وقتى نوار زندگانى امام را از نظر مىگذرانيم، هر چه به پايان آننزديكتر مىشويم آن را تيرهتر مىبينيم به گونهاى كه قلب از شدّت اندوهوتأسف مىخواهد بتركد. اين معاويه است كه لشكريان جاهلى را بر ضدّرسالت خدا رهبرى مىكند و اين اشعث و ديگر فرماندهان دنيا طلبكوفىاند كه به باطل معاويه گروييدهاند و وعدههاى دروغين معاويه بيشتراز نصايح امام در آنان كارگر افتادهاست. و اين ياران بزرگوار امامند كهشمارى از آنها مىميرند وگروهى ديگرشان در ميدان نبرد شهيد مىشوندو دستهاى ديگر با ترور از پاى در مىآيند. روزى سپرى نمىشود مگر آنكهاخبارى تأسفبار به آنحضرت مىرسيد.
تندروها بر او مىشورند و سپاه وى را به آشوب مىكشند. سپاه نيز ازجنگ خسته و درمانده شده است. در حالى كه معاويه هر روز بر نيروىخويش مىافزايد وگروههاى جنگى كوچكى را پنهانى براى حمله به گوشهو كنار كشور گسيل مى دارد. در واقع وى با اين كار سنّتهاى جاهلى را كهخود بدانها وابسته بود، زنده مىكرد. او قبايل عربى و فرماندهان جاهلىرا تشويق مىكرد تا دوباره به عادات پيشين و كارهاى گذشته خويشبازگردند.
معاويه با سپاهى به فرماندهى بُسر بن ارطأة، يمن و حجاز را موردحمله قرار داد. وى به بُسر فرمان داده بود كه در اين دو جا، ايجاد آشوبوبلوا كند وهواخواهان امام را بترساند.
همچنين وى سپاهى براى جنگ با مصريان به آنديار روانه نمودوفرماندهى اين سپاه را بر عهده عمرو بن عاص نهاد كه او در ولايت مصرطمع بسته بود. عمرو در مصر دست به جنايتها و تباهيها زد و والى امام برآن شهر يعنى محمّد بن ابوبكر را كشت و پيكرش را مُثله كرد و سپس او راسوزانيد...
و هنگامى كه علىعليه السلام، شمشير برنده خويش، مالك اشتر، را براىولايت مصر برگزيد، معاويه او را در ميان راه مسموم كرد و به قتلرسانيد. خبر شهادت مالك بر امام بس گران بود، با قتل مالكآنحضرت، قهرمانى با ايمان و شجاع را از دست داد.
از اينها گذشته، اهل كوفه كه پيوسته در تفرقه و جدايى به سرمىبردند، سالهاى بسيار از ديدگاههاى امام دور بودند. آنحضرت باكوچكترين امكاناتى همچون سخنان بليغ و نظريّات حكيمانه و خوبمطرح كردن مسأله جهاد در راه خدا و حفظ كرامت مردم و دستاوردهاىانقلاب، آنان را به هوشيارى وبيدارى فرا مىخواند. امّا جز پيشاهنگانآنان، كس به سخنان آنحضرت پاسخ مثبت نمىداد.
شايد هدف والاى امام از اين سخنان تحكيم پايههاى ايمان در مياناين پيشاهنگان، كه در واقع شيعيان مخلص و فداكار او به شمارمىآمدند، بود تا مگر بدين وسيله خط درخشان مكتب در ميان نسلهاىديگر امتداد يابد.
تفرقه كوفيان از حق خود و اتحاد شاميان بر باطلشان، قلب آنحضرترا واقعاً به درد آورده بود آن گونه كه آرزو مىكرد معاويه ده نفر از ياراناو را بگيرد و در برابر، يكى از ياران خود را به وى بدهد. سرانجامآنحضرت آخرين تير خود را رها كرد و گفت :
"هشدار مىدهم كه من از عتاب و خطاب با شما خسته شدهام. پس بهمن بگوييد شما چكار مىكنيد؟ اگر مىخواهيد در ركاب من بهسوى دشمنروانه شويد اين چيزى است كه من مىخواهم و دوست دارم و اگر در صددچنين كارى نيستيد پس مرا از تصميم خود آگاه سازيد. به خدا سوگند اگرهمه شما براى جنگ با دشمنان با من بيرون نياييد تا خداوند كه بهترينداوران است، ميان ما و آنان داورى نكند، بر شما نفرين مىكنم و خود بهجنگ با دشمنانتان مىروم حتّى اگر تنها ده نفر مرا همراهى كنند".
"اوباشان شامى در يارى كردن ضلالت و گمراهى از شما پايدارترندواتحاد آنان بر باطل خود از اتحاد شما بر هدايت و حقّتان بيشتر استپس درد و درمان شما چيست؟ آنان مانند شمايند و اگر تا روز قيامت باايشان جنگ شود، از ميدان نمىگريزند".(1)
چون كوفيان ديدند كه آنحضرت قصد دارد همراه با شمارى اندك ازياران مخلص خود به جنگ روانه شود، به دعوت وى پاسخ گفتند و آمادهرفتن به ميدان جنگ شدند. جنگجويان از شهر بيرون آمدند و به اردوگاهسپاه كوفه در نخيله وارد شدند. امام يكى از فرماندهان سپاه خود، موسومبه زياد بن حفصه را به سوى شام گسيل داشت. "زياد" طلايه داران سپاهرا رهبرى مىكرد. آنحضرت در انتظار پايان يافتن ماه رمضان بود تا باديگر سپاهيان خود به سوى شام حركت كند امّا تقدير در شب نوزدهم ماهمبارك رمضان، سرنوشت ديگرى براى او رقم زد.
-------------------------------------------------
1) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ص499.
---------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت
روزهاى پايانى خلافت امام
(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)