کشتند بیگنه، خلف بوتراب را
نهم امام و نوگل ختمى مآب را
ام الفضول فتنه ایام، ام الفضل
از ریشه کند ریشه ى فصل الخطاب را
مى خواست ام الفضل، که ام الفساد بود
بیرون برد ز حد تصور عقاب را
دادند زهر مهلک ناباب در و وثاق
بستند بستگان وى از کینه باب را
آه از دمى که خیل کنیزان، نکرده شدم
برداشتند از رخ عصمت، حجاب را
نالان امام و جمع زنان، هلهله کنان
تا نشنوند سوز دل آن جناب را
دائم نفس نفس زد و میگفت آب آب
بردند و همسرش به زمین ریخت آب را
مى خواست خصم کینه کش دون، بهم زند
شیرازه ى تمامى ام الکتاب را
بالاى بام سایه ى حق را ربود وبرد
در زیر آفتاب نهاد آفتاب را
گردد سایه اش پرو بال کبوتران
بنگر طیور و عاطفه ى بى حساب را
یا ثامن الحجج به جوادالائمه ات
خون کرده زهر غم، جگر شیخ و شاب را
با غصه گشت توام و گردید منقلب
هر کس شنید قصه ى این انقلاب را
(حداد) و خلق از غم این ظلم بى حساب
گیرند دائم از گل مژگان، گلاب را
عباس حداد کاشانى
--------------------------
منبع : هیئت بلاگ
شعر «گل مژگان»
- بازدید: 2311