نگاه عاقل اندر سفيه

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« مهدى عباسى » سومين خليفه عباسيان ، پسرى به نام « ابراهيم » داشت كه منحرف بود و به اميرمؤمنان عليه‏السلامكينه مى‏ورزيد . روزى پيش مأمون ، هفتمين خليفه عباسى ، آمد و گفت : « در خواب على عليه‏السلامرا ديدم ، با هم راه مى‏رفتيم تا آنكه به پلى رسيديم ، او مرا در عبور از آن پل مقدم كرد . من به او گفتم : تو ادّعا مى‏كنى كه بر مردم امير هستى ، ولى ما در خلافت از تو سزاوارتريم . اما او به من پاسخ رسا و كاملى نداد » .
مأمون گفت : « آن حضرت به تو چه پاسخى داد » ؟
گفت : « چند بار به من گفت : سلاماً سلاماً » .
مأمون گفت : « به خدا سوگند ، حضرت رساترين پاسخ را به تو داده است » .
ابراهيم گفت : « چطور » ؟
مأمون گفت : « تو را جاهل و نادانى دانست كه قابل پاسخ نيستى ، چرا كه قرآن در وصف بندگان خاصّ خود مى‏فرمايد : بندگان خاص خداوند رحمان آنانند كه با آرامش و بى تكبّر روى زمين راه مى‏روند و هنگامى كه جاهلان با آنها سخن بگويند ، در پاسخ آنها مى‏گويند سلاما[1] . بنابراين على عليه‏السلامتو را آدم جاهلى دانسته ، و چنين پاسخى را به تو داده است »[2] .
--------------------------------------------------
[1] .  وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَـهِلُونَ قَالُواْ سَلَـمًا  فرقان : 63  .
[2] .  بحار الانوار : ج39 ، ص87 .