ويژگيها و فضايل اميرمؤمنان‏ علیه السلام

(زمان خواندن: 5 - 10 دقیقه)

فضايل و مناقب امام همچون پرتو آفتاب، در همه جا جلوه گر است‏وبه ما روشنايى و گرمى معنوى مى‏دهد. دانشمندان بزرگ مسلمان، على‏رغم مذاهب مختلفى‏كه دارند، در بر شمردن فضايل آن‏حضرت با يكديگربه رقابت پرداخته‏اند. تا آنجا كه برخى‏از خوانندگان ساده‏لوح مى‏گويند :
"با اين وصف على‏عليه السلام برترين كس بوده است". اينان از اين نكته‏غافلند كه امام نشانه صدق رسالت پيامبر اكرم، و آينه صاف و بى‏زنگارى‏است كه در آن سيماى مربى و سرورش، محمّدصلى الله عليه وآله، متجلّى است. تا آنجاكه خود فرمود :
"من بنده‏اى از بندگان محمّد هستم"
در واقع پا فشارى اصحاب پيامبر و تابعان و صديقان مسلمان بر نشرفضايل امام على خود نوعى مبارزه عليه خط گمراهى بود كه بر مسلمانان‏مسلط شده بود و براى از ميان بردن نشانه‏ها و شاخصهاى حق بسختى‏تلاش مى‏كرد. بدين گونه است كه فضايل اميرمؤمنان از آمار و شمارش‏بيرون است.
امّا بر ماست كه فضايل آن‏حضرت را جداى از يكديگر ننگريم كه اين‏خود مانند آن است كه گلى را بدون توجّه به گلبرگهاى آن مورد مشاهده‏قرار دهيم.
وقتى ما از زهد سخن مى‏گوييم، گوشه گيرى مرتاضان و پارسايى‏فراريان از زندگى را به ياد مى‏آوريم. و چون از علم سخن مى‏گوييم به يادكسانى مى‏افتيم كه در كتابخانه‏ها يا آزمايشگاههاى خود به كار تحقيق‏ومطالعه مشغولند ومسئوليّت ديگرى ندارند و خود را درگير مبارزات‏ومجاهدتها نمى‏كنند.
و چون از بخشندگى و كرم سخن به ميان آوريم، ياد پادشاهى در ذهن‏ما زنده مى‏شود كه هداياى گزافى به دوروبريهاى خود مى‏بخشيد و بدين‏وسيله آنها را كم كم به فساد و تباهى مى‏كشاند و به واسطه اين بذل‏وبخششها حكومت خود را از هر گونه تعرضى در امان مى‏داشت.
و چون از صفت شجاعت سخن برانيم، تصوير قهرمانان ميدانهاى‏جنگ را كه خوى‏شان كشت و كشتار و وظيفه‏شان ريختن خون ديگران‏بود، به خاطر مى‏آوريم.
امّا اميرمؤمنان على‏عليه السلام غير از تمام اينها بود. زيرا صفات او،نمودهايى از روح معنوى وى به شمار مى‏آمد. همان گونه كه اگر يك نوربر شيشه‏هاى رنگى بتابد، رنگهاى گوناگونى از خود نمودار مى‏سازد، نورتوحيد نيز در ژرفاى وجود امام از خود صفات و ويژگيهاى مختلفى برجاى گذارده بود به گونه‏اى كه برترين صفات و عظيم‏ترين آيات حق درآن‏حضرت متجلّى گشته بود.
هنگامى كه خداوند بر قلبى سليم تجلّى مى‏كند، آن را با قول ثابت‏استوار مى‏سازد و از نور عزت خويش سرشارش مى‏گرداند و صاحب آن‏قلب را بخشنده و دادگر و دلير و مهربان و دانا و مسئول و زاهد و فعّال‏وگريان در تاريكى شب و جنگنده در روز مى‏سازد.
شاعرى درباره امام سروده است :
در ويژگيهاى صفات تو، اضداد جمع شده است و از اين رو همتايان‏براى تو سر فرود آورده‏اند. ما مى‏گوييم اين ويژگيها، صفات حُسنايى‏است كه برخى از آنها برخى ديگر را پيروى مى‏كنند. اين صفات عبارتنداز : عشق و راستى وامانت كه معرفت خداوند آنها را جمع كرده و سايرفضايل خير از آن سر چشمه گرفته است.
آن‏حضرت براى خداى سبحان زيست كه او خداى را شناخته و در راه‏او دليريها از خود نشان داده بود. او به عظمت كردگارش يقين داشت. آيامگر آن‏حضرت درباره مؤمنان، كه خود امير و سرور آنان بود، نفرمود :
"آفريدگار در جانهايشان بزرگى يافته و غير از خداوند در چشمانش‏كوچك شده است". او مرگ را كوچك مى‏شمرد زيرا ديدار پروردگارش‏را دوست مى‏داشت. در حق رعيت به عدل و داد رفتار مى‏كرد زيرا ازپرده‏هاى ماديّت فراتر آمده و قدم به كُنه حقايق نهاده بود. تمام امتيازات‏و برتريهاى ظاهرى را از ميان برد و با فشارى كه او را بدان فرا مى‏خواند،به مبارزه و رويارويى برخاست.
در دنيا زهد را پيشه خود ساخته بود زيرا حقيقت دنيا را بخوبى‏مى‏شناخت و پيش از آنكه اعضا و جوارحش در بهره‏بردارى از دنيا، روزه‏اختيار كنند روحش از دنيا كناره گرفته و دنيا را سه طلاقه كرده بودو به او مى‏گفت :
"اى دنيا، اى دنيا!! از من در گذر كه تو را سه طلاقه كرده‏ام و در آن‏بازگشتى نيست".(1)
عبادت، جسم او را تحليل برده بود كه او در عبارت به ديدار محبوب‏بزرگوارش مى‏شتافت. او همواره پروردگارش را ياد مى‏كرد و قلبش به‏مناجات با او آباد بود. فضايل ديگر آن‏حضرت نيز جويبارهايى بودند كه‏از چشمه سار ايمان و معرفت و يقين نشأت مى‏گرفتند.
اجازه دهيد درباره عبادت امام، به نقل تعدادى از روايات بپردازيم‏باشد كه پيشوايمان را بيشتر بشناسيم و با شناخت او به پروردگار خودنزديكتر شويم.
روزى ابودرداء در ميان ياران پيامبرصلى الله عليه وآله ماجرايى در اين خصوص نقل‏كرد واز گوشه‏اى از عبادت شبانه على كه خود شاهد آن بود، سخن گفت.
)از هشام بن عروة از پدرش عروة بن زبير نقل شده است كه گفت : ماهمراه با عدّه‏اى در مسجد رسول‏اللَّه نشسته بوديم و از شجاعتهاى اهل بدرو نيز از بيعت رضوان ياد مى‏كرديم و سخن مى‏گفتيم، ابو درداء گفت : اى‏جماعت! آيا شما را به كم مالترين مردم و خدا ترس‏ترين و كوشاترين‏ايشان در عبادت خبر دهم؟! گفتند : او كيست؟ ابودرداء گفت :اميرمؤمنان على بن ابى‏طالب‏عليه السلام.
راوى مى‏گويد : به خدا در ميان حاضران مجلس كسى نبود جز آنكه‏چهره از ابودرداء بر گرفت. آنگاه مردى از انصار خطاب به او گفت : اى‏عويمر سخنى گفتى كه هيچ يك از حاضران در مجلس با آن موافقت نشان‏ندادند! ابودرداء گفت : اى مردم! من چيزى را كه خود ديده‏ام باز مى‏گويم‏شما نيز آنچه را كه ديده‏ايد باز گوييد. على بن ابى‏طالب را در بيابانهاى‏نجار ديدم كه از همراهان خويش كناره گرفته و از كسانى كه در پى‏اش‏مى‏آمدند، خود را نهان داشته و در پشت انبوه درختان نخل خود را پنهان‏كرده بود. من على را گم كرده بودم و به نظر آمد كه از من بسيار دور شده‏است. با خود گفتم : او اكنون به منزل خويش رسيده است. امّا ناگهان‏صدايى حزين و آوازى تأثر آور به گوشم خورد كه مى‏گفت :
"معبودا چه بسيار گناهان هلاك كننده‏اى كه در انتقام جستن از آنهابردبارى پيشه كردى و چه بسيار بى پردگيها كه تو با كرم خويشتن ازآشكار شدن آنها جلوگيرى كردى. خدايا! اگر زندگى‏ام در نافرمانى توطولانى شد و گناهانم در صحيفه‏ها فزونى يافت امّا من به جز به آمرزش‏تو اميدوار نيستم و به غير از رضوان تو به چيز ديگرى اميد ندارم".
اين صدا مرا به خود مشغول كرد و ردّ پاها را گرفتم و رفتم. ناگهان‏چشمم‏به على بن‏ابى‏طالب افتاد. خودرا مخفى كردم‏واز حركت بازايستادم.آن‏حضرت در دل شب دو ركعت نماز گزارد و آنگاه به دعا وگريه و زارى‏و ناله پرداخت. از جمله مناجاتهايى كه مى‏كرد اين بود كه مى‏گفت :
"معبودا! در عفو تو مى‏انديشم پس گناهم بر من سبك مى‏شود آنگاه‏درباره سخت گرفتنت فكر مى‏كنم پس مصيبتم بر من گران مى‏آيد".
آنگاه گفت :
"آه اگر در صحيفه‏ها گناهى را بخوانم كه خود آن را فراموش كرده‏ام‏امّا تو آن را گرد آورده باشى! پس مى‏گويى : او را بگيريد. پس واى برگرفتارى كه خانواده‏اش او را نتوانند نجات بخشند و قبيله‏اش او را سودى‏ندهند و كروبيان بدو رحمت نياورند".
آنگاه گفت :
"واى از آتشى كه احشا و امعا را مى‏سوزاند! واى از آتشى كه پوست‏را مى‏كند! واى از سوزانندگى پاره‏هاى آتش!"
ابودرداء گفت : سپس آن‏حضرت بسيار گريست. پس از مدّتى ديگر نه‏صدايى از او به گوش مى‏رسيد و نه جنبشى از او ديده مى‏شد. با خود گفتم :حتماً به خاطر شب زنده دارى، خواب بر او چيره شده است. بايد او رابراى نماز صبح بيدار كنم. بر بالين او رفتم آن‏حضرت مانند يك قطعه‏چوب خشك بر زمين افتاده بود. تكانش دادم امّا هيچ جنبشى نكرد،صدايش زدم امّا پاسخى نداد. گفتم : انا للَّه و انا اليه راجعون. به خدا كه‏على بن ابى‏طالب مُرد. ابودرداء در ادامه گفتار خود افزود : به سرعت به‏خانه على روانه شدم و اين خبر را به اطلاع آنان رساندم.
فاطمه گفت : اى ابودرداء! داستان چيست؟ پس من آنچه را كه ديده‏بودم براى او باز گفتم. او فرمود :
"اى ابودرداء بخدا سوگند اين بى هوشى است كه در اثر ترس از خدا براو عارض شده است". آنگاه با ظرف آبى بر بالين على‏عليه السلام آمدند و آب برچهره‏اش پاشيدند. آن‏حضرت به هوش آمد و به من كه مى‏گريستم نگاهى‏كرد و گفت : اى ابودرداء چرا گريه مى‏كنى؟! گفتم : به خاطر كارى كه درحقّ خودت روا مى‏دارى گريه مى‏كنم. پس آن‏حضرت فرمود :
"اى ابودرداء! چگونه است هنگامى كه مرا ببينى كه به پس دادن‏حساب فرا خوانده شده‏ام در روزى كه گناهكاران به عذاب الهى يقين‏آورده‏اند و فرشتگان سختگير ومأمورانى تندخو دوربرم را احاطه‏كرده‏اند. پس در پيشگاه خداوند جبّار حاضر مى‏شوم در حالى كه دوستانم‏مرا رها ساخته و اهل دنيا به من رحم آورده‏اند امّا بيشترين رحمت راوقتى مى‏خواهم كه در برابر خدايى كه هيچ چيز از نگاه او پنهان نيست،قرار گرفته‏ام. ابودرداء گفت : به خدا سوگند چنين عبادتى را از هيچ يك ازاصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله نديدم.(2)
از آنجا كه آن‏حضرت، به پروردگارش بسيار عشق مى‏ورزيد و به اومأنوس بود و اشتياقى وافر به وى داشت بسيار هم به ديدار پروردگارش‏مشتاق بود وهيچ گاه از مرگ باك نداشت.
در حديثى آمده است كه آن‏حضرت در جنگ صفين با غلاله(3) درميدان نبرد حضور مى‏يافت. امام حسن به آن‏حضرت گفت : اين لباس‏جنگ نيست! اميرمؤمنان در پاسخ به او گفت : فرزندم! پدرت نمى‏ترسدكه مرگ به او روى آورد يا آنكه او خود به استقبال مرگ رود.
هنگامى هم كه ابن ملجم، آن‏حضرت را مضروب ساخت، وى‏دستهايش را به آسمان بلند كرد و فرياد زد : به خداى كعبه رستگار شدم.
آيا مگر آن‏حضرت نبود كه پيوسته از خداوند طلب شهادت مى‏كرد؟چه بسيار انتظار مى‏كشيد تا تيره روزترين كس محاسن او را به خون سرش‏رنگين سازد. امام‏عليه السلام شهادت را والاترين راهها به سوى خدا و ديدار اومى‏دانست وچنانچه خداوند توفيق شهادت را به بنده‏اى ارزانى دارد،نعمت قابل ستايشى را به او عطا كرده است. وقتى آيه زير نازل شد كه :
( أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ) (4)
"الم. آيا مردم پنداشتند همين كه گفتند ايمان آورديم رها مى‏شوند و آنان رانمى‏آزماييم"
امام فرمود :
دانستم هنگامى كه رسول‏خدا در ميان ماست، امواج فتنه ما رافرونمى‏گيرد. پس به رسول خدا عرض كردم :
اين فتنه‏اى كه خداوند در اين آيه تو را از آن خبر داده چيست؟ فرمود :
"اى على! اين امّت پس از من به فتنه دچار آيند".
پرسيدم : اى رسول خدا! آيا مگر در جنگ احد كه تعدادى از مسلمانان‏به شهادت رسيدند و من به فيض شهادت نائل نيامدم و بسيار بر من گران‏آمد، نفرمودى : شاد باش كه بعداً به شهادت خواهى رسيد؟ آن‏حضرت به‏من پاسخ داد :
"آرى، شهادت تو همان هنگام است، تو تا آن هنگام چگونه صبرخواهى كرد"؟ گفتم : "اى رسول خدا! اين ديگر از موارد صبر نيست‏بلكه از موارد مژده و سپاس گزارى است"(5)
-------------------------------------------------
1) نهج البلاغه - كلمات قصار، شماره 77.
2) بحار الانوار، ج‏41، ص‏13.
3) غلاله پوششى است نازك كه آن را زير لباس يا زره دربر مى‏كردند.
4) سوره عنكبوت، آيه 1.
5) بحار الانوار، ج‏41، ص‏7.
---------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت