متن ادبی «ناگهان شکافی عظیم»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)


دیواری مگر به اراده، توانِ شکافتن دارد؟ خواه دیوار کعبه باشد یا غیر از آن. هر آن‏چه که هست، عظمت و قدرتِ شگفتِ خدایی است بزرگ که ورای همه دیوارهای زمین پنهان است و آشکار. خواه دیوار کعبه باشد یا غیر از آن.
هان همسر ابی‏طالب! تو برگزیده آسمانی؛ پس خاک را به هیچ مشمار. تو برگزیده آسمانی که واسطه ‏ای شایسته و پُلی استوار باشی، برای قدوم آن کس که می ‏آید. مسافرِ تو، شاید که خود ندانی، امّا همان است که موعود قرن ‏هاست. آن‏که زمین، همواره در انتظارش، دستِ التماس به آسمان بلند کرده بود. آن‏که انجیل گفته است. آن‏که تورات وعده داده است و آن‏که همه رسولان زمین، او را از آسمان طلب کرده ‏اند. اینک گاهِ وفای به عهد است. بی‏ شک، آن‏چه از آسمان وعده شود، هرگز دروغ نخواهد بود. هان! همسر ابی‏طالب! کوچه‏ های مکّه را آرام آرام ورق بزن؛ آرام و آهسته، مبادا مسافر، هنگام عبور از این پُل، آسوده نباشد.
و تو می‏روی، امّا کجا؟ چه کسی می‏داند؟ فقط می‏روی، مرکز شهر نزدیک است. گام ‏هایت تندتر می‏شود و نفس‏ هایت بریده بریده. اینک این دیوارِ سیاه و بلندِ کعبه است که در برابرِ تو قد کشیده است. حجرالاسود به خویش می‏لرزد و ناگهان شکافی عظیم در دلِ سنگ‏ های بر هم ایستاده پدیدار می‏شود، و تو را به خویش درمی‏کشد. حیرت از همه پنجره‏ های مکه بیرون می‏ پاشد. مسجدالحرام روشن شده است. پای که از کعبه بیرون می‏نهی، با فرزندی در آغوش، اطمینان و ایمانی عمیق، همه وجودت را فرا می‏گیرد، همچنان که نگرانی بزرگی در تو جان گرفته است. فرزند کعبه است که در آغوش تو آرمیده و تو طعم شمشیر زهرآلود را از هم اینک بر فرق فرزندت حس می‏کنی. و جفای آن همه مردم جفاکار را نیز. و کوفه را و همه چاه ‏های صبوری که فریاد فرزند تو را از هم اینک در خود می‏شنوند. همه را می‏بینی، روشن‏تر از ماه چهاردهم. این تقدیر محتومی است که بر پیشانی‏ های بلند، نگاشته شده است و بر اندیشه ‏های کشیده‏ ای که زیر سقفِ کوتاهِ آسمان نمی‏گنجند.
اینک از راه رسیده ‏ای مرد! پس تمامِ زمین جشن گرفته است؛ آن چنان که روزِ رفتنت به سوگ خواهد نشست. کوه‏ ها و جنگل‏ ها، دشت ‏ها و دریاها، به احترامِ حضورت قیام می‏کنند و ستاره ‏های نزدیک، پرفروغ ‏تر می‏شوند. کمانِ رنگینِ آسمان، بی‏ آن‏که حتی بارانی باریده باشد، پُررنگ ‏تر از همیشه زاده می‏شود و فرشی می‏گستراند زیرِ گام ‏های مردی که از آسمان رسیده است. و آسمان به خویش می‏بالد و زمین نیز. گرچه هیچ یک، میزبانان مهربانی نبودند مهمانِ خورشید را ...
و دیوار، پُشتِ گام ‏هایش بسته شد؛ آن‏گاه که از کعبه بیرون آمد. آری! علی علیه‏ السلام از راه رسیده است.

مهدی میچانی فراهانی