حاج مؤمن نامي بوده كه در شيراز زندگي ميكرده است او خود گويد:درجواني محبت وشوق شديدي به زيارت حضرت مهدي(عج)در من پيداشد كه لحظهاي آرام وقرار نداشتم.به طوري شد كه از خوردن وآشاميدنغافل ميشدم تا كار به جايي رسيد كه با خود عهد نمودم آنقدر از خوردنوآشاميدن خود داري خواهم كرد تا تشرف خدمت امام (ع)برايم حاصلشود.يا آنكه بميرم!چند روز غذا نخوردم وروز سوم در مسجد سردزدك كهافتخار خادمي آن مسجد را داشتم از ضعف بيهوش افتاده بودم كه ناگاهصداي دلنواز روحبخشي با عظمت كه پراز لطف وعنايت بود به گوشمرسيد:حاج مؤمن!برخيز واز اين غذايي كه براي تو آوردهاند بخورمگر نميداني اين عملي را كه انجام دادي در شرع مطهر اسلامحرام است وبعدا از اين قبيل كارهاي غير مشروع بپرهيز!
به مجرد شنيدن اين صدا قدرت وقوهاي در من پيدا شد وبي اختياربرخاستم و نشستم.صورتي نوراني ديدم كه مانند ماهميدرخشيد.فرمود:حاج مؤمن!آقا سيدهاشم(امام جماعتمسجد)به مشهد ميروند.شماهم با ايشان برويد درقم شخصي راملاقات خواهيد كرد.به دستور او رفتار كنيد.
منهم به اين دستور عمل كردم وكرامتها ديدم.
----------------------------------
محمد تقی صرفی
حاج مؤمن شيرازي
- بازدید: 3402