ماجرای موسی و خضر (ع) در قرآن

(زمان خواندن: 7 - 14 دقیقه)

این سرگذشت فقط یک بار در قرآن آمده و آن هم در سوره کهف آیات 60 تا 82 این سوره می باشد.
خلاصه داستان
خداى سبحان به موسى وحى کرد که در سرزمینى بنده اى دارد که داراى علمى است که وى آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرین برود او را در آنجا خواهد دید به این نشانه که هر جا ماهى زنده - و یا گم - شد همانجا او را خواهد یافت. موسى (علیهالسلام) تصمیم گرفت که آن عالم را ببیند، و چیزى از علوم او را فرا گیرد، لا جرم به رفیقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرین حرکت کردند و با خود یک عدد ماهى مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسیدند و چون خسته شده بودند بر روى تخته سنگى که بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه اى بیاسایند و چون فکرشان مشغول بود از ماهى غفلت نموده فراموشش کردند.از سوى دیگر ماهى زنده شد و خود را به آب انداخت - و یا مرده اش به آب افتاد - رفیق موسى با اینکه آن را دید فراموش کرد که به موسى خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنکه از مجمع البحرین گذشتند و چون بار دیگر خسته شدند موسى به او گفت غذایمان را بیاور که در این سفر سخت کوفته شدیم .در آنجا رفیق موسى به یاد ماهى و آنچه که از داستان آن دیده بود افتاد، و در پاسخش گفت: آنجا که روى تخته سنگ نشسته بودیم ماهى را دیدم که زنده شد و به دریا افتاد و شنا کرد تا ناپدید گشت، من خواستم به تو بگویم ولى شیطان از یادم برد - و یا ماهى را فراموش کردم در نزد صخره پس به دریا افتاد و رفت. موسى گفت: این همان است که ما، در طلبش بودیم و آن تخته سنگ همان نشانى ما است پس باید بدانجا برگردیم.
بى درنگ از همان راه که رفته بودند برگشتند، و بندهاى از بندگان خدا را که خدا رحمتى از ناحیه خودش و علمى لدنى به او داده بود بیافتند. موسى خود را بر او عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزى از علم و رشدى که خدایش ارزانى داشته به وى تعلیم دهد. آن مرد عالم گفت: تو نمى توانى با من باشى و آنچه از من و کارهایم مشاهده کنى تحمل نمایى، چون تاویل و حقیقت معناى کارهایم را نمى دانى، و چگونه تحمل توانى کرد بر چیزى که احاطه علمى بدان ندارى؟ موسى قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امرى نافرمانیش نکند. عالم بنا گذاشت که خواهش او را بپذیرد، و آنگاه گفت پس اگر مرا پیروى کردى باید که از من از هیچ چیزى سؤ ال نکنى، تا خودم در باره آنچه مى کنم آغاز به توضیح و تشریح کنم .موسى و آن عالم حرکت کردند تا بر یک کشتى سوار شدند، که در آن جمعى دیگر نیز سوار بودند موسى نسبت به کارهاى آن عالم خالى الذهن بود، در چنین حالى عالم کشتى را سوراخ کرد، سوراخى که با وجود آن کشتى ایمن از غرق نبود، موسى آنچنان تعجب کرد که عهدى را که با او بسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسید چه مى کنى؟ مى خواهى اهل کشتى را غرق کنى؟ عجب کار بزرگ و خطرناکى کردى؟ عالم با خونسردى جواب داد: نگفتم تو صبر با من بودن را ندارى؟ موسى به خود آمده از در عذرخواهى گفت من آن وعدهاى را که به تو داده بودم فراموش کردم، اینک مرا بدانچه از در فراموشى مرتکب شدم مؤ اخذه مفرما، و در باره ام سختگیرى مکن.
سپس از کشتى پیاده شده به راه افتادند در بین راه به پسرى برخورد نمودند عالم آن کودک را بکشت. باز هم اختیار از کف موسى برفت و بر او تغیر کرد، و از در انکار گفت این چه کار بود که کردى؟ کودک بى گناهى را که جنایتى مرتکب نشده و خونى نریخته بود بى جهت کشتى؟ راستى چه کار بدى کردى! عالم براى بار دوم گفت: نگفتم تو نمى توانى در مصاحبت من خود را کنترل کنى؟ این بار دیگر موسى عذرى نداشت که بیاورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگیرى کند و از سوى دیگر هیچ دلش رضا نمى داد که از وى جدا شود، بناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به این معنا که مادامى که از او سؤ الى نکرده با او باشد، همینکه سؤ ال سوم را کرد مدت مصاحبتش پایان یافته باشد و درخواست خود را به این بیان اداء نمود: اگر از این به بعد از تو سؤ الى کنم دیگر عذرى نداشته باشم .عالم قبول کرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قریه اى رسیدند، و چون گرسنگیشان به منتها درجه رسیده بود از اهل قریه طعامى خواستند و آنها از پذیرفتن این دو میهمان سر باز زدند. در همین اوان دیوار خرابى را دیدند که در شرف فرو ریختن بود، به طورى که مردم از نزدیک شدن به آن پرهیز مى کردند، پس آن دیوار را به پا کرد. موسى گفت: اینها که از ما پذیرائى نکردند، و ما الا ن محتاج به آن دستمزد بودیم .مرد عالم گفت: اینک فراق من و تو فرا رسیده. تاءویل آنچه کردم برایت مى گویم و از تو جدا مى شوم، اما آن کشتى که دیدى سوراخش کردم مال عدهاى مسکین بود که با آن در دریا کار مى کردند و هزینه زندگى خود را به دست مى آوردند و چون پادشاهى از آن سوى دریا کشتیها را غصب مى کرد و براى خود مى گرفت، من آن را سوراخ کردم تا وقتى او پس از چند لحظه مى رسد کشتى را معیوب ببیند و از گرفتنش صرفنظر کند.و اما آن پسر که کشتم خودش کافر و پدر و مادرش مؤ من بودند، اگر او زنده مى ماند با کفر و طغیان خود پدر و مادر را هم منحرف مى کرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم، تا خدا به جاى او به آن دو فرزند بهترى دهد، فرزندى صالحتر و به خویشان خود مهربانتر و بدین جهت او را کشتم .و اما دیوارى که ساختم، آن دیوار مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و در زیر آن گنجى نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو، مردى صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دو شد، مرا امر فرمود تا دیوار را بسازم به طورى که تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج کنند، و اگر این کار را نمى کردم گنج بیرون مى افتاد و مردم آن را مى بردند.آنگاه گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر خدا بود و تاویلش هم همان بود که برایت گفتم: این بگفت و از موسى جدا شد.
سرگذشت شگفت انگیز خضر و موسى
خداوند در سوره کهف می فرماید: «و إذ قال موسى لفتاه لا أبرح حتى أبلغ مجمع البحرین أو أمضی حقبا* فلما بلغا مجمع بینهما نسیا حوتهما فاتخذ سبیله فی البحر سربا* فلما جاوزا قال لفتاه آتنا غداءنا لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا* قال أ رأیت إذ أوینا إلى الصخرة فإنی نسیت الحوت و ما أنسانیه إلا الشیطان أن أذکره و اتخذ سبیله فی البحر عجبا* قال ذلک ما کنا نبغ فارتدا على آثارهما قصصا» ترجمه: بخاطر بیاور هنگامى که موسى به دوست خود گفت: من دست از طلب برنمى دارم تا به محل تلاقى دو دریا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم. هنگامى که به محل تلاقى آن دو دریا رسیدند ماهى خود را (که براى تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند و ماهى راه خود را در پیش گرفت (و روان شد).هنگامى که از آنجا گذشتند موسى به یار همسفرش گفت غذاى ما را بیاور که از این سفر، سخت خسته شده ایم.او گفت بخاطر دارى هنگامى که ما به کنار آن صخره پناه بردیم (و استراحت کردیم) من در آنجا فراموش کردم جریان ماهى را بازگو کنم، این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من برد، و ماهى به طرز شگفت انگیزى راه خود را در دریا پیش گرفت!. (موسى) گفت این همان است که ما مى خواستیم، و آنها از همان راه بازگشتند در حالى که پى جویى مى کردند (سوره کهف: آیات 60 تا 64). مفسران در شان نزول آیات فوق نقل کرده اند که جمعى از قریش خدمت پیامبر ص رسیدند و از عالمى که موسى ع مامور به پیروى از او شد سؤال کردند، آیات فوق نازل شد. در ماجراى موسى و خضر، یا به تعبیر دیگر عالم و دانشمند زمانش، به صحنه شگفت انگیزى برخورد مى کنیم که نشان مى دهد که حتى یک پیغمبر اولو العزم که آگاهترین افراد محیط خویش است باز دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى رود که به او درس بیاموزد، او هم درسهایى که هر یک از دیگرى عجیبتر است به او یاد مى دهد، و چه نکته هاى بسیار مهمى که در مجموعه این داستان نهفته شده است. در نخستین آیه مى گوید:" بخاطر بیاور هنگامى که موسى به دوست و همراه خود گفت من دست از طلب برنمى دارم تا به" مجمع البحرین" برسم هر چند مدتى طولانى به راه خود ادامه دهم. " سرانجام موسى و همسفرش از محل تلاقى دو دریا (مجمع البحرین) گذشتند، طول سفر و خستگى راه، گرسنگى را بر آنها چیره کرد، در این هنگام موسى به خاطرش آمد که غذایى به همراه آورده اند، به یار همسفرش گفت: غذاى ما را بیاور که از این سفر، سخت خسته شده ایم" (فلما جاوزا قال لفتاه آتنا غداءنا لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا). " غداء" به غذایى گفته مى شود که در آغاز روز یا وسط روز مى خورند (صبحانه یا نهار) ولى از تعبیراتى که در کتب لغت آمده است چنین استفاده مى شود که در زمانهاى گذشته " غداء" را تنها به غذایى مى گفتند که در آغاز روز مى خوردند (چرا که از " غدوه" گرفته شده که به معنى آغاز روز است) در حالى که در عربى امروز" غداء" و" تغدى" به معنى نهار و نهار خوردن است. در مجمع البیان گفته: " نصب"، و " صب" و" تعب" هر سه نظیر همند و عبارتند از آن سستى که از ناحیه خستگى دست مى دهد.و مراد از " غداء" عبارت است از هر چه که با آن چاشت کنند. و از همین کلمه فهمیده مى شود که موسى این سخن را در روز گفته است.
و معنایش این است: بعد از آنکه از مجمع البحرین گذشتند موسى به جوان ملازم خود فرمود تا چاشتشان که عبارت از همان ماهیى بوده که با خود برداشته بودند بیاورد زیرا از مسافرت خود خسته شده به تجدید نیرو نیازمند شده اند. به هر حال این جمله نشان مى دهد که موسى و یوشع راهى را پیمودند که عنوان سفر بر آن اطلاق مى شد، ولى همین تعبیرات نشان مى دهد که این سفر چندان طولانى نبوده است. در این هنگام" همسفرش به او خبر داد که به خاطر دارى هنگامى که ما به کنار آن صخره پناه بردیم (و استراحت کردیم) من در آنجا فراموش کردم جریان ماهى را بازگو کنم و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من برد و ماهى راهش را به طرز شگفت انگیزى در دریا پیش گرفت" «قال أ رأیت إذ أوینا إلى الصخرة فإنی نسیت الحوت و ما أنسانیه إلا الشیطان أن أذکره و اتخذ سبیله فی البحر عجبا». علامه طباطبایی می فرماید: این جمله حکایت پاسخ آن جوان به موسى (ع) است که به یاد آن جناب مى اندازد آن ساعتى را که در کنار صخره، منزل کردند. و دلالت مى کند بر اینکه صخره در همان منزل و در کنار آب قرار داشته چون جلوتر فرمود: " ماهى راه خود را به سوى دریا پیش گرفت" و در اینجا مى فرماید " آنجا که کنار صخره نشسته بودیم" و با در نظر گرفتن جمله اى که گذشت که این جریان در مجمع البحرین بوده حاصل پاسخى که به موسى داده این مى شود که غذایى نداریم تا با آن سد جوع کنیم، چون غذاى ما همان ماهیى بود که زنده شد و در دریا شناور گشت. آرى، وقتى به مجمع البحرین رسیدیم و در کنار آن صخره منزل کردیم (ماهى به دریا رفت) و من فراموش کردم به شما خبر دهم. بنا بر این، جمله " أرأیت إذ أوینا إلى الصخرة" به یاد آن جناب مى آورد آن حالى را که نزد صخره منزل کردند تا اندکى استراحت کنند. جمله " و ما أنسانیه إلا الشیطان أن أذکره" جمله معترضه اى است که در وسط کلام واقع شده، ولى از آنجا که این جمله در حقیقت علت نسیان و فراموشى را بیان مى کند در وسط کلام ذکر شده است و این مخصوصا در باره کسانى که مورد عتاب و خطاب از شخص بزرگترى واقع مى شوند معمول است که علت اصلى را در لابلاى کلام به صورت معترضه ذکر مى کند تا کمتر مورد اعتراض قرار گیرند. در ادامه داستان از آنجا که این موضوع، به صورت نشانه اى براى موسى در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود: " موسى گفت: این همان چیزى است که ما مى خواستیم" و به دنبال آن مى گردیم (قال ذلک ما کنا نبغ). " و در این هنگام آنها از همان راه بازگشتند در حالى که پى جویى مى کردند" (فارتدا على آثارهما قصصا). کلمه " بغى" به معناى طلب کردن است. و جمله " فارتدا" از مصدر ارتداد به معناى برگشتن به نقطه نخستین است. و مقصود از آثار جاى پاها است. و کلمه" قصص" به معناى دنبال جاى پا را گرفتن و رفتن است. معناى آیه این است که موسى گفت: این جریان که در باره ماهى اتفاق افتاد همان علامتى بود که ما در جستجویش بودیم، لاجرم از همانجا برگشتند، و درست از آنجا که آمده بودند (با چه دقتى) جاى پاى خود را گرفته پیش رفتند. از جمله " ذلک ما کنا نبغ فارتدا" کشف مى شود، که موسى (ع) قبلا از طریق وحى مامور بوده که خود را در مجمع البحرین به عالم برساند، و علامتى به او داده بودند، و آن داستان گم شدن ماهى بوده، حال یا خصوص قضیه زنده شدن و به دریا افتادن و یا یک نشانى مبهم و عمومى ترى از قبیل گم شدن ماهى و یا زنده شدن آن - و یا مرده زنده شدن، و یا امثال آن بوده است، و لذا مى بینیم حضرت موسى به محضى که قضیه ماهى را مى شنود مى گوید: " ما هم در پى این قصه بودیم" و بى درنگ از همانجا برگشته خود را به آن مکان که آمده بود مى رسانند، و در آنجا به آن عالم برخورد مى نمایند.
مقصود از موسى در آیات فوق
طبق شمارش «المعجم المفهرس» لفظ موسی در قرآن 136 بار آمده و در همه موارد مقصود از آن موسی بن عمران است. طبعا در این مورد نیز مقصود همو خواهد بود. زیرا اگر مقصود غیر او بود، قطعا قرینه لازم داشت. بنابر این منظور از " موسى" در آیه فوق بدون شک همان موسى بن عمران پیامبر اولو العزم معروف است، هر چند بعضى از مفسران احتمال داده اند موساى دیگرى باشد، و این احتمال بیشتر بخاطر این بوده که نتوانسته اند پاره اى از اشکالات موجود در این داستان را حل کنند، ناچار به فرض موساى دیگرى شده اند، در حالى که قرآن هر جا سخن از موسى مى گوید همان موسى بن عمران است. بنابر این تفسیر موسی به موسای دیگر، به نام موسی بن هشام بن یوسف، که یکی از پیامبران بنی اسرائیل بود، با توجه به اصل یاد شده، صحیح نیست. علامه طباطبایی می فرماید: این موسى که در این داستان اسم برده شده همان موسى بن عمران، رسول معظم خداى تعالى است که بنا به روایات وارده از طرق شیعه و سنى یکى از انبیاء اولواالعزم و صاحب شریعت است. بعضى هم گفته اند: این موسى غیر موسى بن عمران بلکه یکى از نواده هاى یوسف بن یعقوب (ع) بوده است، و اسمش موسى فرزند میشا فرزند یوسف بوده، و خود از انبیاى بنى اسرائیل بوده است. ولیکن این احتمال را یک نکته تضعیف مى کند، آن چنان که دیگر نباید بدان وقعى نهاد، و آن نکته این است که قرآن کریم نام موسى را در حدود صد و سى و چند مورد برده، و در همه آنها مقصودش موسى بن عمران بوده است، اگر در خصوص این یک مورد غیر موسى بن عمران منظور بود، باید قرینه مى آورد تا ذهن به جاى دیگرى منتقل نگردد.
---------------------------
منبع : سایت طهور

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page