شعر «غم بیکران»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

زهر آن چنان شرر زده بر جسم و جان من
کز تن ربوده یکسره تاب وتوان من
من در دیار غربت و دل خسته جان نزار
با من چه کرد همسر نامهربان من
من میهمان و داروى دردم دو جرعه آب
بر من نمى‏ دهد ز جفا میزبان من
در بسته است روى من و شادمان بود
یارب تو آگهى ز غم بیکران من
ام الفساد دختر مامون چها نکرد
از ره کینه با من و با خانمان من
یکدم صبا برو به جنان از وفا بگو
با مادرم حکایت درد نهان من
چون لاله داغدارم و افسرده همچو گل
بلبل نواى غم کشد ازگلستان من
زین داغ سینه سوز که دارم به دل ز غم
خشکیده از عطش همه کام و زبان من
مادر ز جور دشمن بد کیش خانگى
خون مى‏ رود ز چشم و دل دوستان من
خون ریخت چشم خامه ازین ماجرا(صفا)
تا زد رقم به شرح غم و داستان من
--------------------------
منبع : هیئت بلاگ