مرا سلوک به حدی رسیده در جانم، که از تو گریزی نمیشود و نمیتوانم به سرمنزل برسم؛ بی آنکه بارانیِ قنوت های روشن تو، راهنمای این همه تیرگی های تنم و شکستگی اندوهبار روحم باشد.
من خودم را گم کرده ام، خدایم را میجویم؛ کدام عبادت جاری در رگهایم افسرده که اینطور میخواهم از امام عبادتها، شفاعت بگیرم؟
مهربانترین یار سلام! میخواهم اگر لایق باشم، پشت سرت قامت به استقامت افراها بیاویزم. میدانم آقا! شانه های صبوری ام قدر شمشادها هم نیست؛ امّا چشمهای تو معراج سلوکم میشود؛ اگر بگذاری پای بیکرانه های نمازت فقط وضو بگیرم و زل بزنم به همه نماز... . آقا! امروز میلاد توست؛ میلاد ششمین قافله معصوم، چهارمین اشراق امامت، اولین زینت نماز...
سجاده سجاد، پر میشود از بوی خلسه روزهایی دیگر... تو دم به دم بر آسمان دعا، ستاره میپاشی، ماه مهربان.
میگویم آقا! یادم میدهی «بسم اللّه» را چطور بگویم که شانه هایم از برکات حرف اولش بلرزند؟ یادم میدهی صحیفه کدام درخت طور عاشقی است؟
امروز میلاد ققنوس هاست در آتش عشق تو.
خاکستر کدام سوره خوانی سبزت بوده اند که اینگونه به آسمان بال تازه میزنند؟
شنیده ام پیاده میرفتی به خانه عشق، از این سوی سرزمین وحی تا به دوست برسی!
آقا! این همه مرکب داریم و پاهایمان نمیکشد! نشان بده که تولاّ چگونه است؟ از توکل، کوله بار عنایتمان را پُر کن و با عشق آسمانی ات، ما را شفاعت!
میدانم تو آمده ای تا بفهمم خورشید چقدر کوچک است! آمدهای تا شهاب های ثاقب ذکر بر جان دیو و شیاطین بنشیند.
آمده ای که تقدیر ملکوتی دستهایت بر سر غریبه های غمگین بنشیند.
امام صبور گریه ها و رکوع ها، امام مهربان سجده ها و سلوک ها، سجاده ها دارند یاس میپاشند و گل محمدی؛ به برکت این که تقدیسشان خواهی کرد.
حالا که می آیی، بگو در عبای تو چندین هزار پروانه لانه دارند؟
بگو پرستوها از کدام اشاره سر انگشت تو به خورشید میروند؟
امروز میخواهم جواب همه سؤالهای چشمهایم را از دستهای تو بگیرم.
ای کرامت جاری در ثانیه های آغاز! میخواهم برای خودم قصه تولد مردی را بگویم که با دُعاهای او هزاران بُلبل شیدا متولد میشوند.
میخواهم از آغاز مردی بگویم که وارث هزاران زخم است؛ امّا شکر، آستانه دست هایش را می بوسد. میخواهم بروم یک گوشه دنج مسجد، صحیفه را باز کنم و به شکرانه چهارمین امام اشراق سجده کنم.
امیر مرزبان