« معاوية بن وهب » مىگويد : ما به جانب مكه حركت مىكرديم . با ما پيرمردى بود كه زياد عبادت مىكرد ولى در مذهب تشيع نبود اما پسر برادرش كه او را همراهى مىكرد از شيعيان بود . در يكى از روزها پيرمرد بيمار شد . من به پسر برادر او گفتم : « كاش دين حق را بر او عرضه كنى شايد خداوند او را با ولايت و مذهب حق از دنيا ببرد » .
همراهان گفتند : « بگذاريد بر آن حال و مذهب بميرد » .
پسر برادر او صبر نكرد و به عمويش گفت : « عمو ، مردم بعد از فوت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم با اينكه خلافت از جانب ايشان قبلاً منصوب شده بود ، روى گرداندند به جز گروهى اندك كه با اميرمؤمنان عليهالسلام بودند » .
پيرمرد بعد از شنيدن اين كلمات نفسى بركشيد و گفت : « من مذهب شيعه را پذيرفتم » و مرد .
معاوية بن وهب ادامه مىدهد : ما وارد شهر مدينه شديم و به محضر امام صادق عليهالسلام رسيديم . « على بن سرى » يكى از همراهان ما ، جريان توبه پيرمرد ، و قبل از وفات شيعه شدنش را براى امام عليهالسلام بازگو كرد . امام عليهالسلام فرمودند : « او اهل بهشت است » .
على بن سرى تعجّب كرد و عرض كرد : « او از هيچ چيزِ مذهب ما با خبر نبود و هيچ حكمى را نمىدانست و فقط در آن ساعت كه روح از بدنش مفارقت مىنمود قبول كرد » . امام عليهالسلام فرمودند : «از او چه مىخواهيد ؟ به خدا قسم او داخل بهشت شد»[1] .
-----------------------------------------------
[1] . الكافى : ج2 ، ص441 و خزينة الجواهر : ص312 .
به يك باره رهيدن
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)