نامت بلند است؛ چونان پیشانی ات که خود، معراج آفتاب است و رویشگاه ماه. آراسته به هزار ستاره روشن و روحت، اقیانوسی که تلاطم و سکوت، بیقراری و آرامش و خشم و لبخند را به هم آمیخته، در خویش گرد آورده است. تو را چنان که باید نمیشناسم؛ نه من، که هیچ کس را یارای شناخت کاملت نیست؛ چرا که فراتر از ادراک یک جانبه نگر انسانی
«نه بشر توانمش خواند نه خدا توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را»
نامت بلند است؛ به بلندی انسانی که با صداقتی یگانه و راستین، لباس «الست» میپوشد و حیلت ها و نفاق ها را میفهمد. نامردمی ها را، عهد شکستن ها را و نیرنگ ها را می بیند و استخوان در گلو صبر میکند. طبیعت زلال و چاه تنهایی را محرم اسرار خود میکند؛ آنگاه که مردمان را جز متاع گندیده دنیا در دل و ترس از زورمندان و طمع زرمندان در چشم نیست.
روحت بلند است؛ چونان نامت، با غربتی به ژرفای تاریخ پیوسته.
نمیدانم چرا هر وقت نام بزرگت را میشنوم، بی اختیار قلبم میشکند و اشک در چشمانم میسوزد.
نمیدانم راز این بزرگی و مظلومیت، قدرت و غربت و بلندا و بندگی چیست؟
نمیدانم راز علی چیست؟ راز تنهایی و چاه، هیبت و صبر؛ راز استخوان شکسته در گلو چیست؟ راز مردی که درِ خیبر را با ضربتی از جای میکند و پر هیبت ترین پهلوانان قریش را با دبدبه و کبکبه شان، به زمین میکوبد، راز فریادی با آن رسایی نشسته بر قله سکوت، راز آن سکوت غریب چیست؟
نامت بزرگ است؛ نام غیور غریبت.
نامی که چون حرف رسالت و دین، نام محمد و نجات انسان پیش می آید، در عین غیرت و قدرت، سیلی خوردن فاطمه علیه السلام را میبیند و سکوت میکند.
نمیدانم راز این نام بزرگ، این روح غریب چیست؟
داوود خان احمدی