عاقبت محبت رياست و جاه طلبى

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عمر سعد گفت : باشد، ولى آن شب را فكر مى كرد و مردّد بود، و شنيده شد كه در ضمن اشعارى با خود زمزمه مى كرد كه :


ءاترك ملك الرى و الرى منية ام ارجع مذموما بقتل حسين
و فى قتله النار اللتى ليس دونها حجاب و ملك الرى قره عين
((آيا حكومت رى را رها كنم ، با اينكه رى آرزوى من است ؟! يا اينكه با كشتن حسين مذمت را قبول كنم ؟ ميدانم كه در كشتن حسين آتش است كه جدايى از آن نيست ، ولى حكومت رى روشنى چشم من است .))
فردا كه نزد عبيدالله آمد و بهانه آورد كه شما مرا به حكومت رى منصوب كرده اى و در ميان مردم پخش شده است ، اگر صلاح مى دانى من به همانجا بروم و شما از بزرگان كوفه كسانى را كه از من كارآزموده ترند به سوى حسين بفرستى و نام عده اى را نيز برد.
عبيدالله گفت : من با تو در مورد كسى كه مى خواهم بفرستم مشورت نكردم ، تو خودت اگر با لشكريان ما مى روى و گرنه آن حكم (فرماندارى رى را) بما برگردان .
عمر سعد كه چنين ديد آن را پذيرفت . (1)
-----------------------------------------
1- نفس المهموم ، ص 127.
----------------------------------
سيد محمد نجفى يزدى