هجرت

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

پس از آنكه آن عهدنامه ملعون از ميان رفت و در بازوى قدرتمنددعوت اسلامى هيچ خللى پديد نيامد، قريش مجبور شد به بنى هاشم‏اجازه دهد تا در مكّه رفت و آمد كنند و با مردم داد و ستد داشته باشند.عموى بزرگوار وپيشتيبان آن‏حضرت، ابوطالب و نيز همسر وفادارش‏خديجه به خاطر سختيهايى كه در شعب متحمّل شده بودند، درگذشتندواين سال به عام‏الحزن (سال اندوه) معروف شد. در اين سال پيامبر درواقع بزرگترين ياور و استوارترين تكيه‏گاه خود در سختيها را از دست داد.
با اين پيشامد پيامبرصلى الله عليه وآله تصميم گرفت به سوى مدينه منورّه هجرت‏كند و در مقابل، كفّار مصمّم شدند پيامبر را پيش از هجرت به مدينه‏ترور كنند. آنان بدين منظور سى تن از مردان جنگى و ماجراجويان خودرا برگزيدند تا شبانه به خانه پيامبر هجوم برند و آن‏حضرت را بكشند.هريك از اين جنگجويان به قبيله‏اى از قريش منتسب بود. هدف كفّار ازاين طرح آن بود كه خون‏پيامبر را به‏گردن تمام قبايل قريش اندازند وبدين‏وسيله خون آن‏حضرت ضايع گردد. خبر تصميم قريش به گوش پيامبرصلى الله عليه وآله‏رسيد و آن‏حضرت نقشه حركت خود به سوى مدينه را ترسيم كرد. طرح‏پيامبرصلى الله عليه وآله اين بود كه با استفاده از تاريكى شب، به غار ثور برود و سپس‏از طريق بيراهه به سوى مدينه حركت كند. امّا اجراى اين نقشه از يك‏جهت دشوار بود. زيرا اگر جنگجويان از فرار پيامبر در آغاز شب آگاهى‏مى‏يافتند، فوراً درصدد جستجوى آن‏حضرت در اطراف شهر مكّه، برمى‏آمدند و بى‏ترديد مى‏توانستند وى را دستگير كنند و چنانچه پيامبر رامى‏يافتند او را مى‏كشتند. از اين رو پيامبر تصميم گرفت با خواباندن‏شخصى به جاى خود در بسترش، كار را بر قريش مشتبه سازد. بدين گونه‏آنان نمى‏توانستند به زودى به حقيقت ماجرا پى‏برند و هنگامى كه‏حقيقت بر آنان كشف مى‏شد پيامبر از مكّه دور و يا در غار ثور مستقرشده بود.
امّا چه كسى خود را داوطلب كشته شدن در بستر مى‏كرد؟ مرگ دربستر همچون مرگ در ميدان نبرد نبود. ميدان نبرد، جاى ستيزوجنگاورى است، جايى است كه فرد مى‏كشد و كشته مى‏شود. امّا آن كه‏قرار است در بستر كشته شود، هرگز از خودش نبايد دفاع كند و يااعصابش تحريك شود و دست به حركت بزند!
تنها يك مرد، آماده اجراى چنين وظيفه دشوارى است و او على‏فرزند ابوطالب است كه هرگز از اينكه مرگ به استقبالش آيد يا خود به‏استقبال مرگ رود، بيمناك نيست.
پيامبرصلى الله عليه وآله نزد او رفت و نقشه هجرت خويش را با او درميان گذاشت‏و او را به اجراى مأموريّت خطيرش فرمان داد. على‏عليه السلام، پس از آن كه ازسلامت پيامبرصلى الله عليه وآله و نجات جان او از دست توطئه‏گران اطمينان حاصل‏كرد، گويى مژده سلطنت بر دنيا را شنيده باشد از اجراى اين مأموريّت‏استقبال كرد و بسيار از آن خشنود شد.
على‏عليه السلام بر بستر پيامبر از اين پهلو به آن پهلو مى‏شد و شمشيرهاى‏برّان گرد خانه مى‏درخشيدند و در انتظار سرزدن سپيده بودند تا بر كسى‏كه در بستر آرميده بود، حمله برند و او را تكه تكه كنند. چون صبح‏نزديك شد، سنگى به طرف بستر انداختند. امّا كسى كه در بستر خفته بوداز جاى خود تكان نخورد، ديگر بار سنگى انداختند و چون براى سوّمين‏بار سنگى به سوى بستر انداختند، على‏عليه السلام از جاى خود برخاست. يكى ازجنگجويان پرسيد : اين ديگر كيست؟ او فرزند ابوطالب است. آنگاه‏پرسيدند : على، محمّد كجاست؟ على‏عليه السلام به آنان نگريست و گفت :
مگر محمّد را به من سپرده بوديد؟ يكى از مهاجمان خواست به على‏حمله بَرَد امّا ديگران او را مانع شدند و بدين طريق خداوند على را از شرّآنان آسوده ساخت.
على‏عليه السلام مأموريّت بزرگ ديگرى نيز به عهده داشت و آن بردن‏خانواده پيامبر و مسلمانان ضعيف و باقيمانده در مكّه به مدينه بود. اين‏مأموريّت، بسيار سنگين و دشوار مى‏نمود. زيرا مكّيان هنگامى كه ازغياب پيامبرصلى الله عليه وآله آگاه شدند بر سختگيرى و دشمنى خود افزودند. زيرادريافته بودند كه رهايى پيامبر از چنگ آنان دشواريهاى بسيارى براى‏آنان به وجود خواهد آورد. بنابراين مى‏كوشيدند با هر وسيله ممكن بقيه‏ياران آن‏حضرت را در مكّه از پيوستن به او بازدارند. آنان به دقت، اصحاب و در رأس آنان خانواده پيامبر را تحت نظر داشتند تا مبادا ازچنگشان بگريزند.
پس از مدّتى على‏عليه السلام كار خود را سامان داد و پنهانى با فواطم (فاطمه‏دختر پيامبر و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبير عمّه خود) و نيزبرخى از ضعفاى مسلمانان به قصد مدينه حركت كرد. آنان مقدارى‏از مكّه‏فاصله گرفته بودند كه مكّيان از خروج ايشان آگاه شدند وفوراً عدّه‏اى‏سوار را بسيج كرده درپى آن‏حضرت روانه نمودند تا ايشان را به اجباربه مكّه بازگردانند. فرماندهى اين عده را جناح غلام حارث بن اميّه‏برعهده داشت.
اين عده به تعقيب على‏عليه السلام و همراهان وى پرداختند و همين كه به‏آنان نزديك شدند، على‏عليه السلام متوجّه آنان شد. جناح با شمشير به‏آن‏حضرت حمله كرد امّا على‏عليه السلام شتاب كرد و شمشير را از دست او گرفت‏و با ضربه‏اى كار او را ساخت و وى را كشت. همراهان جُناح با ديدن‏شجاعت و نيرومندى على‏عليه السلام تسليم شدند و آن‏حضرت آنان را رها كردوبا همراهان خويش به حركت خود به سوى مدينه ادامه داد.
--------------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت