متن ادبی «راز این نام بزرگ»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

نامت بلند است؛ چونان پیشانی ‏ات که خود، معراج آفتاب است و رویشگاه ماه. آراسته به هزار ستاره روشن و روحت، اقیانوسی که تلاطم و سکوت، بی‏قراری و آرامش و خشم و لبخند را به هم آمیخته، در خویش گرد آورده است. تو را چنان که باید نمی‏شناسم؛ نه من، که هیچ کس را یارای شناخت کاملت نیست؛ چرا که فراتر از ادراک یک جانبه نگر انسانی
«نه بشر توانمش خواند نه خدا توانمش گفت     متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را»
نامت بلند است؛ به بلندی انسانی که با صداقتی یگانه و راستین، لباس «الست» می‏پوشد و حیلت‏ ها و نفاق ‏ها را می‏فهمد. نامردمی‏ ها را، عهد شکستن ‏ها را و نیرنگ‏ ها را می ‏بیند و استخوان در گلو صبر می‏کند. طبیعت زلال و چاه تنهایی را محرم اسرار خود می‏کند؛ آن‏گاه که مردمان را جز متاع گندیده دنیا در دل و ترس از زورمندان و طمع زرمندان در چشم نیست.
روحت بلند است؛ چونان نامت، با غربتی به ژرفای تاریخ پیوسته.
نمی‏دانم چرا هر وقت نام بزرگت را می‏شنوم، بی‏ اختیار قلبم می‏شکند و اشک در چشمانم می‏سوزد.
نمی‏دانم راز این بزرگی و مظلومیت، قدرت و غربت و بلندا و بندگی چیست؟
نمی‏دانم راز علی چیست؟ راز تنهایی و چاه، هیبت و صبر؛ راز استخوان شکسته در گلو چیست؟ راز مردی که درِ خیبر را با ضربتی از جای می‏کند و پر هیبت‏ ترین پهلوانان قریش را با دبدبه و کبکبه ‏شان، به زمین می‏کوبد، راز فریادی با آن رسایی نشسته بر قله سکوت، راز آن سکوت غریب چیست؟
نامت بزرگ است؛ نام غیور غریبت.
نامی که چون حرف رسالت و دین، نام محمد و نجات انسان پیش می ‏آید، در عین غیرت و قدرت، سیلی خوردن فاطمه علیه السلام را می‏بیند و سکوت می‏کند.
نمی‏دانم راز این نام بزرگ، این روح غریب چیست؟

داوود خان‏ احمدی