سوراخ‌ كردن‌ زبان‌

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

شيخ‌ شمس‌ الدين‌ محمدبن‌ قارون‌ گويد:
به‌ حاكم‌ حلّه‌ بنام‌ مرجان‌ الصغير گزارش‌ دادند كه‌ يكي‌ از شيعيان‌ بنام‌ابوراجح‌ به‌ خلفاء اهانت‌ مي‌نمايد!حاكم‌ دستورداد تا اورا آوردند وچندنفربقصد كشت‌ اورا زدند وآنقدر به‌ صورتش‌ زدند كه‌ دندانهاي‌ جلو اوافتاد..سپس‌ زبانش‌ را بيرون‌ آورده‌ بر آن‌ حلقة‌ آهني‌ زدند وبيني‌ اورا سوراخ‌كرده‌ وريسماني‌ از مو درآن‌ وارد كرده‌ وبه‌ طنابي‌ بستند وبدستور حاكم‌ دركوچه‌هاي‌ شهر گرداند.تماشاچيان‌ هم‌ از هر طرف‌ اورا مي‌زدند بطوريكه‌ برروي‌ زمين‌ افتاد ومرگ‌ را پيش‌ روي‌ خود ديد.بعد ازآن‌ حاكم‌ دستورداد تاكار اورا تمام‌ كنند ولي‌ چند نفر واسطه‌ شده‌ وگفتند:او پيرمردي‌ ساخورده‌است‌ وآنچه‌ برسرش‌ آمده‌ اورا از پاي‌ درخواهد آورد.اورا رها كن‌ كه‌ خودمي‌ميرد وخونش‌ را برگردن‌ نگير!
حاكم‌ هم‌ از كشتنش‌ صرف‌ نظر كرد.بستگان‌ ابوراجح‌ آمدند واورا در حاليكه‌صورت‌ وزبانش‌ باد كرده‌ بودوكسي‌ ترديد نداشت‌ كه‌ همانشب‌ خواهدمرد،به‌ منزلش‌ بردند.
برخلاف‌ انتظار،فرداي‌ آنشب‌ كه‌ مردم‌ براي‌ اطلاع‌ از وضع‌ او بديدارش‌رفتند،ديدند كه‌ در حال‌ صحت‌ وسلامت‌ نماز مي‌خواند.دندانهايش‌ مثل‌اول‌ شده‌ وجراحتهايش‌ خوب‌ شده‌ واثري‌ از آنها باقي‌ نمانده‌ وپارگي‌صورتش‌ رفع‌ گرديده‌ است‌.
مردم‌ تعجب‌ كرده‌ وماجرايش‌ را پرسيدند.گفت‌:
من‌ مرگم‌ را ديدم‌.زبان‌ سخن‌ گفتن‌ هم‌ نداشتم‌ تا از خداوند متعال‌ حاجتي‌بخواهم‌.لذا در دل‌ دعا كردم‌ وبه‌ مولا وآقايم‌ صاحب‌ الزمان‌(ع‌) توسل‌جستم‌.چون‌ شب‌ فرا رسيد،ناگاه‌ ديدم‌ كه‌ خانه‌ام‌ پرنور شد ويكدفعه‌ ديدم‌كه‌ مولايم‌ امام‌ زمان‌(ع‌)دست‌ مباركش‌ را بر صورتم‌ كشيد وبه‌ من‌ فرمود:ازخانه‌ خارج‌ شو وبراي‌ طلب‌ روزي‌ براي‌ زن‌ وبچه‌ ات‌ كاركن‌ كه‌ خدا بتوسلامتي‌ داد.
منهم‌ به‌ اين‌ وضعي‌ كه‌ مي‌بينيد شدم‌.
شمس‌ الدين‌ گويد:بخدا قسم‌!قبل‌ از اين‌ ماجراابوراجح‌ خيلي‌ ضعيف‌ وكم‌بنيه‌ وزشت‌ وكوتاه‌ ريش‌ بود ومن‌ به‌ حمامي‌ كه‌ او در آن‌ بود،مي‌رفتم‌ ولي‌بعد از اين‌ جريان‌ وقتي‌ اورا ديدم‌ متوجه‌ شدم‌ كه‌ نيرويش‌ زيادشده‌ وقامتش‌راست‌ گرديده‌ وريشش‌ بلند وصورتش‌ سرخ‌ شده‌ وانگار به‌ سن‌ بيست‌سالگي‌ برگشته‌ وپيوسته‌ در همين‌ حالت‌ بود تا اينكه‌ وفات‌ يافت‌.«مكيال‌المكارم‌»
------------------------------
محمد تقی صرفی