1- تعريف صحابه در مکتب خلفاء:
ابنحجر در مقدمه الاصابه، فصل اول در تعريف صحابي ميگويد:
صحابي کسي است که پيامبر(ص) را درک کرده باشد. در حاليکه ايمان به آن داشته و مسلمان از دنيا رفته باشد، که اين شامل حال کسي ميشود که همنشين پيامبر بوده و يا لحظهاي او را درک کرده باشد، از او حديثي روايت کرده باشد يا نکرده باشد، در رکاب حضرتش جنگيده باشد و يا نجنگيده باشد، کسي ؟؟او را لحظهاي ديده باشد اگر چه با مجالست نکرده باشد و نيز کسي که به علت عارضهاي مانند نابينايي او را نديده باشد.(1)
در فصل ضابطهاي که ميتوان صحابه بودن را جمع کثيري را استنباط نمود آورده است:
همانا ايشان در فتوحات خبر صحابه کسي را به امارت نميگماشتند و همانا در سال دهم ؟؟؟ طائف کسي باقي نماند مگر آنکه اسلام آورد و همراه پيامبر در حجةالوداع شرکت نمود. و نيز در ميان اوس و خزرج در پايان عمر پيامبر کسي باقي نماند مگر آنکه مسلمان شود و پيامبر(ص) از دنيا نرفت در حاليکه احدي از آنان اظهار کفر کند.(2)
2- تعريف صحابه در مکتب اهلبيت(ع):
جمع صاحب عبارتست از واژههاي صحب، اصحاب، صحاب، و صحابة.(3) صاحب به معني همراه(4) و ملازم(5) است و به کسي اطلاق نميشود مگر اينکه ملازمت و همراهي زياد داشته است(6) و بطور کلي مصاحبت مستلزم مکث طولاني است.(7)
و بدان جهت که صحبت بايد بين 2 طرف باشد، روشن است که لاجرم بايستي لفظ «صاحب» و يا جمعش (صحب و...) به اسم مربوطه اضافه شود. همچنانکه در قران کريم آمده است: «يا صاحِبَيِ السّجن» و «اَصحابُ موسَي» و همچنين در زمان حضرت رسول(ص) گفته ميشدهاست: «صاحبُ رسولِ الله» و «اَصحاب رسولِ الله» يعني واژه صاحب را به رسول الله اضافه ميکردند. همچنانکه گفته ميشدهاست: «اصحابُ بيعةِ الشجرة» و «اصحابُ الصّفّه» که اصحاب به اين واژهها اضافه شدهاست. و بطور کلي در آن زمان به ياران پيامبر(ص) لفظ اصحاب يا صاحب اطلاق نميشدهاست و ؟؟؟ پيروان مکتب خلفا کلمه «صحابي» يا «اصحاب» را به جاي «اصحاب الرسول» بکار ميبردند و بنابراين، اين نوع نامگذاري به دست مسلمانان صورت گرفت و اصطلاحي قراردادي بود.
اين بود نظر دو مکتب درباره تعريف صحابه.
3- معيارشان در شناخت صحابه و بحث پيرامون آن:
علاوه بر آنچه که ذکر شد، تذکرهنويسان درباره صحابه در مکتب خلفاء معياري براي شناخت صحابه آنگونه که ابنحجر در «الاصابه» ميگويد، مطرح کردهاند:
از خلاصه سخناني که از ائمه درباره مشخصات کسي که به عنوان صحابي شناخته ميشود، آمدهاست اگر چه که قول صريحي در اين باره وجود ندارد، قول ابنابيشيبه در تأليفش از طريق مستند است که: در فتوحات خز صحابه را به امارت نميگماشتند.(8)
و همچنين روايت ديگري که به روش مستند در اين زمينه نقل شدهاست قول طبري و ابنعساکر با استناد به سيف از ابيعثمان از خالد و عباده ميباشد که در آن آوردهاست:
رؤسا از صحابه بودند مگر آنکه کسي را جزء صحابه باشد نمييافتند.(9)
در روايت ديگري از طبري به نقل از سيف آمدهاست:
خليفه عمر اگر کسي را پيدا ميکرد که بتواند به جاي صحابه در جنگ امارت کند، عدالت را در حق آنان رعايت نميکرد، پس اگر کسي را نمييافت به تابعين ميبخشيد و (در هر صورت) اصراري نداشت که رؤسا و فرماندهان از راويان باشند...(1 )
4- اختلاف بر سر معيار شناخت صحابه:
منبع دو روايت مذکور سيف است که به جعل حديث و کفر متّهم بود.(11)
سيف معياري را از طرف ابوعثمان روايت ميکند، کسي که در روايات سيف از خالد و عباده نقل قول ميکند و سيف ميگويد او همان يزيدبنأسيد غسا؟؟ است، که در واقع شخصيت خيالي و ساخته دست خود سيف ميباشد.(12)
و هر جا که چنين رواياتي از چنين کساني نقل ميشود، اسناد تاريخي خلاف آنست.
و صاحب اَغاني نقل ميکند:
امرؤالقيس به دست عمر اسلام آورد از طرف وي والي شد قبل از آنکه رکعتي نماز گزارد.(13)
و مفصل اين خبر در روايت پس از آن از عوفبنخارجه مرّي آمدهاست:
در دوران خلافت عمر(رض) نزد وي بود که مروي پاکج با موهاي کم و آويزان(14) از روي سر مردم به طرف عمر آمد و به او خلافتش را تبريک گفت.
پس عمر به وي گفت: تو کيستي؟
جواب داد: من مردي نصراني هستم، من امرؤالقيسبنعدي الکلبي هستم، پس عمر او را شناخت و گفت: چه ميخواهي؟ جواب داد: اسلام
پس نزد عمر اسلام آورد و وي پذيرفت و نيزه به او داد و از او خواست که والي قضاعه(15) در شام شود و ؟؟؟ مرد رفت در حالي که پرچم بالاي سرش در احتزاز بود... تا آخر حديث(16)
و همچنين در داستات امارت علقمهبن ؟؟؟ کلبي پس از مرتد شدنش در اغاني و اصابة(17) آمدهاست:
علقمه در زمان حضرت رسول الله(ص) اسلام آورد و جزء اصحاب ايشان بود سپس در زمان ابوبکر مرتدّ شد، ابوبکر خالد را به سوي او فرستاد و وي فرار کرد. گفته شده که سپس بازگشت و دوباره مسلمان شد.
و در اصابة نقل شدهاست:
وي در زمان عمر شراب خورد و حدّ بر او جاري شد پس به روم رفت و مورد اکرام پادشاه روم قرار گرفت، به وي گفت: تو پسر عموي عامربن ؟؟؟ هستي، او عصباني شد و گفت: من فقط به واسطه عامر شناخته ميشوم(18)، پس بازگشت و دوباره مسلمان شد.
و در اغاني و اصابه و اللفظ الاول آمدهاست:
وقتي علقمهبنعلاثه به مدينه رفت در حاليکه مرتدّ شدهبود و البته ميان او و خالدبنوليد دوستي بود، عمربنخطاب(رض) در دل شب در مسجد او را ديد و فکر کرد او خالد است زيرا آن دو شبيه هم بودند، پس به او سلام کرد. گفت: تو را عزل کرد جواب داد: اين چنين بود. گفت به خدا قسم فقط به علت کينه و حسد وي بر تو بود. پس عمر به او گفت: در برابر اين چه ميکني؟ گفت: به خدا پناه ميبرم، ما مطيع تامّ عمر هستيم و کاري بر خلافش نميکنيم.
و وقتي عمر مردم را فراخواند خالد و علقمه نيز براو وارد شد. آن دو کنار هم نشستند، پس عمر رو به علقمه کرد و گفت: اي علقمه تو بگو به خالد چه گفتي؟ پس علقمه رو به خالد کرد و گفت: اي ابوسليمان آيا آن را انجام دادي؟ جواب داد: واي بر تو، بخدا قسم قبل از اينکه تو ببيني، با تو مواجه نشدم و من تو را ديدم که آن مرد را ديدي. گفت: آري بخدا قسم او را ديدم. سپس رو به عمر(رض) کرده و گفت: اي اميرالمؤمنين! چيزي جز خير نشنيدي. عمر پاسخ داد: بسيار خوب، حال آيا حاضري والي «حوران»(19) شوي؟ گفت: آري. سپس عمر ولايت آنجا را به وي واگذار کرد و تا زمان مرگش والي آنجا بود: پس حطيئه در رثاي او شعر سرود... تا آخر. و در «اصابه» اضافه ميکند: سپس عمر گفت: اگر پس از من افرادي مانند تو حاکم باشد من بيشتر از فلان و فلان دوست دارم.
آنچه نقل کرديم حوادث تاريخ بود اما علماي مکتب خلفا بر روايات منقول از ظابطه براي شناخت صحابه پيامبر اکرم(ص) استفاده و استناد کردند و در شمار صحابه ؟؟؟ افرادي ساخته دست سيف عمر که متهم به کفر و الحاد است نيز آوردهاند کساني که در کتاب «15 صحابي ساختگي» کاملا مورد بررسي قرار گرفتهاند.
پس از امام بررسي نظر پيروان دو مکتب در مورد تعريف صحابه، اکنون در مورد عدالت صحابه در اين دو مکتب بررسي خواهيم داشت.
عدالت صحابه در دو مکتب
1- نظر پيروان مکتب خلفا در مورد عدالت صحابه:
عقيده پيروان مکتب خلفا بر آنست که همه صحابه عادلند و تمام معارف ديني را از آنها ميگيرند.
امام حافظ ابوحاتم رازي(2 ) حديث شناس در کتابش تقدمه ميگويد:
اما اصحاب رسول الله(ص) شاهد وحي و نزول قرآن بودند و تفسير و تأويل آن را ميدانستند، آنان کساني بودند که خداوند عزّوجل ايشان را براي همنشيني و ياري پيامبرش(ص) و برپايي دين و اظهار حقّش برگزيد و رازي شد که آنها صحابه او باشند و آنان را اسوه و رهبر ما قرار داد و آنچه که از طرف خداوند عزّوجل به آنها ميرسيد و نيز آنچه که در سنت و قانون قرار ميداد، حکم يا رد ميکرد، امر و نهي ميفرمود و يا تهديد و تأديب مينمود همگي را حفظ ميکردند، آنها آگاه بودند و خوب عمل کردند و در دين تفقّه نمودند و با امر و نهي خدا در اثر نظارت پيامبر(ص) و اينکه ناظر بر تفسير و تأويل کتاب از جانب وي بودند، آشنايي داشتند، از او درس ميگرفتند و استنباط ميکردند پس خداوند جل و اعلي به واسطه منّتي که بر آنها گذارد، آنان را در موضع رهبري و قيادت قرار داد و هرگونه شک و دروغ و خطا و ترديد و تفاخر و تمسخر را از آنان دور کرد و آنان را عادلان امت ناميد. چرا که خداوند عزوجل در کتابش فرمود: «و اينچنين شما را امتي وسط قرار داديم تا شاهدان بر مردم باشيد» و پيامبر اکرم(ص) واژه (وسط) را «عدل» تفسير فرموده است پس ايشان عادلان امت، امامان هدايت، حجّتهاي دين و ناقلان کتاب و سنت بودند.
و خداوند عزوجل به تمسک به هدايت ايشان و پيروي طريقشان و تأسي از آنان امر کرده و فرموده است: (و پيروي کند غير از راه مومنين را ويرا بهمان طريق که برگزيده هدايت ميکنيم)(21)
و ما ميبينيم که حضرت رسول اکرم(ص) در بسياري از روايات، تأکيد زيادي بر ابلاغ سخنانش داشته شد و در بسياري از موارد اصحابش را مورد خطاب داده و فرموده است: «خدا زنده نگهدارد کسي را که سخن مرا ميشنود و آن را حفظ ميکند تا به ديگري برسناند و در خطبهاي ديگر ميفرمايد: «پس حاضران به غايبان برسانند» و نيز ميفرمود: از من روايت کنيد ولو يک آيه و بدون هيچ ترسي سخنان مرا بازگو کنيد.»
سپس اصحاب در نواحي و مناطق مختلف پراکنده شدند و در فتوحات و در جنگها و امارتها و قضاوتهاي بسيار شرکت کردند. و هر کدام در هر منطقهاي که بودند آنچه از از پيامبر(ص) گرفته و حفظ کرده بودند، منتشر ساختند و در آنچه که از آنان سئوال ميشد بر اساس مشاهداتشان از حضرت رسول اکرم(ص) فتوي ميدادند و با حسن نيتي که داشتند خود را تزکيه نمودند و براي تقرّب به خداوند، احکام و فرائض و سنّتها را به مردم ميآموختند، تا اينکه از دنيا رفتند و رحمت و مغفرت خداوند بر همه آنها باد.
ابنعبدالبرّ در مقدمه کتابش «الاستيعاب»(22) ميگويد: «عدالت همه آنها ثابت شدهاست.»
و سپس به بازگويي آيات و احاديثي در باب ارزش مؤمنين نظير آنچه که نقل کرديم، ميپردازد.
ابناثير در مقدمه «اُسد الغابه»(23) ميگويد:
«... سنتهايي که پايه احکام و شناخت حلال و حرام در امور دين است بر پايه شناخت رجال و آشنايي با اسناد و راويان آنها و تقدم و تأخرشان نسبت به پيامبر سنجيده ميشود، و اگر انسان نسبت اينان آگاهي نداشته باشد بالطبع به اين مسائل هم ناآگاه خواهد بود و شايسته است که ابتدا به انساب و احوال ايشان شناخت پيدا کند....
و صحابه در همه مسائل به جز جرح و تعديل مانند راويان هستند، چرا که آنان (صحابه) عادلند و جرح و تعديل شامل حال آنان نميشود....
حافظ ابنحجر در فصل سوم مقدمه «الاصابه»(24) در باب بيان حال عدالت صحابه چنين ميگويد.
اهلسنت همگي در عدالت صحابه اتفاق نظر دارند و فقط عده کمي از بدعتآورندگان مخالف اين نظريه هستند... و از ابنزرعه نقل شدهاست که گفت:
اگر ديدي کسي عيبي از يکي از اصحاب حضرت رسول(ص) ميگويد او را کافر بدان به اين دليل که رسول حق است، قران حق است آنچه که به آن آورده حق است، و همه اينها را صحابه به ما منتقل کردهاند، و چنين کساني ميخواهند شاهدان عيني کتاب و سنت را مورد سؤال و شک قرار دهند تا کتاب و سنت را باطل کنند و جرح نسبت به آنان سزاوارتر است و اينان کافر هستند(25)
اين بود نظر مکتب خلفا در باب عدالت صحابه و اکنون به نظر مکتب اهلبيت(ع) در اين مورد ميپردازيم:
2- نظر مکتب اهلبيت(ع) در عدالت صحابه:
نظر مکتب اهلبيت(ع) تابع و پيرو نظر قران است: به طوريکه در مدح صحابه مومن در قرآن و در زمان «بيعت شجرة» آمدهاست؛ «همانا خدا از مومنين راضي است زماني که زير آن درخت با تو بيعت کردند پس ميداند آنچه که در قلبهاي ايشان است پس آرامش را بر آنان نازل کرد و ثوابشان را پيروزيي نزديک قرار داد» (فتح/18)
البته اين تمجيد قران از مومنيني است که در بيعت شجره حاضر بودند و شامل حال منافقين مانند عبداللهبناُبيّ و اوسبنخولي(26) نميشود.
و همچنين در آنچه که قران در تقبيح منافقين فرمودهاست نيز تابع نظر قران هستند:
«و بعضي از کساني که از اعراب و از اهل مدينه در اطراف شما هستند، منافقانند و بر نفاقشان ثابت هستند و تو آنها را نميشناسي ما آنها را ميشناسيم، آنها را بزودي دو بار عذاب ميکنيم و سپس به عذابي بزرگ بازميگردند.» (توبه/1 1)
و در بين آنان کساني بودند که خدا خبر به گناهکاري آنان دادهاست، همانا که ساحت مقدس حضرت رسول(ص) را به افک نسبت دادند(27) - پناه بر خدا از اين کلام -.
و باز در باب بعضي از آنان آمدهاست که: «و هنگامي که تجارت يا لهو و بيهودهاي را ببينند به سوي آن ميروند و تو را در حال نماز رها ميکنند» (جمعه/11) و اين در زماني بود که حضرت رسول(ص) در مسجد در حال ايراد خطبه نماز جمعه بودند.
و نيز در ميان آنان کساني بودند که قصد کشتن پيامبر(ص) را در عقبه ؟؟؟ در زمان بازگشتش از جنگ تبوک(28) يا حجةالوداع(29) داشتند.
مطلب ديگر اينکه تشرف به مصاحبت پيامبر(ص) امتيازي بالاتر از تشرف به همسري پيامبر(ص) نداشته است و همانا شأن آنان از مقام صحابه بالاتر بودهاست و با اينحال در قران در مورد اينها (زنان پيامبر) ميخوانيم:
«اي زنان پيامبر هر کدام از شما گناه آشکاري کند عذاب خدا براي او و دو برابر خواهد بود و اين براي خدا آسان است.
و هر کس از شما مطيع امر خدا و رسولش باشد و عمل صالحي انجام دهد، ثواب او دو برابر خواهد بود و ما براي او روزيي نيکو مهيّا خواهيم کرد. اي زنان پيامبر شما مثل هيچکدام از زنان نيستيد.... (احزاب/3 - 32)
و در باب 2 نفر از آنان فرموده است:
«اگر توبه کنيد به سوي خدا پس همانا قلبهاي شما ميل کردهاست و اگر با هم عليه او اتفاق کنيد پس همانا خدا يار اوست و جبرئيل و مؤمنان صالح و ملائکه پس از آن پشتيبان او خواهند بود» تا اين آيه که ميفرمايد: «خداوند براي کساني که کافر شدند زن نوح و لوط را مثال ميزند که تحت دو بنده صالح ما بودند به آنان خيانت کردند و آن دو نتوانستند آنان را از غضب الهي برهانند و به آنها گفته شد که همراه با دوزخيان وارد آتش شويد، و خدا براي کساني که ايمان آوردند همسر فرعون را مثال ميزند هنگامي که گفت خدايا براي من خانهاي در بهشت بنا کن... و همچنين مريم دختر عمران...» (سوره تحريم از اول تا آخر)
و پيامبر(ص) در باب ؟؟؟ ؟؟؟ از آنان در روز قيامت ميفرمايد:
«و همانا مرداني از امت من آورده خواهند شد پس (نامه اعمال آنان) از طرف چپ به آنان داده ميشود. پس ميگويم اي خدا اصحابم پس گفته ميشود: تو نميداني که آنان پس از تو چه کردند، پس من مانند بنده صالح خواهم گفت: «و من تا مادامي که در بين ايشان بودم شاهد بر آنان بودم پس هنگامي که مرا ميراندي تو بر آنان ناظر بودي» پس گفته ميشود: همانا آنان از زمان جدائيشان (با تو) به گذشته خود بازگشتند»(3 )
و در روايت ديگري آمدهاست:
«همانا عدهاي از اصحابم بر حوض بر من وارد خواهند شد که من ميدانم آنان با من مخالفت کردند پس ميگويم: اصحابم پس ميگويد: تو نميداني پس از تو چه کردند»(31)
و در صحيح مسلم آمدهاست:
«همانا مرداني بر من بر سر حوض وارد ميشوند که به من پشت کردند، پس به آنان خواهم گفت: اي خدا اصحابم، پس به من گفته خواهد شد: تو نميداني پس از تو چه کردند.(32)
3- معيار شناخت مؤمن و منافق:
در بين صحابه منافقيني بودند که فقط خدا آنها را ميشناخت و پيامبر(ص) خبر داده بود که علي را مؤمنان دوست دارند و منافقان دوست ندارند، همچنانکه امام علي(ع)(33)، امالمؤمنين امسلمه(34)، عبداللهبنعباس(35)، ابوذر غفاري(36)، اَنسبنمالک(37)، عمرانبنحصين(38) آن را روايت کردهاند و اين در زمان حضرت رسول(ص) شايع و مشهور بودهاست.
ابوذر ميگويد: ما منافقين را نميشناختيم مگر به تکذيبشان خدا و رسولش را و اعراض از صلوات و کينه عليبنابيطالب(ع)(39)
و ابوسعيد خدري ميگويد: ما منافقين را با بغض و کينه آنان نسبت به عليبنابيطالب(ع) ميشناختيم.(4 )
و عبداللهبنعباس ميگويد: ما در زمان پيامبر(ص) منافقين را از کينهشان نسبت به عليبنابيطالب ميشناختيم(41)
و جابربنعبدالله انصاري ميگويد: ما منافقين را نميشناختيم مگر به واسطه بغضشان نسبت به عليبنابيطالب(ع)(42) و به همين دليل پيامبر(ص) در حق امام علي(ع) ميفرمايد: خدايا دوست بدار کسي را که او را دوست دارد و دشمن بدار کسي که او را دشمن ميدارد(43) پس ايشان در گرفتن تعاليم ديني از صحابي که با علي(ع) دشمني ميکردند و از او پيروي نمينمودند، احتياط پيشه ميکردند از ترس اينکه صحابه از بين منافقيني نباشند که فقط خدا آنها را ميشناسد.
_________________________________
1) الاصابه 1: 1
2) همان 16
3) لسان العرب، ماده «صحب».
4) همان
5) مفردات راغب، ماده «صحب».
6) همان
7) همان
8) الاصابة ج 1: ص 13
9) الطبري ج 1: ص 2151 چاپ اوربا
1 ) الطبري ج 1: ص 2457 - 2458
11) رجوع شود به ترجمه سيف در ؟؟؟ جز اول کتاب عبداللهبنسبا
12) رجوع شود به «رواة مختلقون» و «عبداللهبنسبا» ج 4: ص 1117. چاپ بيروت. 14 3 ه
13) الأغاني ج 14: ض 158. چاپ ساسي
14) اَ؟؟: کسي که جلوي پاهايش به هم نزديک و پاشنه پاهايش از هم دور است. اَجلح: کسي که موهايش از دو طرف ريخته باشد. امعر: کممو
15) قضاعه: شامل قبيلههاي بزرگي ميشد، که عبارتند از قبايل حيران و بهراء و ؟؟؟ و جهينه، که سرگذشت آنان در ؟؟؟؟ انساب ابنحزم ص 44 - 46 آمدهاست. محل اقامت و سکني آنان ابتدا در «شحر» و سپس در «نجران» و پس از آن در «شام» بودهاست آنان سرزميني بين شام و حجاز تا عراق را تحت تصرف داشتند. رجوع شودبه ماده «قضاعه» در معجم قبائل العرب ج 3: ص 957.
16) اغاني ج 14: ص 57. چاپ ساسي، و همچنين ابنحزم در ؟؟؟ انساب العرب: ص 284 به طور خلاصه نقل کردهاست.
17) شرح حال وي در اصابه ج 2: ص 496 - 498 و اغاني ج 15: ص 56. چاپ ساسي آمدهاست. و داستان علقمه و عامر در اغاني ج 15: ص 5 - 55 و در ؟؟؟ ابنحزم: ص 284 نقل شدهاست.
18) علقمه و عامر اختلافاتي داشتند که اهل حديث آنها را نقل کردهاند: در اغاني ج 15: ص 5 چاپ ساسي آمدهاست: روزي علقمه در حال بول کردن بود، سپس چشم عامر به او افتاد و گفت تا به حال عورت مردي به اين زشتي نديده بودم... پس علقمه گفت: اما به خدا قسم ؟؟؟ و عامر گفت: بخدا قسم من از نظر حسب و نسب از تو بالاتر و شريفتر هستم... علقمه گفت من در حال خواب ؟؟؟ از تو بهترم و عامر جواب داد: من نزد زنان تو محبوبترم... تا آخر قصه که در اغاني نقل شدهاست. شرح حال علقمه در «اصابه» نقل شدهاست و علقمه دوست نداشت که بواسطه پسرعمويش عمر اکرام شود.
19) حوران: منطقهاي وسيع در اطراف دمشق است با روستاها و مزارع بيشمار، معجم البدان ج 2: ص 358
2 ) نام وي ابومحمد عبدالرحمنبنابيحاتم رازي است و در سال 327 ه از دنيا رفتهاست. کتاب وي «تقدمة المعرفة لکتاب الجرح و التعديل» نام دارد. انتشار حيدرآباد 1371 ه. و آنچه نقل شد مربوط به صفحات 7 تا 9 اين کتاب است.
21) نظر پيروان اهلبيت(ع) آنست که مقصود از همه اينها مومنين هستند همچنانکه آيه بر ان تصريح دارد و ان شاء الله در مورد اين مطلب توضيح بيشتري خواهيم داد.
22) کتاب استيعاب در مورد اسامي اصحاب است و متعلّق به حافظ محدث ابيعمر يوسفبنعبداللهبنمحمدبنعبدالبر نمري قرطبي مالکي است (363 - 463 ه) و ما اين مطلب را از نسخه حاشيه الاصابه جلد 2 ذکر کرديم.
23) اُسدُ الغابه در باب شناخت صحابه است و مؤلف آن ابوالحسن عزّالدين عليبنمحمدبنعبدالکريم الجزري معروف به ابناثير ميباشد(ت: 63 ه) 1:3.
24) الاصابه في التمييز الصحابه متعلق به حافظ شهاب الدين احمدبنعلي محمد ؟؟؟ عسقلاني شافعي معروف به ابنحجر (773 - 852 ه) ميباشد و انتشارات1358 ه. مصر. ج 1: ص 27 - 22.
25) الاصابه ج 1: ص 18 - ابوزرعه همان عبيداللهبن عبدالکريمبنيزيد است. ابنحجر در تقريب و تذهيب ج 2: ص 536 ترجمه 1479 ميگويد: امام حافظ شخص مورد اعتمادي از گروه يازدهم راويان است که در سال 264 از دنيا رفت و صاحبان صحاح مسلم و ترمذي و نسائي و ابنماجه، نقل قول ميکنند. من ميگويم: نميدانم امام ابوزرعه در مورد منافقين از اصحاب پيامبر(ص) چه ميگويد.
26) رجوع شود به خبر بيعة الشجره (الرضوان) در مغازي واقدي و خطط مقريزي
27) اشاره به داستان افترايي دارد که آيات 11 تا 17 سوره نور در باب افترا به عايشه نقل ميکند و بر اساس آنچه که خود عايشه نقل ميکند و افترا به ماريه را بر اساس آنچه ديگران نقل ميکنند همچنين در جلد دوم احاديث امالمؤمنين عايشه نيز آمدهاست.
28) مسند احمد ج 5: ص 39 و 452 - صحيح مسلم ج 8: ص 122 - 123 باب صفات منافقين - مجمع ؟؟؟ ج 1: ص 11 و ج 6: ص 195 - مغازي واقدي ج 3: ص 1 42 - ؟؟؟ الاسماع مقريزي: ص 477 - تفسير آيه «هموا بما لمينالوا به» 74/توبه در تفسير درالمنثور سيوطي ج 3: ص 258 - 259
29) در احاديث شيعه آمدهاست که در زمان رجوع حضرتش از حجةالوداع و به مناسبت واقعه غدير خم در سرزمين ؟؟؟ بودهاست. رجوع شود به بحار 28: 97 چتاپ المکتبه الاسلاميه - تهران - 1392 ه.
3 ) بخاري، تفسير سوره مائده، با ايها الرسول بلغ ما انزل اليک، و تفسير سوره انبياء، و ترمذي. بابها صفات قيامت و آنچه که در مورد حشر آمدهاست و تفسير سوره طه.
31) بخاري، کتاب دعوات، باب «في الحوض»، ابنماجه، کتاب مناسک، باب خطبه يوم النحر، ح 583 ، و مسند احمد ج 1: ص 453 و ج 3: ص 28 و ج 5: ص48
32) صحيح مسلم، کتاب الفضائل، باب اثبات حض نبيّنا، ح 4 .
33) امام علي(ع) پسر عموي پيامبر و فرزند ابوطالببنعبدالمطلب بود و در دل کعبه به دنيا آمد همچنانکه حاکم در المستدرک ج 3: ص 483 و مالکي در فصول المهمة و مغاز؟؟ شافعي در مناقب و ؟؟؟ در نورالابصار: ص 69 نقل کردهاند. ولادتش در 13 رجب سال 3 عامالفيل بودهاست. مهاجرين و انصار در سال 35 با وي بيعت کردند، و در شب 19 ماه رمضان سال 4 هجري در محراب مسجد کوفه ابنملجم مرادي بر او ضربتي وارد کرد و در 21 رمضان همان سال از دنيا شهيد شد. اصحاب صحاح 536 حديث از او نقل کردهاند، سرگذشت وي در استيعاب، اُسدالغابه، الاصابه و صفحه 276 جوامع السيره آمدهاست. و روايت او در باب منافقين در صحيح مسلم ج 1: ص 61 باب الدليل علي ان حبّ الانصار و عليّ من الايمان و بغضهم من علامات النفاق (دليل بر اينکه دوستي انصار و علي از ايمان است و بغضشان از نشانههاي نفاق)، و در صحيح ترمذي ج 13: ص 177 باب مناقب علي و سنن ابنماجه باب 11 از مقدمهاش و سنن نسائي ج 2: ص 271 باب علامت مؤمن و علامت منافق از کتاب الايمان و ؟؟؟، و خصائص نسائي: ص 38 و مسند احمد ج 1: ص 84 و 95 و 128 و تاريخ بغداد ج 2: ص 255 و ج 8: ص 417 و ج 16: ص 426 و حلية الاولياء ابينعيم ج 4: ص 158 آمدهاست و حديث صحيحي متفق بر آن هستند و تاريخ اسلام ذهبي ج 2: ص 198 و تاريخ ابنکثير ج 7: ص 354 و سرگذشتش در استيعاب ج 2: ص 461 و اُسدُالغابه ج 4: ص 292 و کنزالعمال ج 15: ص 1 5 و ؟؟؟؟ النضره ج 2: 284.
34) امسلمه هند دختر ابياميهبنمغيرة قرشي مخزومي: قبل از پيامبر همسر ابيسلمةبنعبدالاسد مخزومي بود که از اولين مسلمانان بودند و به حبشه و سپس به مدينه هجرت کردند و وقتي ابوسلمه در اُحد مجروح شد و درسال سوم هجري از دنيا رفت همسر پيامبر شد و البته فرزنداني از قبل داشت و بعد از شهادت امام حسين(ع) در سال 6 وفات يافت. اصحاب صحاح 378 حديث از وي نقل کردهاند: سرگذشت وي و همسرش در اُسدالغابه و جوامع ؟؟؟: ص 276 و تقريب التهذيب ج 2: ص 617 آمدهاست حديث وي در مورد منافقين در صحيح ترمذي ج 13: ص 168 و مسند احمد ج 6: ص 292 و استيعاب ج 2: ص 46 از طرق متعدد و تاريخ ابنکثير ج 7: ص 354 و کنزالعمال ج 6: ص 158 چاپ اول آمدهاست
35) عبدالله پسر عموي پيامبر و فرزند عباسبنعبدالمطلب بود، سه سال قبل از هجرت به دنيا آمد و در سال 68 در طائف از دنيا رفت و اصحاب صحاح 166 حديث از وي نقل کردهاند، سرگذشت وي در اُسدُالغابه و الاصابه و جوامع السيره: ص 276، آمدهاست.
36) اَبوذر جندب يا بريدبنجناده يا عبدالله يا سکن يا غير آن: از اولين مسلمانان و آخرين مهاجران بود، و کليه جنگهاي پيامبر پس از جنگ بدر را درک کرد و در سال 32 هجرت در تبعيدگاه ربذه از دنيا رفت، اصحاب صحاح 281 حديث از وي نقل کردهاند، سرگذشت وي در التقريب ج 2: ص 42 و جوامع السيره: ص 277 و جزء دوم عبداللهبنسبا آمدهاست.
37) اَنسبنمالکبننضر انصاري خزرجي: روايت شده که وي 1 سال به پيامبر خدمت کرد. ؟؟؟؟ که اشاره شدهاست به آن در اعلاق نفيسه: ص 122 و شرح مفصلتر آن در نهجالبلاغه ج 4: ص 388 آمدهاست. در بصره بعد از سال 9 از دنيا رفت، اصحاب صحاح 2286 حديث از وي نقل کردهاند، سرگذشت وي در اُسدالغابه و التقريب و جوامع السيرة: 276 آمدهاست و روايتش در مورد منافقين در کنزالعمال ج 7: ص 14 چاپ اول آمدهاست.
38) اَبوبخيه عمرانبنحصين خزاعي کعبي: در سال جنگ خيبر اسلام آورد و از اصحاب پيامبر بود سپس به کوفه رفت و در سال 52 در بصره بدرود حيات گفت، اصحاب صحاح 18 حديث از وي نقل کردهاند و روايت او در باب منافقين در کنزالعمال ج 7: ص 14 چاپ اول و سرگذشت او در التقريب ج 2: ص 72 و جوامع السيره: ص 277 آمدهاست.
39) مسترک صحيحين ج 3: ص 129 و کنزالعمال ج 15: ص 91
4 ) ابوسعيد سعدبنمالکبنسنان خزرجي خدري: از جنگ خندق به بعد را درک، در سال 63 يا 64 يا 65 در مدينه وفات يافتو البته بعضي هم سال وفات وي را 74 نقل ميکنند، اصحاب صحاح 117 حديث از وي نقل کردهاند، سرگذشت وي در اُسدُالغابه ج 2: ص 289 و التقريب ج 1: ص 289 و جوامع السيره ص 276 آمدهاست و حديث وي در مورد منافقين در صحيح ترمذي ج 13: ص 167 و حلية ابينعيم ج 6: ص 284 نقل شدهاست.
41) در تاريخ بغدادي ج 3 : ص 153 ميگويد: نزد ابنمسعود بودند پس ابنعباس آيه «يعجب الزراع ليغيظ بهم الکفار» را تلاوت کرد، عليبنابيطالب سخن گفت، پس گفت: انا کنا نعرف... تا آخر حديث
42) جابربنعبدالله عمرو انصاري سلمي: صحابي و فرزند صحابي بود. همراه پدرش در بيعت عقبه و همچنين در 17 غزوه همراه پيامبر و نيز در صفين همراه امام علي(ع) شرکت داشته و پس از سال 7 در مدينه از دنيا رفت؛ اصحاب صحاح 154 حديث از او روايت کردهاند، سرگذشت وي در اُسدالغابه ج 1: ص 256 و 257 و التقريب ج 1: ص 122 و جوامع السيره: ص 276 و روايتش در باب منافقين در الاستيعاب ج 464 و الرياض النضرة ج 2: ص 284 و در تاريخ ذهبي ج 2: ص 198 آمدهاست. و کلام او يعني «ما منافقين امت را نميشناختيم» در مجمع الزوائد ج 9: ص 132 و کلام او «ما انصار، منافقانمان را نميشناختيم... آمدهاست.
43) صحيح ترمذي ج 13: ص 165 باب مناقب علي و سنن ابنماجه: باب فضل علي ح 116 و خصائص نسائي ج 4: ص 3 و مسند احمد ج 1: ص 84 و 88 و 118 و 119 و 152 و 33 و ج 4: ص 281 و 368 و 37 و 372 و ج 5: ص 3 7 و 347 و 35 و 358 و 361 و 366 و 419 و و 568 و مستدرک الصحيحين ج 2: ص 129 و ج 3: ص 9 و رياض النضرة ج 2: ص 222 - 225 و تاريخ بغداد ج 7: ص 377 و ج 8: ص 39 و ج 12: ص 343 و منابع ديگر.
-------------------------------------
سوال کننده : محسن معصومی
منبع : www.alsoal.ir
نظريه عدالت صحابه در ميزان نقد علمى
- بازدید: 3073