بيعت انقلابيون با علي(ع): رفتار خليفه سوم با نيکان صحابه و بذل و بخششهاي بيجاي او و سپردن کار حکومت به دست افراد ناشايست از بنياميّه به قتل وي منجر گرديد. انتشار خبر قتل خليفه سوم مسلمانان مدينه و حومه آن را در بهت و حيرت فرو برد و هر کس درباره زمامدار آينده مسلمانان به گونهاي ميانديشيد و افرادي از صحابه مانند طلحه و زبير و سعد وقاص و... خود را نامزد خلافت کرده و بيش از همه در انديشه خلافت بودند.
انقلابيون ميدانستند که بر اثر قتل خليفه اوضاع ممالک اسلامي در هم خواهد ريخت. از اين رو، بر آن شدند که اين خلاء را هر چه زودتر پُر کنند و پيش از برگزيدن خليفه و بيعت با وي به اوطان خود بازنگردند.
آنان در پي کسي بودند که در طيّ اين بيست و پنج سال گذشته نسبت به تعاليم اسلام و سنّتهاي پيامبر(ص) وفادار مانده باشد و آن کس جز علي(ع) نبود. ديگران خود را، هر يک به گونهاي، به دنيا آلوده کرده و در جهاتي از ضعفهاي عثمان با او مشترک بودند. طلحه و زبير و افرادي همانند آنان در دوران خليفه سوم وقت خود را صرف رسيدگي به امور دنيوي و وصول و جمع درآمد املاک و تهيه کاخهايي در اين شهر و آن شهر کرده، پيوند خود را با سنّت رسول خدا(ص) و حتّي سنّت شيخين بريده بودند.
با اينکه نام علي(ع) بيش از همه سر زبانها بود و در ايّامي که خانه خليفه از سوي انقلابيون محاصره شدهبود اميرمؤمنان يگانه پيامرسان مورد اعتماد طرفين به شمار ميرفت و بيش از همه کوشش ميکرد که غائله را به گونهاي که مورد رضايت طرفين باشد خاموش سازد، ولي عواملي که در ماجراي سقيفه سبب شد که علي(ع) را از صحنه کنار بزنند، همگي (بجز جواني) به حال خود باقي بود و اگر اراده نافذ و نيرومند انقلابيون و فشار افکار عمومي دخالت نميکرد، همان عوامل امام(ع) را براي بار چهارم نيز از صحنه به عقب ميزد و خلافت را به فردي از شيوخ صحابه ميسپرد و جامعه را از حکومت حقّه الهي محروم ميساخت.
اگر عثمان به مرگ طبيعي درميگذشت و اوضاع مدينه عادي بود هرگز شيوخ صحابه، که در دوره خلافت عثمان صاحب مال و جاه فراوان شدهبودند، به حکومت علي(ع) رأي نميدادند و در شورايي که تشکيل ميشد به ضرر او دستهبندي ميکردند.
بلکه بازيگران صحنه سياست نقشي ايفا ميکردند که کار به شورا نيز نکشد و خليفه وقت را وادار ميکردند که کسي را که آنان ميپسندند به خلافت برگزينند؛ همچنان که ابوبکر، عمر را براي خلافت برگزيد.
اين گروه ميدانستند که اگر علي(ع) زمام امور را به دست گيرد اموال آنان را مصادره خواهدکرد و هيچ يک از آنان را مصدر کار نخواهد ساخت. آنان اين حقيقت را به روشني در جبين امام(ع) ميخواندند و از روحيّات آن حضرت کاملاً آگاه بودند. لذا وقتي آن حضرت طلحه و زبير را در اداره امور دخالت نداد، فوراً پيمان خود را شکستند و نبرد خونين «جمل» را به پا کردند.
عواملي که امام(ع) را در سقيفه از صحنه حکومت کنار زد عمدتاً عبارت بودند از:
1) کشته شدن بستگان صحابه پيامبر(ص) به دست علي(ع).
2) سختگيري علي(ع) در اجراي احکام الهي.
3) عداوت ديرينهاي که ميان بنيهاشم و تيرههاي ديگر، بالاخص بنياميّه، وجود داشت.
نه تنها اين عوامل پس از قتل عثمان به قوّت خود باقي بود، بلکه عامل ديگري نيز، که از حيث قدرت تأثير کمتر از آنها نبود مزيد بر آنها شدهبود و آن مخالفت عائشه همسر رسول اکرم(ع) با امام بود.
عايشه در زمان خلافت عثمان يک وزنه سياسي بود. وي مردم را کراراً به ريختن خون عثمان تحريک ميکرد و بدين منظور گاهي پيراهن پيامبر(ص) را به صحابه نشان ميداد و ميگفت که هنوز اين پيراهن کهنه نشده ولي دين او دستخوش دگرگونيها شدهاست. احترامي که عايشه در ميان مسلمانان داشت و احاديث زيادي که از پيامبر(ص) نقل ميکرد مايه سنگيني سياسي کفّهاي بود که وي به آن طرف تمايل ميجست و موجب زحمت کسي بود که نسبت به وي مخالفت ميورزيدند.
مخالفت عايشه با علي(ع) ناشي از امور زير بود:
اولاً: علي(ع) در داستان (افک) به طلاق عايشه نظر دادهبود.
ثانياً: فاطمه دختر گرامي پيامبر(ص) از علي(ع) چندين فرزند داشت ولي او از پيامبر فرزندي به دنيا نياورده بود.
ثالثاً: عايشه احساس ميکرد که علي(ع) از خلافت پدرش ناراضي است و او را غاصب خلافت و فدک ميداند.
علاوه بر اينها، طلحه از قبيله «تَيْم» عمهزاده عايشه و زبير شوهر خواهر او بود و اين دو نفر براي قبضه کردن خلافت کاملاً آمادگي داشتند.
گواه روشن بر نارضايي عايشه از علي(ع) داستان زير است که طبري آن را نقل کردهاست.
در حادثه قتل عثمان، عايشه در مکّه بود. پس از پايان اعمال حج رهسپار مدينه شد. در نيمه راه، در منطقهاي به نام «سرف» از قتل خليفه و بيعت مهاجر و انصار با علي(ع) آگاه شد و از اين خبر به اندازهاي ناراحت گرديد که آرزوي مرگ کرد و گفت: عثمان مظلوم کشته شد و به خدا سوگند من به خونخواهي او قيام ميکنم. گزارشگر قتل خليفه به خود جرأت داد و گفت: تو تا ديروز به مردم ميگفتي که عثمان را بکشند زيرا کافر شدهاست، چطور امروز او را مظلوم ميخواني؟ وي در پاسخ گفت: انقلابيون او را توبه دادهاند و سپس کشتهاند.( تاريخ طبري، طبع بولاق ج 5، ص 173)
بيعت انقلابيون با علي(ع)
با اينکه عوامل ياد شده نزديک بود امام(ع) را براي بار چهارم از خلافت محروم سازد، قدرت انقلابيون و پشتيباني افکار عمومي از آنان عوامل منفي را بياثر ساخت و ياران رسول اکرم(ص) به صورت دستهجمعي رو به خانه علي(ع) آوردند و به آن حضرت گفتند که براي خلافت شخصي شايستهتر از او نيست.( همان منبع ص 152)
ابومخنف در کتاب الجمل مينويسد: پس از قتل عثمان اجتماع عظيمي از مسلمانان در مسجد تشکيل شد، به نحوي که مسجد لبريز از جمعيّت گرديد. هدف از اجتماع تعيين خليفه بود. شخصيّتهاي بزرگي از مهاجر و انصار، مانند عمّار ياسر و ابوالهثيمبنالتّيهان و رفاعةبنرافع و مالکبنعجلان و ابوايوب انصاري و... نظر دادند که با علي بيعت کنند.
بيش از همه عمّار درباره علي سخن گفت و از آن جمله بود که: شما وضع خليفه پيشين را ديديد. اگر زود نجنبيد ممکن است به سرنوشتي مانند آن دچار شويد. علي شايستهترين فرد براي اين کار است و همگي از فضائل و سوابق او آگاهيد.
در اين هنگام همه مردم يک صدا گفتند: ما به ولايت و خلافت او راضي هستيم. آن وقت همه از جا برخاستند و به خانه علي ريختند. امام خود نحوه ورود جمعيّت را به خانهاش چنين توصيف کردهاست:
«فتداکّوا عَلَيَّ تداکَّ الأبلِ اِليهِم يَوْمَ وِرْدِها و قد أَرْسَلَها راعِيَها و خُلِعَتْ مَثانِيها حتّي ظَنَنْتُ أنَّهم قاتِلُ بعضٍ لَدَيَّ»
آنان به سان ازدحام شتر تشنهاي که ساربان عقال و ريسمانش را باز کند و رهايش سازد بر من هجوم آوردند، که گمان کردم که ميخواند مرابکشند، يا بعضي از آنان ميخواهند بعضي ديگر را در حضور من بکشند.( نهجالبلاغه، خطبه 53)
آن حضرت، در خطبه شقشقيّه، ازدحام مهاجر و انصار را در موقع ورود به خانهاش چنين توصيف ميکند:
«فما رَاعَنِي الّا وَ النّاس اِليَّ کَعُرفِ الضَّبُع يَنْثالونَ عَلَيَّ مِنْ کُلِّ جانبٍ، حتّي لَقَد
وُطِيءَ الحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطافي، مجتمعين حولي کَرَبيضَةِ الغَنمِ فلمّا نهضتُ بالأمر.»
مردم مانند موي گردن کفتار به دورم ريختند و از هر طرف جامه و رداي من پاره شد و به سان گلّه گوسفند پيرامون مرا گرفتند تا من بيعت آنان را بپذيرفتم.( نهجالبلاغه، خطبه 3)
باري امام(ع) در پاسخ درخواست آنان فرمود: من مشاور شما باشم بهتر از آن است که فرمانرواي شما گردم. آنان نپذيرفتند و گفتند: تا با تو بيعت نکنيم رهايت نميکنيم. امام(ع) فرمود: اکنون که اصرار داريد بايد مراسم بيعت در مسجد انجام گيرد، چه بيعت با من نميتواند پنهاني باشد و بدون رضايت توده مسلمانان صورت پذيرد.
امام(ع) در پيشاپيش جمعيت به سوي مسجد حرکت کرد و مهاجر و انصار با او بيعت کردند. سپس گروههاي ديگر به آنان پيوستند. نخستين کساني که با او بيعت کردند طلحه و زبير بودند. پس از آنان ديگران نيز يک به يک دست او را به عنوان بيعت فشردند و جز چند نفر، که تعداد آنان از شماره انگشتان بالاتر نيست، همه به خلافت و پيشوايي او رأي دادند. بيعت مردم با امام در روز 25 ماه ذيالحجه انجام گرفت.
سئوال: در اينجا اين سؤال پيش ميآيد که: ما معتقديم که امامت پيشوايي دين و دنياست و اين به دلائلي که گفته شد خاص حضرت امير(ع) است. پس چرا بعد از قتل عثمان وقتي که خواستند بيعت کنند با حضرت امير(ع) حضرت مکث کردند جاي مکث نبود، بايستي که خود به خود قبول ميکردند.
جواب: جواب اين مطلب از خود کلمات اميرالمؤمنين روشن است. وقتي آمدند با حضرت بيعت کنند فرمود:
«دَعوني وَ الْتمِسُوا غيري فانّا مُسْتَقْبِلونَ امرٌ لَهُ وجوه و ألوان.»( نهجالبلاغه، خطبه 91)
مرا رها کنيد برويد دنبال کس ديگري که ما حوادث بسيار تيرهاي در پيش داريم (تعبير عجيبي است) کاري را در پيش داريم که چندين مهره دارد. يعني آن را از يک وجهه نميشود رسيدگي کرد و از وجهههاي مختلف بايد رسيدگي کرد.
بعد ميگويد: أِن افاق قد اَغامَت و الَمحَجَّةَ؟؟؟ تَنَکَّرتَ.
خلاصه راه شناخته شده يا که پيغمبر تعيين کردهبود الان نشناخته شده، فضا ابرآلود گرديدهاست.
و در آخر ميگويد: ولکن من اگر بخواهم بر شما حکومت کنم «رکبتُ بِکُم ما اَعْلَم» آن طوري که خودم ميدانم عمل ميکنم نه آن طوري که شما دلتان ميخواهد.
اين مطلب نشان ميدهد که اميرمؤمنين(ع) اين مطلبي را که از نظر تاريخي نيز بسيار قطعي است، کاملاً روشن ميديده که الان با زمان بعد از پيامبر زمين تا آسمان فرق کرده يعني اوضاع، عجيب تغيير کرده و خراب شدهاست.
و اين جمله را امام براي اتمام حجّت کامل ميگويد چون مسأله بيعت کردن قول گرفتن از آنهاست که پيروي بکنند. مسأله بيعت اين نيست که اگر شما بيعت نکنيد من ديگر خلافتم باطل است بيعت ميکنند يعني قول ميدهند که تو هر کاري بکني پشت سرت هستيم.
طبيعيترين بيعت
در تاريخ خلافت اسلامي هيچ خليفهاي مانند علي(ع) با اکثريت قريب به اتّفاق آراء برگزيده نشده و گزينش او بر آراء صحابه و نيکان از مهاجر و انصار و فقها و قرّاء متّکي نبودهاست.
اين تنها نام علي(ع) است که خلافت را از اين راه به دست آورد و به عبارت بهتر زمامداري از اين راه به علي(ع) رسيد. امام(ع) در يکي از سخنان خود کيفيت ازدحام و استقبال بيسابقه مردم را براي بيعت با او چنين توصيف ميکند:
«حتّي انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّداء وَ وطِيءَ الضعيف وَ بَلَغَ مِنْ سُرورِ الناس بِبَيْعَتِهم
اِيّايَ اَنِ ابْتَهَجَ بِها الصغير و هَدَجَ الَيْها الکبر وَ تَحامَلَ نَحوَهَا العَليلُ وَ حَسَرَتْ
اِلَيْها الکِعاب.»( شرح نهجالبلاغه، خطبه 224)
بند کفش بگسست و عبا از دوش بيفتاد و ناتوان زير پا ماند و شادي مردم از بيعت با من به حدّي رسيد که کودک خشنود و پير و ناتوان به سوي بيعت آمد و دختران براي مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب زدند.
تاريخ صحيح و سخنان امام(ع) حاکي از آن است که در بيعت مردم با آن حضرت کوچکترين اکراه و اجباري در کار نبودهاست و بيعتکنندگان با کمال رضايت، هر چند با آن انگيزههاي گوناگون، دست علي(ع) را به عنوان زمامدار اسلام ميفشردند. حتّي طلحه و زبير، که خود را همتاي آن حضرت ميدانستند، به اميد بهرهگيري از بيعت يا از ترس مخالفت با افکار عمومي، به همراه مهاجر و انصار با امام(ع) بيعت کردند.
طبري در مورد بيعت اين دو نفر دو دسته روايت نقل ميکند، ولي آن گروه از روايات را که حاکي از بيعت اختياري آنان با امام است پيش از دسته دوم در تاريخ خود ميآورد و شايد همين کار حاکي از آن است کمه اين مورّخ بزرگ به دسته نخست روايات بيش از دسته دوم اعتماد داشته است.( تاريخ طبري، طبع بولاق، ج 5، ص 153 اين مطلب از سه طريق نقل شدهاست)
سخنان امام(ع) در اين مورد گروه نخست از روايات را به روشني تأييد ميکند. وقتي اين دو نفر پيمان خود را شکستند و بزرگترين جرم را مرتکب شدند، در ميان مردم شايع کردند که آنان با ميل و رغبت با علي بيعت نکردهبودند.
امام(ع) در پاسخ آن دو فرمود:
زبير فکر ميکند که با دست خود بيعت کرد نه با قلب خويش، نه چنين نبودهاست. او به بيعت اعتراف کرد و ادّعاي پيوند خويشاوندي نمود. او بايد بر گفته خود دليل و گواه بياورد يا اينکه بار ديگر به بيعتي که از آن بيرون رفتهاست بازگردد.( شرح نهجالبلاغه عبده، ج 7)
امام(ع) در مذاکره خود با طلحه و زبير پرده را بيشتر بالا ميزند و اصرار آنان را بر بيعت با خود يادآور ميشود؛ آنجا که مي فرمايد:
وَللّه لي في خلافة رَغْبَةٌ وَ لا فِي الولاية اِرْبَةٌ و لکنّمن دَعَوْتُمُوني اِلَيْها و حَمَّلْتُمُوني عَلَيْها.»( شرح نهجالبلاغه عبده، ج 7 خ 2 )
من هرگز به خلافت ميل نداشتم و در آن براي من هدفي نبود. شماها مرا به آن دعوت کرديد و برگرفتن زمام آن واداشتيد.
---------------------------------------
سوال کننده : برهان ابراهیمی
منبع : www. alsoal.ir
چگونگي به خلافت رسيدن امام علي(ع) و اجماع واقعي
(زمان خواندن: 7 - 13 دقیقه)