درس نهم : پيامبر اسلام(ص)

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

محمد تقي صرفي

خداوند حضرت محمّد(ص)را در چهل سالگي مبعوث نمود وورا خاتم پيامبران قرار داد وسلسله نبوّت را به او ختم كرد.لذا تا قيامت پيامبري بعد از او نخواهد آمد.

دلايل خاتميّت
1 - ضروري بودن خاتميت ( وقتي انسان ،اسلام را پذيرفت بايد خاتميت را هم بپذيرد .)
2 - آيه (و ماكان محمّد ابا احد من رجالكم ولكن رسول اللّه وخاتم النبييّن)احزاب40
يعني محمد(ص)پدر هيچكدام از شما نيست ولي رسول خدا وخاتم پيامبران است.
3 - آيه(وما ارسلناك الاّكافه للناس)سبأ28 يعني ما تورا براي همه مردم فرستاديم.
4 - روايت:پيامبر(ص)به علي(ع)فرمود:يا علي!انت منّي بمنزله هارون من موسي الاّ انّه لا نبيّ بعدي.اي علي!تو نسبت بمن مانند هارون نسبت به موسي هستي مگر اينكه بعد از من پيامبري نيست.
5 - (امام ششم(ع):انّ اللّه ختم نبيّكم النبييّن فلا نبيّ بعده ابدا)حقيقتا خداوند پيامبر شمارا آخرين پيامبر قرار داد.پس بعد از هرگز پيامبري نخواهد بود.
6 - پيامبر اسلام(ص):انا خاتم النبييّن والمرسلين والحجه علي جميع المخلوقين اهل السموات والارضين)من آخرين پيامبر وآخرين رسولم وحجت خدا بر همه اهل آسمانها وزمينم.
فلسفه خاتميت
سؤال : با توجه به اينكه جامعه بشري دائما در حال تحول ودگرگوني است،چگونه مي شود با قوانين ثابت وبدون تغيير قديمي،جوابگوي نيازهاي جامعه بود؟وچگونه مي شود پيامبر اسلام،خاتم پيامبران باشد وديگر براي عصر جديد نياز به پيامبر ديگري نباشد؟
جواب : دين اسلام چون يك دين فطري است ودر فطريات هيچگونه تغييري ايجاد نمي شود.پس نيازهايي وجود دارد كه در همان بشر اوليه وجود داشته است والان هم دارد ودر آينده هم خواهد بود.نيازهايي مانند غذا خوردن وزيستن وازدواج نمودن،معامله كردن،مسافرت نمودن،معاشرت كردن وغيره وبراي نيازهاي جديد وحوادث جديد هم احكام ثانوي پيش بيني شده است.
يك داستان
آقاي نعمت اللّه صالحي حاجي آبادي مي گويد:در ايام جواني در هواي گرم تابستان با ساك وسائل وكتابها رهسپار تبليغ ايام محرم در روستاهاي اطراف اصفهان شدم.وقتي به روستاي آب بونه رسيدم ،مردان روستا براي كار وفعاليت از ده خارج شده بودند ومن متحير بودم كه چه كنم؟در اين موقع زني را ديدم كه كودكش را در بغل گرفته بود وبا اضطراب به اين ور وآن ور مي رفت.گويا كودك بر اثر گرمازدگي بيهوش شده ودر شرف مرگ بود!وقتي چشمش بمن افتاد ،جلو آمد وبا التماس گفت:اي آقا!دستم به دامنت!بحال اين كودك بينوا فكري بكن.فرزندم دارد از دستم مي رود.من كاري از دستم ساخته نبود ولي توكل بر خدا كردم وگفتم:بچه را بخانه ات ببر تا من علاجي كنم وخدا اورا شفا دهد.زن بچه را به خانه برد ومنهم به آنها ملحق شدم وگفتم:يك ليوان آب يا چاي بياوريد!وقتي آوردند،من آنرا گرفتم وسوره مباركه حمد را با چند آيه ديگر خواندم وبر ليوان دميدم.بعد آنرا به مادر كودك دادم وگفتم:اين را به داخل دهانش بريز!او هم مقداري از آنرا به دهان كودكش ريخت!ناگاه كودك تكاني خورد وچشمان خود را باز كرد!گويا اصلا مريض نبوده است.(تأثير قرآن در جسم وروح ص186)