«شعر : بشارت كوثر»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

درياست محو پاكى گوهر خديجه را
افلاك مات فرّ فراتر خديجه را
در سرزمين وحى زبانزد قداستش‏
بود از ازل اصالت ديگر خديجه را


انديشه‏اش بهارى و ذهنش پر از خدا
گلپوش از اوست گلشن باور خديجه را
تا نور حق در آينه‏ى خويش بنگرد
دادند طبع آينه پرور خديجه را
پيچيد عطر زمزمه از باغ كبريا
آمد شبى بشارت كوثر خديجه را
فرّ و شكوه بى حد و مر داشت حضرتش‏
داد اعتلا خداى پيمبر خديجه را
آنشب ز غم تمام ملايك گريستند
مژگان ز شوق دوست چو شد تر خديجه را
باليد از او هر آينه حق بر فرشتگان‏
حشمت نگر به درگه داور خديجه را
روحى است آسمانى و راهى بهاريش‏
ذهنى چو باغ سبز و معطر خديجه را
بخشيد يك قدح سحر آئينه دار عرش‏
از چشمه زلال مطهر خديجه را
بزم حضورش انجمن آفتابهاست‏
ايدل به عرش روكن و بنگر خديجه را
«صحت» سخن ز محرم اسرار سرمدى است‏
گويم چگونه مدح به دفتر خديجه را

« صحّت اصفهانى » على شيرانى
منبع : سایت حضرت خدیجه