همه جا نقش تو پیداس تو سفیدی، تو سیاهی
توی معراج حقیقت توی ظلمت و تباهی
هر کی با هر اعتقادی حتی اون که بتپرسته
چه بدونه چه ندونه تو رو داره میپرسته
نقش تو جاری و روشن تو خیابون، توی خونهس
نگو پس نجف چی میشه واسه ما نجف نشونهس
یه نشون عاشقونه واسهی این که بدونیم
که نماز عشقو باید به کدوم قبله بخونیم
این چیزا یه جوری کفره خودمونم حالیمونه
ولی از قدیم میگفتن حرجی نیس به دیوونه
نمیدونیم تورو داریم میپرستیم یا خدا رو
شهریار چه خوب گفته زبون حال ماها رو:
«نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی رو»
میگی بندهام؟ قبوله باشه! گوش به حرفت هستیم
ولی بنده هم که باشی بندگیتو میپرستیم
خیلی سخته بنده بودن توی اوج کبریایی
اونایی که اهل حقن حق دارن بگن خدایی
میگن هر کسی بمیره چهره تورو می بینه
مثل طفل ترس خورده رو پای باباش میشینه
آخ! چه عشقی داره یک دم رو پای بابا نشستن
سر روی سینش گذاشتن دل شیطونو شکسن
خوش به حال اون که هر دم واسه دیدنت میمیره
تا چشش به تو میافته باز دوباره جون میگیره
باز دوباره جون میده تا یه بار دیگه ببینه
جون میده تا جون بگیره راز عاشقی همینه
سید عبدالجواد موسوی