نقل شده است كه در سالي كه قرامطه حجر الاسود را براي نصب درجاي خود به مكه ميبردند،شيخ جعفربن قولويه به طرف مكه حركت كردشايد در راسم شركت كرده و امام عصر(ع) را كه طبق روايات حجر الاسودفقط بدست امام معصوم(ع)نصب ميشود،ببيند.اما چون به بغدادرسيد،مريض شد ونتوانست برود.لذا شخصي را به عنوان نايب زيارت حجخود تعيين كرد ونامهاي به او داد وگفت اين نامه را به كسي كه حجر الاسودرا به جاي خود نصب بدهد و در آن نامه از امام زمان(عج) مدت عمر خودرا و اينكه آيا از اين مريضي شفا مييابد،سؤال كرده بود.
نايب ميگويد كه وارد مكه شدم وروزي كه ميخواستند حجر الاسود رانصب كنند،به خدام كعبه پول دادم تا مرا نزديك ركن كعبه جاي دهند تاببينم چه شخصي حجر را به جاي خود نصب ميكند.هر كسي ميآمد وحجر را بلند ميكرد تا در جاي خود قرار دهد،قرار نميگرفت.
تا اين كه شخصي گندم گون و نيكو چهره آمد وحجر الاسود را برداشتو به جاي خود گذاشت و حجر در جاي خود مستقر شد ودر اين حالصداي مردم بلند شد وآن شخص از همان راهي كه آمده بود برگشت و مندنبال او رفتم و چشمانم را به او دوخته و مردم را به زحمت از خودم دورميكردم لذا مردم خيال ميكردند من ديوانهام.پس همه مردم راه را براي منباز ميكردند ومن با اينكه با عجله به دنبال آن شخص ميدويدم واو يا وقاروآهستگي راه ميرفت،به او نميرسيدم.تا اينكه به جايي رسيدم كه كسينبود،آن شخص برگشته و به من فرمود آنچه با توست بياور!نامه را بهخدمتش دادم،بدون اينكه آن را ملاحظه كند،فرمود:به او بگو كه ترسيبراي مريضي تو نيست و سي سال ديگر خواهي مرد.من به گريه افتادم وديگر نتوانستم حركت كنم.آقا اين را به فرمود و رفت،همان طور كه حضرتفرموده بود اين قولويه 30 سال ديگر عمر كرد.
----------------------------------
محمد تقی صرفی
ابن قولويه(جعفربن قولويه)
- بازدید: 3751