينها، طلحه از قبيله «تَيْم» عمه‏زاده عايشه و زبير شوهر خواهر او بود و اين دو نفر براي قبضه کردن خلافت کاملاً آمادگي داشتند.
گواه روشن بر نارضايي عايشه از علي(ع) داستان زير است که طبري آن را نقل کرده‏است.
در حادثه قتل عثمان، عايشه در مکّه بود. پس از پايان اعمال حج رهسپار مدينه شد. در نيمه راه، در منطقه‏اي به نام «سرف» از قتل خليفه و بيعت مهاجر و انصار با علي(ع) آگاه شد و از اين خبر به اندازه‏اي ناراحت گرديد که آرزوي مرگ کرد و گفت: عثمان مظلوم کشته شد و به خدا سوگند من به خونخواهي او قيام مي‏کنم. گزارشگر قتل خليفه به خود جرأت داد و گفت: تو تا ديروز به مردم مي‏گفتي که عثمان را بکشند زيرا کافر شده‏است، چطور امروز او را مظلوم مي‏خواني؟ وي در پاسخ گفت: انقلابيون او را توبه داده‏اند و سپس کشته‏اند.( تاريخ طبري، طبع بولاق ج 5، ص 173)
بيعت انقلابيون با علي(ع)
با اينکه عوامل ياد شده نزديک بود امام(ع) را براي بار چهارم از خلافت محروم سازد، قدرت انقلابيون و پشتيباني افکار عمومي از آنان عوامل منفي را بي‏اثر ساخت و ياران رسول اکرم(ص) به صورت دسته‏جمعي رو به خانه علي(ع) آوردند و به آن حضرت گفتند که براي خلافت شخصي شايسته‏تر از او نيست.( همان منبع ص 152)
ابومخنف در کتاب الجمل مي‏نويسد: پس از قتل عثمان اجتماع عظيمي از مسلمانان در مسجد تشکيل شد، به نحوي که مسجد لبريز از جمعيّت گرديد. هدف از اجتماع تعيين خليفه بود. شخصيّتهاي بزرگي از مهاجر و انصار، مانند عمّار ياسر و ابوالهثيم‏بن‏التّيهان و رفاعةبن‏رافع و مالک‏بن‏عجلان و ابوايوب انصاري و... نظر دادند که با علي بيعت کنند.
بيش از همه عمّار درباره علي سخن گفت و از آن جمله بود که: شما وضع خليفه پيشين را ديديد. اگر زود نجنبيد ممکن است به سرنوشتي مانند آن دچار شويد. علي شايسته‏ترين فرد براي اين کار است و همگي از فضائل و سوابق او آگاهيد.
در اين هنگام همه مردم يک صدا گفتند: ما به ولايت و خلافت او راضي هستيم. آن وقت همه از جا برخاستند و به خانه علي ريختند. امام خود نحوه ورود جمعيّت را به خانه‏اش چنين توصيف کرده‏است:
«فتداکّوا عَلَيَّ تداکَّ الأبلِ اِليهِم يَوْمَ وِرْدِها و قد أَرْسَلَها راعِيَها و خُلِعَتْ مَثانِيها حتّي ظَنَنْتُ أنَّهم قاتِلُ بعضٍ لَدَيَّ»
آنان به سان ازدحام شتر تشنه‏اي که ساربان عقال و ريسمانش را باز کند و رهايش سازد بر من هجوم آوردند، که گمان کردم که مي‏خواند مرابکشند، يا بعضي از آنان مي‏خواهند بعضي ديگر را در حضور من بکشند.( نهج‏البلاغه، خطبه 53)
آن حضرت، در خطبه شقشقيّه، ازدحام مهاجر و انصار را در موقع ورود به خانه‏اش چنين توصيف مي‏کند:
«فما رَاعَنِي الّا وَ النّاس اِليَّ کَعُرفِ الضَّبُع يَنْثالونَ عَلَيَّ مِنْ کُلِّ جانبٍ، حتّي لَقَد
وُطِي‏ءَ الحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطافي، مجتمعين حولي کَرَبيضَةِ الغَنمِ فلمّا نهضتُ بالأمر.»
مردم مانند موي گردن کفتار به دورم ريختند و از هر طرف جامه و رداي من پاره شد و به سان گلّه گوسفند پيرامون مرا گرفتند تا من بيعت آنان را بپذيرفتم.( نهج‏البلاغه، خطبه 3)
باري امام(ع) در پاسخ درخواست آنان فرمود: من مشاور شما باشم بهتر از آن است که فرمانرواي شما گردم. آنان نپذيرفتند و گفتند: تا با تو بيعت نکنيم رهايت نمي‏کنيم. امام(ع) فرمود: اکنون که اصرار داريد بايد مراسم بيعت در مسجد انجام گيرد، چه بيعت با من نمي‏تواند پنهاني باشد و بدون رضايت توده مسلمانان صورت پذيرد.
امام(ع) در پيشاپيش جمعيت به سوي مسجد حرکت کرد و مهاجر و انصار با او بيعت کردند. سپس گروههاي ديگر به آنان پيوستند. نخستين کساني که با او بيعت کردند طلحه و زبير بودند. پس از آنان ديگران نيز يک به يک دست او را به عنوان بيعت فشردند و جز چند نفر، که تعداد آنان از شماره انگشتان بالاتر نيست، همه به خلافت و پيشوايي او رأي دادند. بيعت مردم با امام در روز 25 ماه ذي‏الحجه انجام گرفت.
سئوال: در اينجا اين سؤال پيش مي‏آيد که: ما معتقديم که امامت پيشوايي دين و دنياست و اين به دلائلي که گفته شد خاص حضرت امير(ع) است. پس چرا بعد از قتل عثمان وقتي که خواستند بيعت کنند با حضرت امير(ع) حضرت مکث کردند جاي مکث نبود، بايستي که خود به خود قبول مي‏کردند.
جواب: جواب اين مطلب از خود کلمات اميرالمؤمنين روشن است. وقتي آمدند با حضرت بيعت کنند فرمود:
«دَعوني وَ الْتمِسُوا غيري فانّا مُسْتَقْبِلونَ امرٌ لَهُ وجوه و ألوان.»( نهج‏البلاغه، خطبه 91)
مرا رها کنيد برويد دنبال کس ديگري که ما حوادث بسيار تيره‏اي در پيش داريم (تعبير عجيبي است) کاري را در پيش داريم که چندين مهره دارد. يعني آن را از يک وجهه نمي‏شود رسيدگي کرد و از وجهه‏هاي مختلف بايد رسيدگي کرد.
بعد مي‏گويد: أِن افاق قد اَغامَت و الَمحَجَّةَ؟؟؟ تَنَکَّرتَ.
خلاصه راه شناخته شده يا که پيغمبر تعيين کرده‏بود الان نشناخته شده، فضا ابرآلود گرديده‏است.
و در آخر مي‏گويد: ولکن من اگر بخواهم بر شما حکومت کنم «رکبتُ بِکُم ما اَعْلَم» آن طوري که خودم مي‏دانم عمل مي‏کنم نه آن طوري که شما دلتان مي‏خواهد.
اين مطلب نشان مي‏دهد که اميرمؤمنين(ع) اين مطلبي را که از نظر تاريخي نيز بسيار قطعي است، کاملاً روشن مي‏ديده که الان با زمان بعد از پيامبر زمين تا آسمان فرق کرده يعني اوضاع، عجيب تغيير کرده و خراب شده‏است.
و اين جمله را امام براي اتمام حجّت کامل مي‏گويد چون مسأله بيعت کردن قول گرفتن از آنهاست که پيروي بکنند. مسأله بيعت اين نيست که اگر شما بيعت نکنيد من ديگر خلافتم باطل است بيعت مي‏کنند يعني قول مي‏دهند که تو هر کاري بکني پشت سرت هستيم.
طبيعيترين بيعت‏
در تاريخ خلافت اسلامي هيچ خليفه‏اي مانند علي(ع) با اکثريت قريب به اتّفاق آراء برگزيده نشده و گزينش او بر آراء صحابه و نيکان از مهاجر و انصار و فقها و قرّاء متّکي نبوده‏است.
اين تنها نام علي(ع) است که خلافت را از اين راه به دست آورد و به عبارت بهتر زمامداري از اين راه به علي(ع) رسيد. امام(ع) در يکي از سخنان خود کيفيت ازدحام و استقبال بي‏سابقه مردم را براي بيعت با او چنين توصيف مي‏کند:
«حتّي انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّداء وَ وطِي‏ءَ الضعيف وَ بَلَغَ مِنْ سُرورِ الناس بِبَيْعَتِهم‏
اِيّايَ اَنِ ابْتَهَجَ بِها الصغير و هَدَجَ الَيْها الکبر وَ تَحامَلَ نَحوَهَا العَليلُ وَ حَسَرَتْ‏
اِلَيْها الکِعاب.»( شرح نهج‏البلاغه، خطبه 224)
بند کفش بگسست و عبا از دوش بيفتاد و ناتوان زير پا ماند و شادي مردم از بيعت با من به حدّي رسيد که کودک خشنود و پير و ناتوان به سوي بيعت آمد و دختران براي مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب زدند.
تاريخ صحيح و سخنان امام(ع) حاکي از آن است که در بيعت مردم با آن حضرت کوچکترين اکراه و اجباري در کار نبوده‏است و بيعت‏کنندگان با کمال رضايت، هر چند با آن انگيزه‏هاي گوناگون، دست علي(ع) را به عنوان زمامدار اسلام مي‏فشردند. حتّي طلحه و زبير، که خود را همتاي آن حضرت مي‏دانستند، به اميد بهره‏گيري از بيعت يا از ترس مخالفت با افکار عمومي، به همراه مهاجر و انصار با امام(ع) بيعت کردند.
طبري در مورد بيعت اين دو نفر دو دسته روايت نقل مي‏کند، ولي آن گروه از روايات را که حاکي از بيعت اختياري آنان با امام است پيش از دسته دوم در تاريخ خود مي‏آورد و شايد همين کار حاکي از آن است کمه اين مورّخ بزرگ به دسته نخست روايات بيش از دسته دوم اعتماد داشته است.( تاريخ طبري، طبع بولاق، ج 5، ص 153 اين مطلب از سه طريق نقل شده‏است)
سخنان امام(ع) در اين مورد گروه نخست از روايات را به روشني تأييد مي‏کند. وقتي اين دو نفر پيمان خود را شکستند و بزرگترين جرم را مرتکب شدند، در ميان مردم شايع کردند که آنان با ميل و رغبت با علي بيعت نکرده‏بودند.
امام(ع) در پاسخ آن دو فرمود:
زبير فکر مي‏کند که با دست خود بيعت کرد نه با قلب خويش، نه چنين نبوده‏است. او به بيعت اعتراف کرد و ادّعاي پيوند خويشاوندي نمود. او بايد بر گفته خود دليل و گواه بياورد يا اينکه بار ديگر به بيعتي که از آن بيرون رفته‏است بازگردد.( شرح نهج‏البلاغه عبده، ج 7)
امام(ع) در مذاکره خود با طلحه و زبير پرده را بيشتر بالا مي‏زند و اصرار آنان را بر بيعت با خود يادآور مي‏شود؛ آنجا که مي فرمايد:
وَللّه لي في خلافة رَغْبَةٌ وَ لا فِي الولاية اِرْبَةٌ و لکنّمن دَعَوْتُمُوني اِلَيْها و حَمَّلْتُمُوني عَلَيْها.»( شرح نهج‏البلاغه عبده، ج 7 خ 2 )
من هرگز به خلافت ميل نداشتم و در آن براي من هدفي نبود. شماها مرا به آن دعوت کرديد و برگرفتن زمام آن واداشتيد.
---------------------------------------
سوال کننده : برهان ابراهیمی
منبع : www. alsoal.ir