تازه‌سروده‌اي از حامد حجتي به مناسبت فاجعه قرآن‌سوزي

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

قرآن به نيزه بود علي گفت اي جهان
قرآن ناطق است كنون در حضورتان

اين برگ‌هاي مصحف قرآن كه بر ني است
در جان من نشانده خداوند آسمان


قرآن منم كه آيه تطهير با من است
قرآن علي است سوره كوثر عديل آن

در پلك‌هاي من شب «واليل» روز شد
«والشمس» از نگاه پر از نور من عيان

تكرار آيه‌هاي «هم الغالبون» منم
«يا ايها الذين» گرفتار در زمان

قرآن ناطق است علي تا هميشه‌ها
قرآن كاغذي است كه بر نيزه‌ها روان

آيات نور در تب آن سينه مانده است
نازل شده است حضرت باري به قلب‌مان

«فاصبرعلي... »تمام سخن‌هاي پوچ و پست
«سبّح بحمد ربِ» خداوند لا مكان

«وَأمُر» به عشق پاك خداوند «و اصطبر»
عبرت بگير از شب تاريك كافران

قرآن هدايت است به آن سوي«من يشاء»
پرواز مي دهد دل و دين را به كهكشان

آتش به مصحف نبوي داغ تازه نيست
تاريخ هم گواه بزرگي است توامان

قرآن و عترت است دو بال نبي حق
آتش فتاده است دوباره به جان آن

ني‌زار خاندان علي عين مصحف است
آتش زدند باز بر اين حجم ني ستان

تاريخ هم گواه بزرگي است بعد از اين
مي‌سوخت مصحف دل مولاي عاشقان

زهرا مگر كه سوره كوثر نبود؟ بود؟
زهرا مگر نبود شب قدر اين جهان؟

زهرا مگر مباهله كفر و دين نبود؟
زهرا مگر كه كيست؟ همان سيد زنان

آتش به آيه‌هاي وجودش چرا زدند؟
چون مي‌وزيد عطر خوش سوره‌ها از آن

تاريخ گفته است كه اي خيل مومنان
قرآن چراغ روشن هر روزهايتان

«دي شيخ گرد شهر همي گشت با چراغ
كز ديو و دد ملولم و انسان...» بمان بمان

وقتي چراغ روشن ما مصحف علي است
وقتي جهان به نور علي هست روشنان

راه درست راه نگاه پيمبر است
حيدر در اين مقام، نبي را نگاهبان

در آتش وجود علي كربلا گداخت
خون حسين شد سپر جان خاكيان

تا دامن سه ساله او در عطش نسوخت
كي مي‌رسد براي ابد كس به دادمان

آتش به مصحف نبوي داغ تازه نيست
تاريخ هم گواه بزرگي است بي‌امان

ما زخم خوردگان دل از دست داده‌ايم
آتش شده است بهر دل ما چو گلسِتان

حالا هزار و چهار صد و چند آتش است
اين آتشي كه باز رسيد از گذشتگان

قرآن درون سينه ما خانه كرده است
آتش بياوريد و بسوزيد قلب‌مان

در سوختن مرام مسلماني‌ام هنوز
بوي خليل مي‌دهد اين قصه را بخوان

آتش بياوريد كه آتش فشان شوم
يك سيل پر گداز ز قلبم شود روان

قرآن نسوخته است و نمي‌سوزد و هنوز
بانگ «لَهم عذابُ اليم» است بانگمان

اللهُ نور... نورِ سموات بر زمين
قرآن كتاب آينه نور عاشقان

مصباح در زُجاجه‌اي از نور و نار هست
قرآن چراغ روشن خورشيد پاسبان

لا شرق و غرب، كوكبِ دُرّي است اين درخت
طوري است در تجلي شب‌هاي بي‌شبان

در خانه‌اي كه نور هدايت وزيده است
بايد گرفت آتش عشق تو در ميان

خون مي‌چكد ز ناخن دجّاله‌هاي قرن
تا آنكه در محاصره گيرند انس و جان

قرآن براي مردم جغرافياي خاك
يك پنجره است رو به فراخي آسمان

اين پنجره گشوده شود مست مي‌كند
جان تمام خسته دلان را در اين زمان

آتش بهانه‌اي است كه خاكسترش كنند
غافل از اينكه هُرم عطش مي‌شود عيان

«آتش بگير تا كه بداني چه مي‌كشم»
در قرن قحط‌سالي نامردي جهان