تو را میجویم از قله های رفیع نیایش،
تو را میجویم از هوای مطبوع مدینه، از زلالی طلوع یک صبح تازه.
متولد میشوم از حس تازه سرودن.
پلک میزنی و کربلا در ذهن جهان تکثیر میشود. پلک میزنی و سفارت عشق، بر شانه هایت سنگینی میکند.
پلک میزنی و اخبارگوی تاریخ سرخی میشوی که تا الی الابد این خط سرخ ادامه دارد.
به دف و چنگ عرشیان پلک میگشایی تا ادامه کارنامه برهوت کربلا باشی.
از خطبه هایت آتشفشان جاری میشود و از دعاهایت، زلالی یک رود به دنیا میآید.
تو می آیی و ذایقه واژه ها، از عطر دعا آکنده میشود.
تو می آیی و بر صبح لبانت، معنویت عارفانه نقش می بندد.
تو می آیی و روح نا آرام سجاده ها را به آرامشی خواستنی میسپاری.
میآیی و شولای باران بر دوش، باب الحوائج میشوی. دست بالا میبری و برای درختهای بهشت، باران تلاوت میکنی.
صحیفه سینه را میگشایی و صحیفه سجادیه ای مینویسی که زبور آل محمد میشود.
ابراهیم قبله آرباطان