از نان بى حلوا

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

مرحوم « شيخ مرتضى انصارى » به همراه برادر خود از كاشان به مشهد مقدس مسافرت كرد و پس از آن به تهران آمد و در مدرسه مادر شاه در حجره يكى از طلاب ماندگار شد . روزى شيخ رحمه‏الله به هم‏حجره‏اى خود پول كمى داد تا نان بخرد . وقتى برگشت شيخ رحمه‏الله ديد كه علاوه بر نان ، حلوا نيز گرفته و بر روى نان ماليده است . به او گفت : « پول حلوا را از كجا آوردى » ؟
گفت : « قرض كردم » .
شيخ رحمه‏الله فقط آن قسمت از نان را كه حلوايى نبود برداشت و فرمود : « من يقين ندارم براى پس دادن قرض زنده باشم » .
ده‏ها سال گذشت . روزى همان طلبه پس از سال‏ها به نجف آمده بود و خدمت شيخ  رحمه‏الله ـ كه به مقام اجتهاد و حتى مرجعيت رسيده بود ـ عرض كرد : « چه كرده‏ايد كه به اين مقام رسيديد و اينك در رأس حوزه علميه قرار گرفته‏ايد و مرجع همه شيعيان جهان شديد » ؟
شيخ رحمه‏الله فرمود : « چون جرأت نكردم حتّى نان زير حلوا را بخورم ، به اين جا و جايگاه رسيده‏ام ولى تو با كمال جرأت نان و حلوا را خوردى »[1] .
----------------------------------------------------------------
[1] .  زندگى و شخصيت شيخ انصارى : ص70 .