شعر : قصه ی کوچه

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

باز هم قصه ی در و دیوار
قصه ی کوچه میشود تکرار
قصه ی شعله و در و مادر
قصه ی دست بسته ی حیدر
قصه ی کوچه گردی زینب
باز تکرار می شود امشب


قصه ی مرد و کوچه ای باریک
قصه ی آتش و شبی تاریک
قصه ی یک قبیله نامردی
قصه ی دست بسته ی مردی
قصه ی مرد و دیده ای گریان
که شده پا برهنه سر عریان
تا که آتش به خانه اش افتاد
یاد غمهای مادرش افتاد
درد دیرین پهلویش گل کرد
باز بر مادرش توسل کرد
یاد آن ضربه ی در و سیلی
یاد آن پهلو و رخ نیلی
بسته شد تا دو دست او آن شب
زنده شد یاد عمه اش زینب
یاد آن غصه و غم زینب
یاد آن قامت خم زینب
دست بسته چو دشمنش می برد
تاب او رفت و هی زمین می خورد
پرجفا گه ورا دوان می برد
گر نمی رفت کشان کشان می برد
توی کوچه چو بر زمین میخورد
بر زبان نام مادرش می برد
عاقبت بغض و کینه ی منصور
گشت زهری درون یک انگور
حب شیرین به کام او سم شد
باز هم سینه اش پر از غم شد
زهر انگور، سوخت جانش را
جگرش، مغزش استخوانش را
مرغ روحش ز جسم او پر زد
به بقیع نزد مادرش سر زد

مهدی هدادادی (همی)

دیدگاه‌ها   

+2 #1 خیلی زیباقاسم 1392-05-25 01:00
خیلی خیلی زیبا بود واقعا متشکرم
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page