نقش معنا در زندگى ________________________________________
كشتى امن ايمان
كشتى ايام با حركت در اقيانوس زندگى سينه زمان را مىشكافد و همچنان به پيش مىرود و جذر و مدّ ناخوشيها و خوشيها، گاه و بىگاه، مهمان دل مسافران كشتى ايام مىشود و تكرار غروب و طلوع خورشيد، آنها را وادار مىكند كه در آيينه ايام، به تماشاى گذر عمر خود بنشينند و با خود بگويند: راستى كشتى ايام از كجا آمده؟ الآن كجا هستيم؟ و سرانجامِ ما چه خواهد شد؟ و... اما با شروع باد موافقِ خوشيها، تنها عدهاى خاص به دنبال پاسخ مىروند.
اگرچه اين مسافران از شادى بىبهره نيستند، ولى هنگامى كه عقاب تيزپنجه ناكاميها و حوادث، كبوتر سفيد شاديها را زخمى و يا شكار مىكند، زمانى كه فرشته زيباى لبخند، جاى خود را به ديو نگرانيها و تلخيها مىدهد، و وقتى كه غول بىهويتى و يكنواختى بر سرنوشت انسان سايه مىافكند، مسافران را در دو گروه مجزّا مىيابى: آنهايى كه از گنج باورها و معنا و نيايش، محروماند و رنگ قشنگ آرامش را نمىبينند چرا كه: (ألا بذكراللّه تطمئنّ القلوب)(1) و اينهايى كه جليقه نجات «توكل» و «اعتماد به خدا» را به تن كردهاند و با عينك زيبابينِ تسليم به رضاى الهى، زينبوار، حتى در توفان پربلاى كربلا بجز زيبايى نمىبينند (ما رأيتُ إلاّ جميلاً).(2) آنهايى كه دچار گرداب تشويشها و پوچى شدهاند و ابر سياه رنجها را پايان همه لذتها مىدانند و اينهايى كه دست دل در دست قرآن و عترت نهادهاند و پرچم غرورانگيز «حسين، كشتى نجات است و چراغ هدايت» را برفراز كشتى ايام به اهتزاز درآوردهاند و براى عمرى، آرامش و امنيت را مهمان دل خود كردهاند.
اكسير زندگى
روحيه، معنا و باورها، اكسيرهايى هستند كه سراسر زندگى را تبديل به طلاى نشاط، پويايى و اميد مىسازند، به گونهاى كه در يك كلام مىتوان گفت: «انسان، نان باورهايش را مىخورد و به آنها زنده است».
روحيه نداشتن و احساس بىارزشى، يعنى مات شدن در صحنه زندگى و باختن سرمايه هستى. در مقابل، توجه به سرمايه وجودى خود و سيراب شدن از جهان بينى و ايدئولوژى دينى يعنى دميده شدن روحى تازه در كالبد بىرمق و پژمرده جسم خاكى انسانها.
ما در اين سراى تزاحمها و تعارضها با ناكاميها و بلاها روبهرو مىشويم و بيشتر از هر چيز، نيازمند روحيه و معنا هستيم و با همين روحيه و باورهايمان است كه خورشيد اميد و معنا را از پشت كوههاى يأس و ناكامى جلوهگر مىسازيم.
از جمله كارهاى با ارزشى كه در اين راستا براى ناكامان روحى صورت گرفتهاست، خدمات پزشكى (medical ministry)است كه كار آن، رسيدگى به وضع روحى بيمار در دوران بيمارى است. از حدود اوايل دهه 1960م، در بسيارى از دانشگاههاى بزرگ امريكا اين مسئله مطرح گرديد كه درمان بيمار، تنها با دارو و ساير مراقبتهاى پزشكى ميسّر نيست و اثرات درمانى اين خدمات به ميزان زيادى به روحيه بيمار بستگى دارد. هر قدر روحيه بيمار بهتر باشد، سرعت درمان وى بيشتر و خدمات درمانى، بهتر و موثّرتر است.
براى تأمين اين نظر، در «هيوستون» امريكا در مجتمع عظيمى كه مركب از بيش از پانزده بيمارستان و درمانگاه و چند دانشكده پزشكى است، مركزى به نام «مؤسسه مذهب (Institute of Religion) به صورت يك مركز آموزشى با دوره چهارساله به وجود آمد. دانشجويان اين مؤسسه در رشته «خدمات روحانى پزشكى» ليسانس مىگيرند. در اين مؤسسه، هيچ نوع دين يا مذهب خاصى به طور انحصارى مورد نظر نيست و آموزش داده نمىشود. علاوه بر آموزش اديان، مقولات و موضوعات فلسفى ـ اخلاقى، روانشناسى و روانكاوى در برنامه آموزشى قرار دارد. فارغالتحصيلان اين مؤسسه، در بيمارستانها در كنار ساير خدمات پزشكى با استفاده از اعتقادات مذهبى خود بيمار، خدمات معنوى ـ روحى به بيمار مىدهند، يا براى انجام دادن فرايض دينى به وى كمك مىكنند. همچنين در برنامه آموزشى دانشجويان پزشكى، چند واحد از دروس اين مؤسسه گنجانيده شده، تا پزشكان نيز بدانند كه توجه و رسيدگى به ذهن يا روان بيمار و معتقدات او، در درمان بيمار، نقش مؤثر و تعيينكنندهاى دارد.
آرى، انسان، فقر محض است و بىخدا هيچ! با جريان يافتن دين در رگهاى روحى و معنوى انسان، زندگى معنا، نشاط و پويايى مىيابد و البته ديو سياه پوچى و نيستى، مهمان و آفت روحى كسانى است كه دين را افيون مىخوانند و با بستن چشمهاى خود، آفتاب پر فروغ عالم افروز را منكر مىشوند.
معنا خواهى
اگرچه حوادث تلخ، انسان را مثل گردابى در خود مىپيچانند و رنجها و تلخيهاى زندگى، آه از نهاد انسان برمىآورند و عصر تكنولوژى، بسيارى از نگرانيها و اضطرابها را براى بشر به ارمغان آورده است، امّا بايد بدانيم كه هر انسانى از «گنج معناجويى» برخوردار است ؛ گنجى كه در نهاد انسان به وديعت گذاشته شد و ظهور آن به زندگى، حوادث، رنج و مرگ، معنا مىبخشد.
دكتر ويكتور فرانكل، نويسنده و كارشناس بيماريهاى روانى، از بيمارانى كه از دردهاى كوچك و بزرگ رنج مىبردند، مىپرسيد: «چرا خودتان را نمىكُشيد؟» او از پاسخهاى بيماران خود، راهى براى درمان خود يافت. يك بيمار را عشق به فرزند به زندگى پايبند كرده است، ديگرى را كارهاى نيمه تمام و استعدادى كه هنوز به كار نرفته و سومى را توكل به آفريدگار جهان.
فرانكل در كتاب «انسان در جستوى معنا» از تجربههايى كه باعث كشف روش درمانى او يعنى لوگوتراپى (معنا درمانى) شد، گفتگو مىكند. وى خود، مدّتى طولانى در زندان مرگبار نازيها اسير بود ؛ زندانى كه به گفته ايشان «فقط پنج درصد احتمال زنده ماندن برايم باقى گذاشته بود». فرانكل، پدر و برادر و همسر خود را در اين اردوگاهها از دست داد و از خانوادهاش، تنها خواهرش از اين اردوگاهها جان سالم به در برده بود. چگونه كسى كه همه چيز را از دست داده بود، و از گرسنگى، سرما، خشونت و وحشيگرى رنجور بود و هر دم انتظار مرگ مىكشيد، زندگى را شايسته نگهدارى دانسته بود؟
وى مىگويد: در آن اردوگاهها افرادى كه در زندگى معنايى يافته بودند، براى رنجها و حتى مرگ، معنايى قائل بودند و روزنههاى اميد در آنها هنوز بسته نشده بود ؛ امّا افرادى كه اعتقاد و باورى نداشتند، قبل از مردن و سوخته شدن اجسادشان در كورههاى آدمسوزى، خود، مرده بودند.
در ادامه بحث، نظر ايشان را بيشتر توضيح خواهيم داد ؛ چرا كه روانپزشكى كه خود، اين دردها را چشيده، بىشك، حرفهايش شنيدنىتر خواهد بود!
جستجوى معنا
به عقيده فرانكل، تلاش براى يافتن معناى زندگى، نيروى اوّليه و فطرى است، نه نمودى ثانوى و عارضى كه از تحريك غرايز، سرچشمه گرفته باشد. مثلاً فرويد، دين و خدا را تشبيه به پدرِ انسان و فرزندش مىكند و مىگويد: كودك ناتوان و پانگرفته، در برابر قدرت، خشم و تحكّم پدر، همان وضع و حالتى دارد كه انسان بالغ در برابر تواناييها و قدرت طبيعتْ داراست. كودك در برابر پدر، ترس و وحشت دارد و از سوى ديگر مىداند كه همين پدر، او را در برابر خطرهاى احتمالى و حوادث، حفظ مىكند. از اينرو، بشر با قياس، خدايى در مقياس بزرگتر مىسازد.
امّا فرانكل، دينباورى و معناخواهى را فطرى انسان مىداند و مىگويد: اين «معنا» براى هر فرد، منحصر به فرد است و با كشف شدن معنا در وجود هر فرد، معناجويى او هم ارضا خواهد شد و من ايمان دارم كه انسان مىتواند به خاطر آرمانها و ارزشهاى فطرى خود، زنده بماند و حتى بميرد.
وى براى اثبات حرف خود، چنين مىگويد: در فرانسه مطالعهاى انجام گرديد و نشان داد كه 89 درصد از افراد مورد مطالعه، ايمان داشتند كه انسان چيزى لازم دارد كه به خاطر آن زندگى كند و 61 درصد اظهار كردند كه در زندگى آنها كسى يا چيزى موجود است كه حتى حاضرند به خاطرش بميرند. او همين مطالعه را در بين كاركنان و بيماران خود در شهر وين انجام داد و اختلاف آن را با مطالعه قبلى فقط دو درصد يافت به همين خاطر مىگويد: معنا خواهى و معناجويى در زندگى حقيقت است نه وهم.
تهى بودن زندگى
يكى از بيماريهاى فردى و اجتماعى عصر جديد، احساس پوچى در زندگى و بىمعنا بودن آن است. فرانكل از اين امر به خلأ وجودى يا تهى بودن زندگى ياد مىكند و مىگويد: «در زندگى امروزى، اين بىحوصلگيها و ملالتها بيش از افسردگيها و دلتنگيها مردم را بهسوى روانپزشكان مىكشاند و هرچه زندگى بيشتر ماشينى مىشود، اين مسئله بحرانىتر مىگردد ؛ زيرا اوقات فراغت مردم، زيادتر خواهد شد و بدبختانه مردم نمىدانند با اين اوقات آزاد، چه كنند؟».
فرانكل نمونه آشكار اين مسئله را چيزى به نام «پريشانى روزهاى تعطيل» ياد مىكند ؛ يعنى آن دلتنگى و ناراحتى عميقى كه معمولاً روزهاى تعطيل و اوقات فراغت به سراغ افراد مىآيد. وقتى فشار كار هفته، تمام مىشود و يا ساعات فراغت، زيادتر مىگردد، شخص درمىيابد كه محتوا و معنايى در زندگى او وجود ندارد. شمار خودكشيهايى كه مىتوان دال بر اين خلأ وجودى دانست يا در آن سهيم شمرد، كم نيستند. پديدههاى فراوانى مانند: الكُليسم، اعتياد، بزهكارى، بىهويتى جوانان و بحرانهايى كه در زندگى بازنشستگان و پيران ديده مىشود، وابسته به همين تهى شدن زندگانى است.
مفهوم «معنا»
معنا مىتواند مفهوم وسيعى را زير چتر خود بگيرد. در يك تقسيمبندى مىتوانيم بگوييم كه «معنا» بر دو قسم است: معنايى كه با مذهبْ همراه است و معنايى كه اين جهانى صِرف است (مثل محبّت پدرى كه اعتقادى به خدا و حيات آخرت ندارد). البته هر كدام داراى مراتب و شدت و ضعفاند. معنا، هرچه باشد، براى زندگى و عشق به زيستن مفيد است ؛ اما بىترديد، معناى مذهبى، چند ويژگى دارد كه به خاطر آنها، رنگ و محتوا و معناى زندگى اهل آن خيلى بيشتر است، از جمله: قوىتر، پايدارتر و كمالآور بودن است.
پدرى را فرض كنيد كه اعتقاد به خدا دارد و فرزندان و اموال خود را در بمباران دشمنان از دست داده است. اگر چه غم فراق ياران برايش تلخ است ولى شهادت را براى آنها رستگارى مىداند و صبر را بىخود و بدون اجر نمىشمرد. اين شخص، زندگى را تمام شده فرض نمىكند و فكر خودكشى به سرش نمىزند. آيا مصيبت بزرگ، براى افراد ديگر نيز همين طور قابل تحمّل است؟
چرايى در زندگى
اگر زندگى برايمان يكنواخت شده است، اگر صداى شكستن استخوانهايمان را در ناكاميها مىشنويم، اگر تلخيهاى دنيا، زندگى را برايمان تلخ كرده است و اگر با هر تبليغى چون خسى به اين طرف و آن طرف حركت مىكنيم، بدانيم كه هنوز جواب متينى براى سؤالهاى بنيادينمان نيافتهايم: از كجا آمدهام؟ به كجا مىروم؟ و در كجا به سر مىبرم؟ سؤالهايى كه ريشه در باورهاى بنيادين دارند و به همين خاطر است كه در دين مبين اسلام، سفارش شده كه در پاسخ اين سؤالها (شناخت اصول دين) نبايد تقليد كرد ؛ يعنى خود شخص به مرحلهاى از شناخت برسد كه دست عنايت خدا را در همه كارها ببيند. حكمت، قدرت و علم خدا را در جهان آفرينش به تماشا بنشيند، و دل به رهنمودهاى هاديان دين ببندد و توشه براى كوچ و سفر آن جهان خود تهيه نمايد. اين فرد در هر اتفاقى كه در جهان برايش رخ مىدهد، حكمت خدا را با چشم عقل و برهان مىبيند و به جايى مىرسد كه هر يك از احكام دين الهى (فروع دين) را با جان و دل قبول مىكند و شدت كارها و گرفتاريها و مصيبتها و يا فراوانى رفاه و ثروت و قدرت و امكانات، او را اندكى در انجام دادن فرايض دينى و انسانىاش سست نمىكند.
آرى! به قول نيچه: «آنكه چِرايى در زندگى دارد، با هر چگونگى خواهد ساخت». اين جمله پرمعنا، همان چيزى بود كه دكتر فرانكل براى روش خود (معنادرمانى) برگزيده بود. او سعى مىكرد افراد را با گوهر وجودى خودشان آشنا سازد تا با همان به جنگ ناكاميها بروند.
اعتقاد به خدا، نسخه روانشناسان امروز
امروز در علوم جديدى مثل روانپزشكى و روانشناسى بالينى، همان چيزهايى توصيه مىشود كه پيامبران تأكيد داشتند. چرا؟ به علت اينكه پزشكان روحى دريافتهاند كه دعا و نماز و داشتن يك ايمان محكم به دين (به تعبير آنها: معنويت)، نگرانى، تشويش، هيجان و ترس ما را برطرف مىسازد. يكى از روانشناسان برجسته معاصر مىگويد: «كسى كه واقعا معتقد به مذهب است، هرگز گرفتار امراض عصبى نخواهد شد».(3)
از سويى ديگر، روانشناسان امروزى، خود، از مبلّغان «معنويت» گشتهاند. آنها ما را از آن جهت به ديندارى تشويق نمىكنند كه از آتش جهنم آن دنيا رهايى يابيم، بلكه براى نجات از آتش جهنم اين دنيا (يعنى جهنم بيماريهاى روان ـ تنى مثل زخم معده و اختلالهاى عصبى و روانى و جنون) است كه گرويدن به دين را سفارش مىنمايند.
ويليام جيمز، پدر روانشناسى عملى، در نامهاى به يكى از دوستانش نوشته كه: «هرچه بيشتر از سالهاى عمرم مىگذرد، كمتر مىتوانم بدون اعتقاد به معنا و دين، زندگى كنم». وى در جايى ديگر چنين مىگويد: «ايمان، يكى از نيروهايى است كه بشر به مدد آن، زندگى مىكند و فقدان كامل آن، در حكم سقوط بشر است».(4)
چرا ايمان به دين تا اين درجه آرامش و خونسردى و شكيبايى به ما مىبخشد؟ خوب است پاسخگويى به اين سؤال را به ويليام جميز واگذار كنيم كه مىگويد: «امواج خروشان سطح اقيانوس، هرگز آرامش اعماق آن را برهم نمىزنند. در نظر كسى كه بر حقايق بزرگتر و با ثباتتر دستاويز دارد، فراز و نشيبهاى هر ساعته زندگى، چيزهاى نسبتا بىاهميتى جلوه مىكند. بنابراين، يك شخصِ واقعا متديّن، تزلزلناپذير است و فارغ از هر دغدغه و تشويش، و براى انجام دادن هرگونه وظيفهاى كه روزگارْ پيش آورد، با خونسردى آماده و مهيّاست».(5)
منابع
1 . انسان در جستجوى معنا، ويكتور فرانكل، ترجمه: اكبر معارفى، تهران: دانشگاه تهران، 1380.
2 . روانشناسى كمال (الگوهاى شخصيت سالم)، دوآن شولتس، ترجمه: گيتى خوشدل، تهران: پيكان، 1379.
3 . رويكردى انتقادى به خاستگاه دين از نگاه فرويد، غلامحسين توكلى، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1378.
4 . آيين زندگى، ديل كارنگى، ترجمه: جهانگير افخمى، تهران: ارمغان، 1376.
5 . خدا در ناخودآگاه، ويكتور فرانكل، ترجمه و توضيح: ابراهيم يزدى، تهران: خدمات فرهنگى رسا، 1375.
6 . دين و روان، ويليام جيمز، ترجمه: مهدى قائنى، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372.
1 . دل، آرام گيرد بهياد خداى (سوره رعد، آيه 28).
2 . جز زيبايى نديدم! (جملهاى است كه حضرت زينب، پس از واقعه كربلا فرمود).
3 . روانشناسى كمال، ص 21.
4 . دين و روان، ص 6.
5 . همان، ص 11 .
مجلات >حديث زندگى>شماره 11
نقش معنا در زندگى
- بازدید: 2210