شعر «کبوتر حرم»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


اين حريم کيست با نور و جلال آميخته‏
جلوه ‏اش چون باغ جنت با جمال آميخته‏
آستان زاده موساست اينجا کز ازل‏
مهر او با جان سرشته، با خيال آميخته‏
دست و پا گم مي‏کند جبريل اينجا چون نسيم‏
بوي غربت بس که با عطر وصال آميخته‏
ضجه‏ي افلاکيان و هاي‏ هاي خاکيان‏
با صداي مبهم پرواز بال آميخته‏
از دل گلدسته‏ ها تا دور دست آسمان‏
صوت داودي است با لحن بلال آميخته‏
اي خوشا آنکس که اينجا همچو شمع چلچراغ‏
در وجودش شعله با اشک زلال آميخته‏
رو بر اين دارالامان کن از سر صدق و يقين‏
دل بگير از باور با احتمال آميخته‏
نور اين خورشيد روز افزون شد اما قرنهاست‏
دولت اقبال مأمون با زوال آميخته‏
خشم و خشنودي او خشنودي و خشم خداست‏
چون رضايش با رضاي ذوالجلال آميخته‏
بي بهشت لطف او داني چه باشد زندگي‏
برزخي تاريک با وزر و وبال آميخته‏
فيض مي‏بارد بر او ابر کرامت بيشتر
هر که اينجا معرفت را با کمال آميخته‏
شاهدند اينجا کبوترها که هر شب تا سحر
اشک شوق زائران با شور و حال آميخته‏
چشم در چشم ضريح و دست در دست دعا
گريه‏ ي اهل تمنا با سؤال آميخته‏
آنکه مجذوب تولاي رضا شد، گوهرش‏
با زلال روشن زهرا و آل آميخته‏
باب اميد جهان است آستان قدس او
نااميدي‏ ها در اينجا با محال آميخته‏
شادي بي غم ولاي اوست ورنه در جهان‏
رنج با راحت، مسرت با ملال آميخته‏
من که هستم ذره پيش مهر عالم تاب او
اشکباري‏ هاي من با انفعال آميخته‏
سايه پرورد خراسانم که در باغ ادب‏
سرو ناز شعر من با اعتدال آميخته‏
خير مقدم را «شفق» در جشن ميلادش سرود
چامه‏اي شيوا که با سحر حلال آميخته‏
-----------------------------------
منبع:كتاب كتيبه ي خورشيد