ثابت بناني ميگويد:
يكسال با عدهاي از عبادت كنندگان بصره از قبيل ايوب سجستاني، صالحمرّي،عتبة الغلاموحبيب بن دينار به مكه رفتيم.در مكه به علت نيامدنباران،آب كمياب بود.ما تصميم گرفتيم از خدا بخواهيم كه باران بفرستد!لذاكنار كعبه رفتيم واز خداي رئوف درخواست باران كرديم.ولي اثري ازاجابت نديديم!
در اين موقع جواني بطرف ما آمد وفرمود:
اي مال بن دينار!اي ثابت بناني!اي ايوب سجستاني!اي صالح مرّي!اي...!ماگفتيم:لبيك!
فرمود:آيا در ميان شما كسي نيست كه خدا اورا دوست بدارد؟گفتيم:از مادعا كردن واز خدا اجابت نمودن!
فرمود:از كعبه دور شويد!اگر در ميان شما يكنفر بود كه خدا اورا دوستداشت،دعاي اورا مستجاب مينمود.
آنگاه حضرت وارد كعبه شد وسر به سجده نهاد وفرمود:اي خدايمن! بحقّآن محبّتي كه بمن داري ،اين مردم را بوسيلةباران سيراب كن!
هنوز دعاي امام تمام نشده بود كه ابري نمايان شد وباران زيادي آمد.
ثابت ميگويد:من از مردم مكه پرسيدم اين جوان كيست؟گفتند كه او عليبن الحسين بن علي بن ابيطالب(ع) است.«ستارگان درخشان ج6ص16»
----------------------------------
محمد تقی صرفی
باران ناگهاني!
- بازدید: 3207