خوشرويى

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللّه‏َِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ[1] ؛ محمّد فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سر سخت و شديد و در ميان خود مهربانند .
پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلممى‏فرمايند :
أَكْثَرُ ما تَلِجُ بِهِ اُمَّتي الجَنَّةَ اَلتَّقوى وحُسْنُ الْخُلْقِ[2] ؛ بيش ترين چيزى كه امت من به سبب آن وارد بهشت مى‏شوند ، تقوا و حُسن خلق است .
اميرمؤمنان على عليه‏السلامچنين مى‏فرمايند :
عنوانُ صَحيفَةُ المُؤْمِنِ حُسْنُ خُلْقِهِ[3] ؛ سر لوحه نامه عمل انسانِ با ايمان ، حسن خلق او است .
امام باقر عليه‏السلام مى‏فرمايند :
إِنَّ أَكْمَلَ المُؤْمِنينَ إِيماناً أَحْسَنَهُمْ خُلْقَاً[4] ؛ كامل‏ترين مردم از نظر ايمان ، خوش اخلاق‏ترينِ آنهاست .
حسن خلق از مجموعه‏اى از صفات و برخوردها تشكيل يافته است : نرمش و مدارا ، گشاده رويى ، زبان خوب ، اظهار محبت ، رعايت ادب ، چهره خندان و تحمل و بردبارى در مقابل مزاحمت‏هاى ديگران . هنگامى كه اين صفات و اعمال با يكديگر آميخته شد ، به آن حسن خلق مى‏گويند . و در تعريفى ساده‏تر ، حسن خلق آن است كه انسان با گشاده رويى و چهره شاد و زبان نرم و ملايم با مردم روبرو شود ، و در هر جا و با هر كس با خوش‏رويى برخورد كند ، لب‏هايى پر از تبسّم ، و كلماتى پر از محبت و لطف داشته باشد . اين يكى از فضايل اخلاقى است كه در روابط اجتماعى فوق العاده مؤثر است .
صفت خوشرويى از برترين صفات پيغمبران و بهترين اخلاق برگزيدگان است . فلسفه بعثت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به فرموده خودش خوش خويى است : « برانگيخته شدم تا فضيلت‏هاى اخلاقى را كامل كنم » . پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نيز در خوش خويى و خوش برخوردى شهره زمان خود بودند . خوشرو به رحمت خدا نزديك است و مردم در برخورد با او احساس راحتى مى‏كند و خير او به جامعه مى‏رسد ؛ و مقاصد بندگان خدا به دست او برآورده مى‏شود ؛ از اين رو خدا هيچ پيغمبرى را برنينگيخت مگر اينكه اين صفت در او به صورت كامل وجود داشته باشد .
گره با هر كسى مفكن بر ابرو
چه بدتر باشد از طبع تُرُش رو ؟
مپندار از لب خندان زيان است
كه خندان روى از اهل جنان است
( ناصر خسرو )
--------------------------------------
[1] .  فتح : 29 .
[2] .  الكافى : ج2 ، ص100 .
[3] .  بحار الانوار : ج68 ، ص392 .
[4] .  الكافى : ج2 ، ص99 .