شعر «مصیبت»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

از جفاى همسر بى مهر فریاد اى پدر
کز دل و جانم برآورده است فریاد اى پدر
در جوانى گوهر عمر مرا از من گرفت
تا که مامون دختر خود را به من داد اى پدر
آنچه با من کرد ام ‏الفضل دون کى مى ‏کند
همسرى با همسرش اینگونه بى داد اى پدر
یک طرف زهر جفا و یک طرف سوز عطش
غنچه‏ ى نشکفته‏ ات را داد بر باد اى پدر
بیشتر از زهر کین از تشنه کامى سوختم
سوختم چون صیدى اندر دام صیاد اى پدر
بسکه فریاد از عطش کردم که تاثیرى نداشت
شد درون سینه ‏ام خاموش فریاد اى پدر
آخر آمد بر سرمن محنتى که بارها
چهره‏ ام بوسیدى و کردى از آن یاد اى پدر
روز مرگم شد بیا بر غربت من گریه کن
چون که گفتى ذکر خوابم شام میلاد اى پدر
در خراسان من به دیدارت شتابان آمدم
نک بیا از بهر دیدارم به بغداد اى پدر
گر نمى ‏آیى مرا بر سر من آیم در برت
مرغ روحم چون شود از بند آزادى اى پدر
در جوار تو (موید) از پى عرض سلام
قاصد دل را به کوى من فرستاد اى پدر
رضا موید
--------------------------
منبع : هیئت بلاگ