روزهاى پايانى خلافت امام

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

وقتى نوار زندگانى امام را از نظر مى‏گذرانيم، هر چه به پايان آن‏نزديكتر مى‏شويم آن را تيره‏تر مى‏بينيم به گونه‏اى كه قلب از شدّت اندوه‏وتأسف مى‏خواهد بتركد. اين معاويه است كه لشكريان جاهلى را بر ضدّرسالت خدا رهبرى مى‏كند و اين اشعث و ديگر فرماندهان دنيا طلب‏كوفى‏اند كه به باطل معاويه گروييده‏اند و وعده‏هاى دروغين معاويه بيشتراز نصايح امام در آنان كارگر افتاده‏است. و اين ياران بزرگوار امامند كه‏شمارى از آنها مى‏ميرند وگروهى ديگرشان در ميدان نبرد شهيد مى‏شوندو دسته‏اى ديگر با ترور از پاى در مى‏آيند. روزى سپرى نمى‏شود مگر آنكه‏اخبارى تأسف‏بار به آن‏حضرت مى‏رسيد.
تندروها بر او مى‏شورند و سپاه وى را به آشوب مى‏كشند. سپاه نيز ازجنگ خسته و درمانده شده است. در حالى كه معاويه هر روز بر نيروى‏خويش مى‏افزايد وگروههاى جنگى كوچكى را پنهانى براى حمله به گوشه‏و كنار كشور گسيل مى دارد. در واقع وى با اين كار سنّتهاى جاهلى را كه‏خود بدانها وابسته بود، زنده مى‏كرد. او قبايل عربى و فرماندهان جاهلى‏را تشويق مى‏كرد تا دوباره به عادات پيشين و كارهاى گذشته خويش‏بازگردند.
معاويه با سپاهى به فرماندهى بُسر بن ارطأة، يمن و حجاز را موردحمله قرار داد. وى به بُسر فرمان داده بود كه در اين دو جا، ايجاد آشوب‏وبلوا كند وهواخواهان امام را بترساند.
همچنين وى سپاهى براى جنگ با مصريان به آن‏ديار روانه نمودوفرماندهى اين سپاه را بر عهده عمرو بن عاص نهاد كه او در ولايت مصرطمع بسته بود. عمرو در مصر دست به جنايتها و تباهيها زد و والى امام برآن شهر يعنى محمّد بن ابوبكر را كشت و پيكرش را مُثله كرد و سپس او راسوزانيد...
و هنگامى كه على‏عليه السلام، شمشير برنده خويش، مالك اشتر، را براى‏ولايت مصر برگزيد، معاويه او را در ميان راه مسموم كرد و به قتل‏رسانيد. خبر شهادت مالك بر امام بس گران بود، با قتل مالك‏آن‏حضرت، قهرمانى با ايمان و شجاع را از دست داد.
از اينها گذشته، اهل كوفه كه پيوسته در تفرقه و جدايى به سرمى‏بردند، سالهاى بسيار از ديدگاههاى امام دور بودند. آن‏حضرت باكوچكترين امكاناتى همچون سخنان بليغ و نظريّات حكيمانه و خوب‏مطرح كردن مسأله جهاد در راه خدا و حفظ كرامت مردم و دستاوردهاى‏انقلاب، آنان را به هوشيارى وبيدارى فرا مى‏خواند. امّا جز پيشاهنگان‏آنان، كس به سخنان آن‏حضرت پاسخ مثبت نمى‏داد.
شايد هدف والاى امام از اين سخنان تحكيم پايه‏هاى ايمان در ميان‏اين پيشاهنگان، كه در واقع شيعيان مخلص و فداكار او به شمارمى‏آمدند، بود تا مگر بدين وسيله خط درخشان مكتب در ميان نسلهاى‏ديگر امتداد يابد.
تفرقه كوفيان از حق خود و اتحاد شاميان بر باطلشان، قلب آن‏حضرت‏را واقعاً به درد آورده بود آن گونه كه آرزو مى‏كرد معاويه ده نفر از ياران‏او را بگيرد و در برابر، يكى از ياران خود را به وى بدهد. سرانجام‏آن‏حضرت آخرين تير خود را رها كرد و گفت :
"هشدار مى‏دهم كه من از عتاب و خطاب با شما خسته شده‏ام. پس به‏من بگوييد شما چكار مى‏كنيد؟ اگر مى‏خواهيد در ركاب من به‏سوى دشمن‏روانه شويد اين چيزى است كه من مى‏خواهم و دوست دارم و اگر در صددچنين كارى نيستيد پس مرا از تصميم خود آگاه سازيد. به خدا سوگند اگرهمه شما براى جنگ با دشمنان با من بيرون نياييد تا خداوند كه بهترين‏داوران است، ميان ما و آنان داورى نكند، بر شما نفرين مى‏كنم و خود به‏جنگ با دشمنانتان مى‏روم حتّى اگر تنها ده نفر مرا همراهى كنند".
"اوباشان شامى در يارى كردن ضلالت و گمراهى از شما پايدارترندواتحاد آنان بر باطل خود از اتحاد شما بر هدايت و حقّتان بيشتر است‏پس درد و درمان شما چيست؟ آنان مانند شمايند و اگر تا روز قيامت باايشان جنگ شود، از ميدان نمى‏گريزند".(1)
چون كوفيان ديدند كه آن‏حضرت قصد دارد همراه با شمارى اندك ازياران مخلص خود به جنگ روانه شود، به دعوت وى پاسخ گفتند و آماده‏رفتن به ميدان جنگ شدند. جنگجويان از شهر بيرون آمدند و به اردوگاه‏سپاه كوفه در نخيله وارد شدند. امام يكى از فرماندهان سپاه خود، موسوم‏به زياد بن حفصه را به سوى شام گسيل داشت. "زياد" طلايه داران سپاه‏را رهبرى مى‏كرد. آن‏حضرت در انتظار پايان يافتن ماه رمضان بود تا باديگر سپاهيان خود به سوى شام حركت كند امّا تقدير در شب نوزدهم ماه‏مبارك رمضان، سرنوشت ديگرى براى او رقم زد.
-------------------------------------------------
1) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص‏499.
---------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت