ابو بردة بن عوف ازدى از كسانى بود كه از يارى امام در كوفه امتناعورزيد. هنگامى كه علىعليه السلام فاتحانه از بصره بازگشت، متخلفان را به بادنكوهش گرفت و فرمود :
"بدانيد كه مردانى از شما، از يارى من باز نشستند پس من نكوهشگرو خوار كننده ايشانم و شما نيز بايد از آنان كناره گيريد و سخنانى بديشانگوييد كه ناپسندشان آيد تا سرزنش شوند و بدين وسيله حزب اللَّه هنگامآشفتگى و تفرقه باز شناخته شوند".
سپس ابو برده برخاست و پرسيد : امير مؤمنان! آيا كسانى را كهپيرامون عايشه كشته شده بودند و نيز زبير و طلحه را ديدى؟ آنان به چهگناهى كشته شدند؟
امام پاسخ داد : آنان پيروان و كارگزاران مرا كشتند و ربيعه عبدى،رحمة اللَّه عليه، را به همراه گروهى از مسلمانان به قتل رساندند. گفتند :پيمان شكنى نمىكنيم چنانكه شما پيمانتان را شكستيد و گفتند : فريبپيش نمىگيريم چنانكه شما پيش گرفتيد. پس بر آنان يورش بردند و همهآنان را از پاى در آوردند. من از آنان خواستم قاتلان برادرانم را به منمعرفى كنند تا آنان را در مقابل بكشم سپس قرآن در ميان ما حكم كند. امّاآنان از اين خواسته سر باز زدند و با من به جنگ آمدند در حالى كه بيعتمن و خون نزديك به هزار نفر از طرفدارانم به گردن ايشان بود، من نيزآنان را در مقابل اين كردار ناپسند كشتم.
آنگاه امام پس از اين بيانات از ابو برده پرسيد :
آيا تو در اين باره ترديد دارى؟
ابو برده پاسخ داد :
"من در اين باره ترديد داشتم امّا اكنون دانستم و خطاى آنان بر منآشكار گرديد. و تو هدايت شده اى و بدرست اقدام كرده اى".(1)
بدين ترتيب امام جنايات پيمان شكنان را بطور خلاصه بيان فرمود.بار ديگر، هنگامى كه سپاهيان آنحضرت، و اهل جمل و بصره بايكديگر روياروى شدند، آنحضرت طلحه و زبير را خواست و بديشانفرمود :
"به جان خودم شما سلاح و اسب و سپاه فراهم آورده ايد.اگر براىآنچه مهيا كردهايد نزد خداوند عذر و دليلى داريد، پس از خدا بترسيدوهمچون زنى نباشيد كه رشته خود را پس از تابيدن محكم از هم گسست.آيا مگر من برادر دينى شما نيستم كه شما خون مرا محترم شماريد و مننيز خونتان را محترم شمارم؟ پس آيا حادثه اى رخ داده كه شما ريختنخون مرا روا مى داريد؟!"
همچنين امام فرمود :
"در آن روز خداوند جزاى حق آنان را بدهد و آنان مى دانند كهخداوند حق و آشكار كننده است. اى طلحه! آيا تو خون عثمان را مطالبهمى كنى؟ خداوند كشندگان عثمان را لعنت كند. طلحه تو همسر رسولخدا را براى جنگ بيرون آورده اى در حالى كه همسر خويش را در خانهبگذاشتهاى! آيا مگر تو با من بيعت نكردى؟!"(2)
آنگاه امام برخى از مواضع زبير را در ركاب رسول خدا به ياد او آورد.زبير از ميدان جنگ دورى گرفت. چون زبير راه مدينه را در پيش گرفت"ابن جربوز" به تعقيب وى پرداخت و او را كشت و شمشير او را براىامام آورد.
علىعليه السلام شمشير زبير را گرفت و آن را در دست چرخاند و فرمود :
"چه دشواريها كه با اين شمشير از پيش روى رسول خدا برداشته شد".
ابن جربوز گفت : اى امير مؤمنان جايزه من در قبال اين كار چيست؟آنحضرت فرمود از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود :
"كشنده فرزند صفيه (زبير) را به آتش نويد بخش".
سالها بعد همين ابن جربوز همراه با خوارج نهروان به روياروئى امامآمد و در همان نبرد به قتل رسيد.(3)
از خواندن برگهاى تاريخ در مىيابيم كه زبير و طلحه و عايشه هر يكدر حركت خود ترديد داشتند و هر كدام از آنها بارها تصميم گرفتند از اينجنگ منصرف شوند. امّا دستى پنهان، هر بار عزم آنان را تجديد مى كردو از نو آنان را به قلب فتنه سوق مى داد!
طلحه به بصره آمد و براى مردم سخنرانى كرد و آنان را به خلع امام ازخلافت تشويق نمود. مردم از وى پرسيدند : ابو محمّد! نامه هايى كه ازسوى تو به ما مى رسيد غير از اين بود كه اكنون مى گويى! طلحه خاموششد و جوابى نيافت و زبير را براى سخنرانى پيش فرستاد.
عايشه نيز در مسير حركت خود به بصره با چاه آبى به نام "حوأب"رو به رو گشت. سگهاى اطراف اين چاه به وى پارس كردند. عايشهپرسيد : نام اين چاه چيست؟ گفتند : حوأب. ناگهان عايشه بانگ برداشتو بر بازوى شترش زد و آن را خوابانيد و سپس گفت : به خدا سوگند : بهخدا سوگند من مصداق حديث سگهاى حوأب هستم. مرا باز گردانيد. مراباز گردانيد.
بدين سبب عايشه و همراهانش يك شبانه روز در كنار چاه حوأباردو زدند. امّا عبداللَّه بن زبير حيلهاى به كار بست و چهل نفر و بنابر قولىديگر پنجاه نفر از باديهنشينان را حاضر كرد و بديشان رشوه داد تا نزدعايشه گواهى دهند كه نام اين چاه حوأب نيست.(4)
همچنين هنگامى كه زبير قصد كناره گيرى از اين جنگ را داشت، بارديگر عبداللَّه بن زبير پا به صحنه مى گذارد و با فريب دادن پدرش وى رابه ميدان نبرد بازمى گرداند. نقش عبداللَّه در اين ميان همچون نقش محمّدبن طلحه بود. مروان بن حكم نيز گاه به گاه وارد صحنه مى شد و بر ادامهجنگ تبليغ و تشويق مىكرد.
بدين ترتيب مى توان از دستهاى پنهانى در پشت شخصيّتهاى ظاهرىجنگ جمل پرده برداشت. اين دستها نشان از هم پيمانى بنى اميّه با برخىاز كسانى كه در حكومت طمع بسته بودند داشت. اينان در واقع با پنهانشدن در پشت چهرههاى ظاهرى جنگ جمل، خود را از چشمها پنهان مىداشتند. و با خود مى گفتند : اگر اينان در اين جنگ به پيروزى دستيابند، همان امتيازاتى كه در عهد خلافت عثمان از آنها برخوردار بوديمباز هم از آنها برخوردار خواهيم شد، امّا اگر اينان در اين جنگ شكستبخورند ما به يك تير دو نشان زده ايم. زيرا از يك طرف از سوىمهاجران و انصارى كه براى خلافت دل بسته اند و هر يك ديگرى رابراى خلافت تأييد مى كند، آسوده خاطر مى شويم و از طرف ديگر هيبتآنان در ميان مسلمانان فرو مى ريزد و مردم آنها را كسانى مى پندارند كهدر پى برآورده ساختن مصالح و منافع شخصى خويشند.
بدين ترتيب مى توانيم علّت همگامى حزب اموى را در كنار طلحهوزبير وعايشه كه از شديدترين تحريك كنندگان مردم بر ضدّ عثمانومقدّم داشتن بنى اميّه در حكومت و ثروت توسّط او به شمار مى آمدند،تفسير كنيم.
مردم با شگفتى مىپرسيدند آيا جنگ طلبان آهنگ بصره را كردهاندومىخواهند انتقام خون عثمان را از بصريان بگيرند و به خاطر عثمان باآنها بجنگند؟!
طبرى به سند خود از مغيرة بن اخنس روايت كرده است كه گفت :سعيد بن عاص، در ذات العرق با مروان بن حكم و يارانش رو برو شد و ازآنان پرسيد : به كجا مى رويد در حالى كه خون بهاى شما بر شتران سوارند. ( ابن اثير گويد : منظور وى عايشه و طلحه و زبير بود ). اينان را بكشيدوآنگاه به خانه هايتان باز گرديد و يكديگر را به قتل نرسانيد. امّا مروانو يارانش پاسخ دادند : ما مىرويم تا شايد همه قاتلان عثمان را بكشيم.(5)
شايد اينان در پايان سخنانشان اشاره كرده باشند كه هدف آنها از اينحركت درهم كوبيدن عدّهاى به دست عدّهاى ديگر بود تا مگر بدين ترتيباز آنان خلاص شوند. براى تأييد اين نظر مى توان از روايتى كه ابن اثير نقلكرده است، استفاده نمود. وى مىگويد : مروان بن حكم تيرى به سوىطلحه انداخت و آن تير به پاى طلحه خورد و او را كشت!(6)
اميرمؤمنان علىعليه السلام در چندين خطبه به سرشت اين جنگ اشاره كردهو بيان داشته بود كه تا ديروز قريشيان كه در سنگر كفر بودند، در مقابلاسلام ايستادند و جنگيدند و امروز نيز آنان به خاطر همان هدف در حالىكه فريب خورده وشيفته قدرت شده اند با او سر جنگ دارند.
شيخ مفيد مى نويسد : چون امام در ربذه فرود آمد، دنباله حاجيان باآنحضرت رو برو شدند و گرد وى را گرفتند تا سخنى از او بشنوند. امام درخيمه خود بود. ابن عبّاس گويد : من نزد آنحضرت رفتم و ديدم كه نعلينخود را وصله مى زند. عرض كردم : ما به اينكه، تو كار ما را سروساماندهى بيشتر نيازمنديم تا اين كارى كه اكنون بدان مشغولى. امّا او پاسخىنداد تا آنكه از كار خود فارغ شد سپس آن را كنار لنگه ديگر كفش قرار دادو از من پرسيد : قيمت اين يك جفت نعلين چقدر است؟ گفتم : ارزشىندارند. پرسيد : با همين بىارزشى؟ گفتم : كمتر از يك درهم مى ارزند.آنگاه امام فرمود :
"به خدا سوگند اين يك جفت نعلين در نزد من بيش از خلافت بر شمادوست داشتنى است مگر آنكه من در اين خلافت حقى را استوار و ياباطلى را دفع كنم".
ابن عبّاس گويد : به آنحضرت عرض كردم حاجيان گرد آمدهاند تا بهسخنانت گوش فرا دهند آيا به من اجازه مىدهى كه با آنان سخن گويم اگرنيك گفتم از آنِ تو و اگر بد گفتم به حساب خودم باشد. گفت : نه. خودم باآنان سخن خواهم گفت. سپس دستش را بر سينه من نهاد - او دستى ستبرداشت - كه سينهام را به درد آورد سپس برخاست. جامه او را گرفتموگفتم : تو را به خدا سوگند مراعات خويشاوندى را در باره من بفرما. ( گويا ابن عبّاس از اين بيم داشت كه علىعليه السلام سخنانى بگويد كه حاجيان راخوش نيايد. )
آنحضرت فرمود : مرا سوگند مده. آنگاه از چادر بيرون رفت. حاجيانبر او گرد آمدند آنحضرت خداى را ستود و ثنا گفت و آنگاه فرمود :
"خداى تعالى محمّدصلى الله عليه وآله را برانگيخت در حالى كه در ميان عرب نه كسىبود كه كتابى بخواند و يا نبوّتى ادعا كند. آنحضرت مردم را بدانچه وسيلهرستگاريشان بود، رهنمايى فرمود به خدا سوگند من نيز همواره در ميانكسانى بودم كه هدايتشان مىكرد نه دگرگون شدم و نه تغيير يافتم و نهخيانتى مرتكب گشتم تا آنكه همه دشمنان دين پشت كرده بگريختند. مرابا قريش چكار؟ به خدا سوگند، من با آنان در زمانى كه كافر بودندجنگيدهام و امروز نيز كه راه فتنه و فساد را در پيش گرفتهاند باز هم باآنان مىجنگم و اين راهى كه مىروم بر اساس عهد و پيمانى است كه دراين باره با من شده است. هشدار مىدهم كه من به خدا سوگند مىخورم تاباطل را چنان بشكافم كه حق از درون آن برون آيد قريش با ما كينه جويىنمى كند جز بدين خاطر كه خداوند ما را بر آنان برگزيده است و ما آنها رابه زير فرمان خود كشيدهايم".
آنگاه اين دو بيت را خواند :
1 - به جان خودم سوگند گناه است كه تو شير خالص را بنوشى و سرشير يا خرماى بى هسته بخورى.
2 - حال آنكه ما بوديم كه اين بلند مرتبگى را به تو داديم و گرنه توخود مرتبهاى نداشتى و ما بوديم كه گرداگرد تو اسبان كوتاه مو و نيزهها رافراهم آورديم.(7)
بدينسان قريشى كه همواره رؤياى حكومت عرب را در سر مىپروراندهم به دين تظاهر كرد و هم جنگى عليه آن به راه انداخت و نيروىويرانگر خويش را در اين راه كاملاً به كار گرفت و از ضعف خليفه سوّماستفاده كرد و برخى از ياران پيامبر و مناديان دعوت آنحضرت را فريفتو آتش طمع آنان نسبت به خلافت بر مسلمانان را شعله ور ساخت. كسانىكه جذب نيرنگ قريش شدند، در واقع فاقد بينشى روشن در باره شناختجريانات آن دوره بودند.
طلحه كه توقع داشت پس از خليفه دوّم به خلافت برسد بصريان را برضدّ عثمان مى شورانيد و آنان را به كشتن عثمان تشويق مى كرد. او خود بهبصره آمد و منادى اش بانگ زد : هر كس، شخصى از جنگجويان را دراختيار دارد بايد او را به ما تحويل دهد. پس چون جنگجويان را به دستايشان سپردند، همه آنها را از دم تيغ گذراند و جز شمار اندكى از آنان ازاين حادثه جان سالم به در نبردند.(8)
آرى اين همان طلحه است كه تا ديروز آنان را رهبرى مىكرد و امروزدر جناح مقابل آنان قرار گرفته است و آنها را مىكشد! آيا براستى اينشگفت آور نيست؟! آرى، طلحه نيز تا ديروز رئيس و رهبر آنان بود امّاامروز در شمار عوامل بنى اميّه در آمده است و حزب اموى به دست خوداو، وى را از صحنه جامعه بيرون راند. اميرمؤمنان در وجوب جنگ باآنان هيچ گمان و ترديدى به خود راه نداد زيرا سرشت و اهداف پليد آنانرا بخوبى دريافته و از طرفى پيامبر او را از وقوع اين ماجرا آگاه كرده و بهاو فرموده بود كه در آينده با پيمان شكنان در جنگ خواهد شد.
آرى امام در راه بيدارى مردم دشواريهاى فراوانى متحمّل شد و اگرمهاجران و انصار با بصيرت، براى دفع اين فتنه در كنار او نبودند و وى رابا همان نيرو وقوّتى كه رسول خداصلى الله عليه وآله را يارى كردند، مدد نمى رساندندچه بسا كه قريش با توسّل به نيرنگها و نيروها و تعصبّات خود خطرىواقعى عليه بقاى اسلام به وجود مىآورد.
آنگاه امام به سپاه كوفه كه كشور ايران را فتح كرده بودند، دستور دادكه در همانجا بمانند و از مرزهاى اسلام پاسدارى كنند و براى فتحسرزمينهاى جديد سپاهيانى به اين سوى و آن سوى گسيل دارند. امام از اينجهت سپاه كوفه را براىاجراى اين مهم برگزيد كه مىدانست در ميان آنانتعدادى از ياران با بصيرت پيامبر ونيز شمارى از فقها و قرّا يافت مىشوند.آنحضرت در ملاقات خود با اين سپاه در ناحيه ذى قار بديشان فرمود :
"اى مردم كوفه! شما از گرامىترين مسلمانان و ميانهروترين ايشانوپر سهم ترين آنان در اسلام و نيكوترين عرب در سواركارى و تيراندازىهستيد. شما از ديگر اعراب به پيامبر و خاندان او بيشتر دوستى مى ورزيدو من با اعتماد به شما، پس از تكيه بر خدا، براى فداكاريهايى كه در قبالنقض پيمان طلحه و زبير و سرپيچى ايشان از من و گرايش آنان به عايشهبراى ايجاد فتنه و آشوب از خود نشان داديد به سويتان روانه گشتم".(9)
اعراب كوفى در دورههاى بعد همچنان محبّت و گرايش خود را بهخاندان پيامبر از دست ندادند و خط مبارزاتى آنان عليه امويّون را ادامهدادند تا آنكه سرانجام خداوند طومار عمر حكومت بنى اميّه را درروزگار خلافت آل عبّاس در هم پيچيد.
هنگامى كه امام سپاه خود را بسيج كرد همراه با آنان عازم بصره شدوبدان شهر گام نهاد. آنحضرت در بصره خطبهاى مهم ايراد كرد و در آنبه تبيين مشروعيّت نبرد با ناكثان (پيمان شكنان) پرداخت. علىعليه السلام دراين سخنرانى استراتژى خود را در اين جنگ مطرح كرد و فرمود :
"بندگان خدا! بپا خيزيد براى جنگ با اين مردمان با سينههايى ستبردر جنگ. چون ايشان بيعت مرا شكستند و كارگزارم ابن حنيف را پس ازكتك بسيار و رنج و آزار سخت از بصره بيرون كردند و سبابجه را كشتندو حكيم بن جبله عبدى را كشتند و نيز مردان شايسته ديگر را از پاى درآوردند سپس در پى تعقيب دوستداران من بر آمدند و آنان را در پناه هرديوار و زير هر سقفى كه ديدند، گرفتند و پس از چند روز گردن زدند.ايشان را چه شده است. خداوند بكشتشان به كجا مىروند؟ به سوى آنانبپا خيزيد و بر آنان سخت گيريد و بر آنان حمله كنيد در حالى كه بردبارودر پى پاداش هستيد. مىدانيد كه شما هماورد و كشنده آنانيد و خود رابراى نيزه انداختن و شمشير زدن و مبارزه با همتايان خويش آمادهكردهايد.
هر يك از شما كه خود را در برابر دشمن دليرتر ديد و از يكى ازبرادرانش سُستى و ضعف مشاهده كرد، بايد از آن برادرش كه شجاعتاو، از او كمتر است، دفاع كند همان گونه كه از خويشتن دفاع مىكند زيرااگر خدا خواسته بود او را نيز مانند همرزمش دلير و شجاع مىگردانيد".(10)
برخورد امامعليه السلام با پيمان شكنان همچون برخورد وى با كافران نبود.بلكه آنحضرت اصحابش را از آغاز كردن جنگ بازداشت و پس از آنكهاصحاب جمل، اردوگاه امام را زير تيرهاى پياپى و بسيار خود گرفتندياران وى به آنحضرت شكايت كرده، گفتند : اى اميرمؤمنان! اردوگاه ماپر از تيرهاى آنان است. امّا علىعليه السلام به آنان اجازه مقابله نداد تا آنكهيكى از افراد خود را با قرآن به سوى سپاه بصريان فرستاد تا آنان را بهحكميّت قرآن فرا خواند، امّا دشمنان او را كشتند. پس از اين ماجرا امامفرمان نبرد را صادر كرد.
جنگ سه روز ادامه يافت و ياران پيامبر، از مهاجران و انصار،قهرمانيهايى از خود نشان دادند كه در زمان پيامبر به سبب بروز چنانشجاعتهايى شهرت يافته بودند. آنان در لشكرى موسوم به "كتيبةالخضراء" جمع آمده بودند كه فرماندهى آن را مولا و امير آنان يعنىعلىعليه السلام بر عهده داشت.
و در روز آخر جنگ بر شترى كه پرچم ناكثان بروى آن بود، حملهكرد. چون شتر بر زمين افتاد تمام دشمنان تار و مار شدند و جنگ باپيروزى امام پايان يافت. جارچى آنحضرت در پى اين پيروزى، بهدستور امام بانگ برداشت كه : فراريان را تعقيب نكنيد و مجروحان رانكشيد و به خانهها گام ننهيد و سلاح و لباس و وسايل دشمنان رابرنداريد هر كس سلاح به زمين گذارد و نيز هر كس كه در خانهاش راببندد در امان است.
پس از فرو نشستن آتش جنگ، علىعليه السلام به طرف عايشه تنها رهبرزنده مخالفان رفت. صفيه دختر حارث كه فرزند خود را در اين جنگ ازدست داده بود، به استقبال امام آمد و به آنحضرت گفت :
اى على! اى قاتل دوستان! اى از هم پاشنده جمع! خداوند فرزندانترا يتيم كند چنانكه تو فرزندان عبداللَّه (پسرش) را يتيم كردى.
امام به سخنان او اعتنايى نكرد و از كنار او گذشت. سپس نزد عايشهرفت بر او سلام داد و در كنار او نشست. عايشه زبان به پوزش گشودوگفت : من كارى نكردم. چون امام از نزد عايشه بيرون آمد، دوبارهصفيه سخنان زشت خود را بر زبان راند امّا آنحضرت به او توجّه نكردولى در حالى كه به برخى از خانهها اشاره مىكرد، گفت : بدان كه اگرمىخواستم، مىتوانستم درِ اين خانهها را بگشايم و كسانى را كه در آنپناه گرفته اند، بكُشم. سپس درِ اين يك خانه را باز كنم و كسانى را كه درآنند بكشم و همينطور آن خانه ديگر را.
گروهى از جنايتكاران از جمله مروان بن حكم و عبداللَّه بن زبير بهعايشه پناه برده بودند. امّا امام از كشتن آنان چشم پوشيد. يكى از مردانقبيله ازد در حالى كه به صفيه اشاره مىكرد، به امام گفت : به خدا سوگنداين زن نبايد با ما چنين درشتى كند. امام در خشم شد و فرمود :
"خاموش! نه حرمتى را بدر و نه داخل خانهاى شو و زنى را به آزارمگير اگر چه ناموس شما را ناسزا گويند و فرمانروايان و شايستگانتان راسبكسر بخوانند كه ضعيف و ناتوانند ما پيش از اين به خويشتن دارى دربرابر آنان دعوت شده بوديم با آنكه آن زنان مشرك بودند".(11)
بدين سان علىعليه السلام به يارانش آموخت كه چگونه با نرمى بادشمنانشان رفتار كنند با آنكه رودهايى از خون در ميان آنان جارى شدهبود، آنگاه امام به بيتالمال رفت و آنچه در آن بود به يكسان ميانسربازانش تقسيم كرد و به هر يك از آنان پانصد درهم داد و خود نيزهمچون يكى از آنها پانصد درهم برداشت. آنگاه عايشه را با مركبوتوشه كافى مجهز كرد و به سوى مدينه رهسپارش نمود. امام چهل زنمعروف بصرى را براى همراهى عايشه انتخاب كرد و آنان را همراه محمّدبرادر عايشه كه يكى از نزديكترين ياران علىعليه السلام بود، به مدينه فرستاد.آنگاه ابن عبّاس را به جانشينى خود در بصره گماشت و عهدنامهاى براى اونوشت و در آن فرمود : راغبان ايشان را با عدالت و انصاف و احسان برآنان راضى نگه دار و ترس را از دلهايشان بزداى.
سپس امامعليه السلام به فرماندهان سپاهش نامهاى نوشت و در آن حدومرزهاى حكومت خود را مشخص فرمود :
"آگاه باشيد كه حق شما بر من آن است كه رازى را از شما پنهان ندارممگر در جنگ و كارى را بدون صلا حديد و راى شما انجام ندهم مگر درحُكم و حقّى را كه مربوط به شماست از جايگاهش به تعويق نيندازموبدون تمام كردنش از آن دست برندارم و اينكه شما در اجراى حق نزدمن يكسان باشيد".(12)
آنحضرت در حالى كه در اين جنگ به پيروزى دست يافته بود، بهكوفه بازگشت. وى از رفتن به قصر الاماره خوددارى كرد و به جاى آن بهخانه جعدة بن ابى هبيره مخزومى، فرزند خواهرش ام هانى رفتودرباره قصر الاماره فرمود : اين قصر هلاكت و رنج است مرا در آنفرودمياريد.
-----------------------------------------------------
1) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص54.
2) فى رحاب أئمّة اهل البيت، ص38.
3) فى رحاب أئمّة اهل البيت، ص39، به نقل از ابن ابى الحديد.
4) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص25.
5) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص22.
6) همان مأخذ، ص42.
7) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص24.
8) همان مأخذ، ص31.
9) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص35.
10) في رحاب أئمّة اهل البيت، ص37.
11) في رحاب أئمة اهل البيت، ص55.
12) نهج البلاغة، نامه 50.
---------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت
جنگ جَمَل
- بازدید: 4882