مجلس پنجم : شرح لفظ يابن رسول الله

(زمان خواندن: 12 - 23 دقیقه)

نزد شيعه اثنى عشرى كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام دو فرزند بزرگوار پيغمبرند ولى چون بعضى از اهل سنت و جماعت مخالف اينموضوع ميباشند لذا بايد اينمطلب را با ادله اى كه نزد آنها معتبر است ثابت كنيم ، دليل از قرآن و نيز اخباريست كه شيعه و سنى در كتب معتبر خود نقل كرده اند.
آيه اول : در اثبات اينكه حسنين اولاد پيغمبرند
حقتعالى ميفرمايد: فمن حاجك فيه من ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين . ((آل عمران - 61))
در آيات قبل از اين آيه شرح حال حضرت عيسى آمد. نصاراى نجران اعتراض كردند كه اى محمد چرا عيسى را دشنام ميدهى و نام بندگى بر او مى نهى ، زا تو پسنديده نيست . حضرت رسول فرمودند: پناه ميبرم از اينكه نام عبدالله بر عيسى دشنام باشد او بنده اى است كه از طرف خدا بسوى خلق فرستاده شده و اينكه شما نصارى او را پسر خدا ميدانيد اشتباه است . بزرگ رؤ ساى نجران غضبناك شده گفت : هرگز ديده اى كه فرزندى بى پدر خلق شود؟ حقتعالى اين آيه را فرستاد كه :
ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون . ((آل عمران - 59))
شما خلقت حضرت آدم را از خاك قبول داريد و به نظر شما بعيد نميآيد، پس چرا استعباد ميكنيد كه عيسى بدون پدر از خون خلق شود، حضرت آدم كه نه پدر داشت ، نه مادر، ولى عيسى كه مادر داشت پس قصه خلقت آدم عجيب تر از خلقت عيسى ميباشد.
بعد از اين بيان حقتعالى ميفرمايد: فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم .
پس هر كه از نصارى در باب عيسى با تو خصومت و مجادله نمايد، و از ضلالت و جهالت بر نگردد و بر اعتقاد خود مصر باشد بعد ما جائك من العلم . پس از آنكه آيات و بيناتى بر تو آمد كه موجب علم و يقين توست بر اينكه عيسى برگزيده خدا بر خلق است . فقل تعالوا ابنائنا و ابنائكم پس به آنان بگو كه براى مباهله پسران خود را بياوريد، ما هم پسران خود را ميآوريم و نسائنا و نسائكم ما زنان خود و شما زنان خود را بياوريد و انفسنا و انفسكم ما كسانى را كه از غايت نزديكى بما مثل خود ما ميباشند ميآوريم و شما هم نزديكان خود را كه به همين قسم باشند بياوريد ثم نبتهل پس لعنت كنيم بر آنكه دروغ ميگويد فنجعل لعنة الله على الكاذبين لعنت خدا را براى دروغگو قرار دهيم .
صلح نصاراى نجران با پيغمبر
در كتب تفسير شيعه و سنى نقل شده كه چون اين آيه نازل شد، حضرت رسالت نصاراى نجران را طلبيد و فرمود هر چند من بر حجت و دليل ميافزايم شما بر عناد و منازعه ميافزائيد اكنون بيائيد بمباهله مشغول شويم تا حقتعالى محق را از مبطل و صادق را از كاذب ممتاز گرداند، ايشان گفتند امروز ما را مهلت بده تا بمنزل رويم و با يكديگر در اين امر مشورت كنيم بعد هر چه مصلحت باشد به آن عمل نمائيم .
چون بمنزل رفتند ((عاقبت )) كه صاحب راى و عالم ايشان بود آنها را نصيحت كرد كه با يكديگر كمابره مكنيد و اشخاص منصفى باشيد زيرا بر شما ظاهر شد كه محمد پيغمبر خداست .
اسقف از جمله ايشان بود گفت : اى قوم اگر محمد فردا با عامه اصحاب خود بيرون آمد هيچ انديشه نكنيد و با او مباهله نمائيد كه او بر حق نيست و اگر با خواص اقرباء خود بيرون آيد از مباهله او حذر كنيد و بدانيد كه او پيغمبر بر حق است .
روز ديگر صحابه در مسجد جمع شدند و هر كدام توقع داشتند كه رسول خدا او را حاضر كند. آنحضرت فرمود: حقتعالى بمن فرموده كه ار خواص اقارب و زنان و مردان و كودكان خود را ببرم كه بدعاى ايشان عذاب نازل سازد پس دست اميرالمؤ منين را گرفت و حسن و حسين از پيش روى او ميرفتند و فاطمه در عقب ايشان و حضرت به آنها فرمود من دعا ميكنم شما آئين بگوئيد.
اسقف گفت اينها كيستند كه با محمد آمده اند، گفتند: آن جوان پسرعم و داماد و آنزمان دخترش و آن كودكان دخترزادگان اويند. اسقف با ترسايان گفت ببينيد چگونه اميدوار بكار خود است كه فرزندان و خواص خود را بمباهله آورده است . بخدا اگر او خونى در اين باب داشت هرگز ايشانرا اختيار نميكرد و از مباهله حذر مينمود مصلحت نيست كه ما با او مباهله كنيم اگر از خوف قيصر روم نبود من باو ايمان ميآوردم ، حال بايد با او مصالحه كنيم بر هر چه او خواهد و بعد كه بشهر خود مراجعت كرديد فكر كنيد تا صلاح خود را در چه مى بينيد.
آن جماعت گفتند راى ما راى توست ، پس اسقف خطاب به آنحضرت گفت ما با شما مباهله نمى كنيم ولى مصالحه مينمائيم .
رسول خدا (ص ) بر دو هزار حله از حله هاى عراقى با آنها مصالحه نمود كه قيمت هر حله چهل درهم و اگر زياد و كم باشند قيمت آنرا حساب كنند كه هزار حله در ماه صفر و هزار حله در ماه رجب بدهند بعلاوه سى زره آهنى و سى نيزه و سى اسب بپردازند تا بر دين خود باشند و مسلمانان با آنها جنگ نكنند.
صلح نامه اى باين مضمون نوشتند و رفتند ((عاقب )) و ((عبدالمسيح )) در بين راه بآنها گفتند والله ما و شما ميدانيم كه محمد پيغمبر مرسل است و آنچه ميگويد از نزد خداست بخدا هيچكس با هيچ پيغمبرى ملاعنه نكرد مگر آنكه مستاصل شد و از كوچك و بزرگ آنان يكى از زنده نماند، اگر شما مباهله ميكرديد هلاك ميشديد و بر روى زمين هيچيك از نصارى باقى نمى ماندند بخدا قسم كه من ايشان را نگاه كردم و رويهايى ديدم كه اگر از خدا ميخواستند كه كوهها از مواضع خودش زائل شود البته ميشد.
بعد از مراجعت ايشان پيغمبر خدا (ص ) فرمود: قسم به آن خدايى كه جان محمد در قبضه قدرت اوست اگر اينها با من مباهله ميكردند حقتعالى ايشانرا بصورت بوزينه و خوك مسخ ميكرد و آتش بر ايشان فرو ميريخت و همگى اهل نجران حتى مرغان بر درختهاى ايشان هلاك ميشدند.
بنابر نقل طنطاوى و روح البيان اين جماعت نصارى نحران 60 نفر سواره بودند كه چهارده نفر از اشراف و سه نفر آنها از اكابر قوم بودند كه يكى امير و اشمس ((عبدالمسيح )) و ديگرى مشاور صاحب راءى آنها بود كه به او سيد ميگفتند و اسم او ((الايهم )) ((وسومى )) ((حبر)) و اسقف آنها كه اشمس ((ابوحارثه بن علقمه )) بود.
سلاطين روم به ابوحارث خيلى اهميت ميدادند و بواسطه علم و اجتهادى كه در دين نصارى داشت از او تجليل ميكردند و امپراطور روم براى او كنيه هايى بنا كرده بود.
چون اين جماعت از نحران حركت كردند ابوحارث برقاطرى سوار بود و پهلوى او هم برادرش ((كزربن علقمه )) سوار بود، در بين راه قاطر ابوحارث بر زمين خورد كرز ببرادرش گفت برادر صدمه اى به تو نرسد و هلاك تو بعد از هلاكت رسول خدا باشد، ابوحارث گفت مادرت هلاك شود اين چه حرفيست كه ميگويى بخدا قسم اين پيغمبريست كه ما انتظار او را داشتيم . كرز گفت پس ‍ چرا باو ايمان نمى آورى در صورتيكه ميدانى او پيغمبر است .
گفت بجهت اينكه سلاطين عطايا و اموالى بما ميدهند و اكرامهايى ميكنند كه اگر ما به محمد ايمان آوريم تمام اين اشياء و اموال را از ما ميگيرند.
اين حرف در قلب كرز خيلى اثر كرد و پنهان ميداشت تا مسلمان شد.
بارى اين جماعت وقتى بمدينه رسيدند بعد از نماز عصر در مسجد پيغمبر خدمت آنحضرت آمدند با صورتهاى خوب و لباسهاى فاخر.
اصحاب پيغمبر قصد داشتند كه نگذارند آنها داخل شوند، لكن پيغمبر آنها را از اين عمل منع فرمود و آن جماعت را بطرف خود خواند آن سه نفر كه امير و سيد اسقف باشند با رسول خدا صحبت كردند گاهى ميگفتند عيسى خداست و گاهى مى گفتند پسر خداست و گاهى مى گفتند ثالث ثلثه است و دليل آنها بر خدا بودن عيسى بدون پدر آمدن آنحضرت بود و دلايل ديگر اينكه :
((يحيى الموتى )) و تبرى الاكمه و الا برص (( و تخلق من الطين كهيه الطير)) و فنتنفخ فيها و (( فتكون طيرا)) از اين آيه مباركه و بيان مفسرين چند مطلب مهم براى حقانيت شيعه اثبات ميشود.
اول - اثبات حقانيت رسول اكرم (ص )
كه اگر ذى حق نبود جراءت مباهله نمى نمود و علماء بزرگ مسيحى از ميدان مباهله فرار نميكردند لذا در آيه فرمود: فمن حاجك فيه من ما جائك من العلم ، يعنى بعد از آنكه شما علم به حقانيت و پيغمبرى خود دارى مباهله را با نصارى شروع كن .
دوم - اثبات اينكه حسنين فرزندان رسول خدا (ص ) هستند.
اجماع مفسرين بلكه جميع امت بر اينست كه مراد از ابنائنا حسين و حسن عليهماالسلام ميباشند ابوبكر رازى گفته اين آيه دليلست كه حسن و حسين پسران رسول خدا (ص ) هستند و پسر دختر شخص حقيقتا پسر اوست و اخبار عامه و خاصه هم بر اين مدعا گواه است .
حافظ ابونعيم و ابن حجر در صواعق و طبرانى در ترجمه حالات حضرت امام حسن (ع ) و جمعى ديگر از علما عامه از خليفه عمر بن خطاب نقل ميكنند كه گفت :
انى سمعت رسول الله يقول كل حسب و نسب فمنقطع يوم القيامة ما خلاجسى و نسبى و كل بنى انثى عصبتهم لابيهم ماخلا بنى فاطمة انا ابوهم و انا عصبتهم .
يعنى شنيدم از رسول خدا (ص ) كه فرمود هر حسب و نسبى روز قيامت قطع ميشود مگر حسب و نسب من و عصبته هر اولاد دخترى از جانب پدر است مگر اولاد فاطمه من پدر و عصبته آنها مى باشم .
خطيب خوارزمى و احمد بن حنبل و سليمان بلخى حنفى در - ينابيع المودة - با مختصركم و زيادى در الفاظ نقل ميكنند كه رسول اكرم (ص ) فرمودند:
((ابناى هذان ريحانتاى من الدنيا ابناى هذان امامان قاما او قعدا .
يعنى دو فرزند من حسن و حسين ريحانه دنياى منند و هر دو فرزندان من امامانند خواه قائم به امر امامت و خواه ساكن و قاعد باشند.
در خبر است كه محمد بن حنيفه روزى در صفين جنگ نمايانى كرد، اميرالمؤ منين (ع ) فرمود:
اشهد انك ابنى حقا. گواهى ميدهم كه به حقيقت پسر منى گفتند يا اميرالمؤ منين حسن و حسين نيز فرزندان تواند فرمود: هما ابنا رسول الله .
اشكال : بعضى از علماء اشكال نموده اند كه مقصود از مباهله همراه بردن منسوبين بوده است از اينجهت حسنين را همراه خود برد و اين حسنين فضيلتى نمى شود چه آنها طفل بودند و اطفال موصوف به فضيلت نباشند.
جواب - اولا اگر از مقصود مباهله فقط همراه بردن منسوبين باشد و مراد فضيلت باشد و مراد فضيلت نباشد بايستى كه حضرت رسول (ص ) عباس و عقيل را با خود ببرد زير آنها مسن تر از اميرالمؤ منين و حسنين عليهم السلام بودند پس نبردن آنها و بردن على و حسنين عليهم السلام كاشف از اينست كه در مباهله مقصود همراه بودن افضل منسوبين بوده نه كسى كه با آنحضرت نسبت داشته باشد.
ثانيا: قضيه مباهله رسول با نصارى نحران در سال دهم هجرت بوده و حضرت حسنين در آن تاريخ مميز و در حد رشد و عرفان بودند هر چند كه بالغ شرعى باشند و در اول اسلام احكام دائر مدار بلوغ نبوده بلكه دائر مدار تميز بوده است چنانچه خود علماء عامه اينرا نقل كرده اند.
ثالثا: اينكه گفته اند اطفال داراى فضيلت نيستند بر خلاف قرآن و اخبار است چه در قرآن در باره عيسى بن مريم چند ساعته ميفرمايد: انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا . پس وقتى طفل ساعته ممكنست داراى مقام نبوت و فضيلت باشد چگونه طفل مميز داراى مقام و فضيلت نيست .
و يا در خبر است كه حضرت يحيى در كودكى به بيت المقدس آمد و عباد و رهبانان را ديد كه پيراهنهايى از مو پوشيده و كلاههايى از پشم بر سر گذاشته و زنجيرهايى در گردن كرده و خود را به ستونهاى مسجد بسته اند چون اين جماعت را مشاهده نمود نزد مادرش ‍ رفته گفت : اى مادر براى من پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف تا به بيت المقدس بروم و عبادت خدا را بكنم و با عباد و رهبانان باشم ، مادر گفت : صبر كن تا پدرت پيغمبر خدا بيايد و با او مصلحت كنيم چون حضرت زكريا آمد سخن يحيى را نقل كرد زكريا گفت : اى فرزند چه چيز باعث شد كه چنين اراده اى كنى ، تو هنوز طفل و خردسالى . حضرت يحيى گفت : اى پدر مگر نديده اى كه از من خردسالتر شربت ناگوار مرگ را چشيده اند؟
آنگاه زكريا بمادر يحيى گفت آنچه ميگويد برايش انجام ده پس مادر كلاه و پشم و پيراهن مويين براى او بافت و يحيى پوشيده به بيت المقدس رفت و با عباد مشغول عبادت شد تا اينكه پيراهن مو بدن شريفش را خورد روزى به بدن خود نظر كرد و گريست ، خطاب الهى باو رسيد كه اى يحيى آيا گريه ميكنى از اينكه بدنت كاهيده شده و بعزت و جلال خودم سوگند اگر يك نظر به جهنم كنى پيراهن آهنى خواهى پوشيد حضرت يحيى آنقدر گريست كه از بسيارى گريه رويش مجروح شد كه دندانهايش پيدا شد چون اينخبر بمادرش رسيد با زكريا نزد او آمدند و عباد بنى اسرائيل اطراف او جمع شده به او گفتند از بسيارى گريه روى تو چنين مجروح و كاهيده گشته است . گفت تا حال باخبر نشده بودم .
مادر نمدى تهيه كرد بصورت او نهاد كه دندانهاى او را پوشانيده و اشك چشم را هم جذب مينمود تا آخر روايت كه مفصل است .
مقصود از نقل اين روايت اين بود كه طفل و بچه خردسال هم ممكنست داراى فضيلتى باشد، يحيى پدرش زكريا بود، اما حسنين پدرشان اميرالمؤ منين و جدشان پيغمبر و مادرشان فاطمه زهرا بود پس حسنين گذشته از فضيلت شخصى فضيلت خانوادگى هم داشته اند.
وحى كودك : از جمله اطفالى كه در دنيا داراى فضيلت شايانى بودند داستان وحى كودك است كه بين ملت يهود شهرت دارد.
مرحوم ملا محمدرضاى جديدالاسلام كه از مراجع بزرگ روحانيت يهود بود، پس از تاءمل به آئين مبين اسلام مشرف گشت . او در كتاب رداليهود كه موسوم به منقول رضايى و بزبان عربيست چنين مينويسد:
بر حسب آنچه علماى يهود در مقدمه كتاب وحى كودك نگاشته اند يكى از علما بنى اسرائيل بنام ((ربى پنجاس )) كه به زهد و پاكى معروف خاص و عام بود با زنش راهيل كه وى نيز از زنان پاك سيرت دوران خود بود زمانى چند در آرزوى فرزندى صالح و برومند دست نياز بسوى پروردگار دراز داشتند تا اينكه حقتعالى دعاى آنان را به هدف اجابت رسانيده كودكى بنام ((لحمان حطوفاه )) به آنان مرحمت فرمود.
اين كودك هفتاد سال قبل از بعثت پيغمبر ما چون چشم به اينجهان گشود سخنانى گفت كه پدرش برآشفت و گفت خاموش باش از آن هنگام مدت دوازده سال كودك ديگر سخنى نگفت ، مادر از اين خاموشى ناگهانى طفل بسى آزرده خاطر شد تا جايى كه به مردن وى راضى شد گاه و بيگاه با شوهر ميگفت ايكاش اين طفل بدنيا نيامده بود، شوهرش باو ميگفت اگر اين كودك زبان گشايد سخنانى خواهد گفت كه موجب بيم و هراس مردم شود. از زن اصرار و تكرار و از شوهر انكار تا بالاخره مرد پذيرفت و پيش از آنكه زبان بدعا گشايد بگوش طفل گفت فرزند عزيز آنچه خواهى بگوى ولى مجمل و مرموز تا كسى بمقاصد تو آگاه نگردد.
مرد دعا كرد و دعايش به هدف اجابت رسيد و طفل پس از دوازده سال خاموشى زبان گشود و جملاتى كه بنام كتاب وحى كودك است بيان نمود.
آيات اين كتاب به اندازه اى سربسته و نامفهومست كه حتى علما و مفسرين و اهل لغت عبرى را دچار حيرت و مشقت فراوان نموده و حتى آيات هفتگانه كه بحروف ((ج ،ه ، ز، ح ، ط،ى ،ك ،)) آغاز شده بطور كلى در بوته اجمال مانده و معناى روشن و درستى براى آنها نيافته اند و ازينرو نه علماء يهود شرحى بر آنها نگاشته اند و نه علامات و بشارات روشنى كه راجع به پيغمبر اسلام گفته قبول كرده اند بلكه مربوط بشخص نامعلومى دانسته اند و لذا اين كتاب را در دسترس هر كس قرار نميدهند.
وحى كودك بشاراتى كامل و در عين حال مرموز از طلوع بعثت پيغمبر و بعضى از علائم ولادت و برخى از معجزات و جنگها و اندكى از كردار و رفتار آنحضرت و بعضى از علائم آخرالزمان و رجعت و اشاراتى بشخصيت حضرت حجة بن الحسن العسكرى عليه السلام و مختصرى از واقعه جانگداز عاشوراى حضرت حسين (ع ) را پيشگويى كرده است .
پس اينكه عامه ميگويند طفل خردسال داراى فضيلت و اهميتى نميباشد خلافست بلكه بسيارى از كودكان داراى مقاماتى بوده اند.
بعلاوه روايات بسيارى از شيعه و سنى رسيده كه پيغمبر (ص ) فضايل و مناقب اين دو كودك را بيان فرموده اند و بعضى از آنها را بعدا ذكر خواهيم كرد.
نكته تقديم ابناء و نساء در آيه مباهله
((زمخشرى )) در كشاف ميگويد: خصوصيت پسران و زنان و مقدم داشتن آنها را بر انفسنا دليل است كه نزديكترين اشخاص بانسان زنان و فرزندان ميباشند و گاه ميشود كه انسان جان خود را فداى آنان مينمايد و براى حفظ آنان خود را در مهلكه جنگ و جدال مى اندازد، باينجهت اعراب زنان و فرزندان خود را در جنگها ميبردند تا از فرار كردن مصون باشند.
نكته ديگر در مقدم داشتن ابناء و نساء بر انفسنا اينست كه زحمات پيغمبر و دين و قرآن او بواسطه اين دختر و دو پسر بايد تا قيامت باقى بماند چه اگر فاطمه و حسنين نبودند نسل امامت قطع ميشد و نبوت بدون ولايت نتيجه اى براى خلق نداشت .
قبلا گفتيم كه علت مبقيه دين حسين (ع ) بود پس چون دين و قرآن و اسم اين پيغمبر بايد بواسطه اين دختر و دو فرزند او در صفحه روزگار بماند، لذا خدا آنها را مقدم براسم پيغمبرش نمود.
بنابر گفته زمخشرى ، حسن و حسين براى پيغمبر خلقند و از همه كس اتصالشان بآنحضرت بيشتر است و اهتمام آنحضرت در حفظ ايشان از همه كس زيادتر بود. خيلى جاى تعجب است كه بگويند بردن حسنين بمباهله فضيلتى براى آنها نميشود.
پس معلوم شد كه حسن و حسين پسران پيغمبرند و بهترين دليل لفظ ابنائناست چون شيعه و سنى معتقدند كه در روز مباهله پيغمبر حسن و حسين را آورد و مراد از نسائنا دختر گرامى اش فاطمه و مراد از نفسنا ابن عم و دامادش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است .
سوم ، انفسنا و اثبات خلافت على عليه السلام
اين آيه مباركه كه صريح است كه در بين جميع صحابه پيغمبر، على عليه السلام افضل از همه بوده كه خداوند متعال او را نفس رسول الله (ص ) خوانده است ، بديهى است كه مراد از انفسنا نفس شخص حضرت محمد خاتم الانبياء (ص ) نيست زيرا كه دعوت اقتضاى مغايرت دارد و انسان هرگز ماءمور نميشود كه خود را بخواند، پس بايد مراد دعوت ديگرى باشد كه بمنزله نفس پيغمبر است و باتفاق جميع مفسرين شيعه و سنى مراد از نفس على (ع ) است .
اينكه ميگوييم على (ع ) اتحاد نفسانى با رسول خدا داشته اتحاد مجازيست نه حقيقت و مراد تساوى روح و كمالات است نه جسم و مسلما على (ع ) در جميع فضايل و كمالات و صفات با رسول اكرم مساوى بوده است . الا ما خرج بالنص و الدليل .
دلالت آيه بر همينمطلب بنحويست كه فخر رازى با آن تعصبى كه در آيه و حديث غديرخم اعمال داشته در اينجا اظهار حق و بيان واقع نتوانسته خوددارى كند و ميگويد اين آيه شريفه از براى شيعه دليل بر افضليت اميرالمؤ منين است بر جميع انبياء و اولوالعزم و غيراولوالعزم زيرا خداوند على بن ابيطالب را به نفس پيغمبر تعبير فرموده است . واضح است كه اتحاد دو شخص در ذات غيرمعقول خواهد بود پس لابد بايد مراد از آن اتحاد در مماثلت و مشابهت تامه در صفات و كمالات نفسانى باشد از علم و عصمت و طهارت و رحمت و عفت و كرم و شجاعت و زهد و عبادت و جوانمردى و فتوت و غير اينها كه از صفات كمال حضرت بنويست و شبهه اى نيست كه از جمله صفات آن سرور برترى بر تمام انبياء و رسل است و حضرت اميرالمؤ منين بعد از آنكه به نص آيه شريفه بمنزله نفس حضرت رسول خدا (ص ) ميباشد پس بايد مانند آنحضرت افضل از ساير انبياء و رسل باشد.
نيشابورى هم در اينمقوله از فخر رازى متابعت كرده و در تفسر خود گفته : لا يزال و يمكن للفراضة ان يستد لوابا فضيلة على (ع ) على الانبيا بل على اولى العزم لان النبى (ص ) افضل و اكمل من الانبيا و قدسماه تعالى نفس النبى و لا نعنى لهذه التسمية الا المشابهة و المماثلة فاذا يكون افضل و اكمل من الانبياء .
پس از لفظ معلوم ميشود تمام كمالات پيغمبر در على بوده ، مثلا پيغمبر عصمت داشته على هم داشته ، مقام على پيغمبر را على هم داشته و از جمله صفات رسول خدا (ص ) به نص آيه شريفه النبى اولى بالمومنين من نفسهم است كه آن بزرگوار اولى به تصرف در جميع امور دين و دنياى كافه مردمست پس بايد بمقتضاى آيه شريفه مباهله كه بمنزله نفس پيغمبر است بعد از پيغمبر اولى به تصرف در جميع امور امت ، در دين و دنيا و آخرت ايشان باشد. بعضى از جهال ضلال در اين تمسك و استدلال كه از براى خلافت على (ع ) شده چند مناقثه كرده اند.
اول : اينكه لازمه اين استدلال كه مماثلت حضرت اميرالمؤ منين با حضرت سيدالمرسلين در جميع صفات باشد اينست كه آنحضرت بعد از خاتم النبيين پيغمبر باشد.
جواب : آيه شريفه : و ما كان محمد با احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين و حديث شريف نبوى كه فرمود: يا على انت بمنزلة هارون و موسى الا انه لا بنى بعدى كه از روايات عامه يكصد روايت و از روايات خاصه هفتاد روايت وارد شده چنانكه سيد بحرينى در غاية المرام متعرض شده است و در نزد فريقين از متواترات لفظيه ميباشد اين صفت را از آنحضرت استثنا مينمايد.
در تفسير عطا و كتب فردوس شيرويه ديلمى و خصايص نطنزى و ديگرانست كه رسول خدا به زيدبن حارثه فرمود: على كنفسى لافرق بينى و بينه الاالنبوة فمن شك فقد كفر . على مانند خود منست جز نبوت فرقى بين من و او نيست پس كسى كه در اينموضوع شك كند حتما كافر است .
صاحب وسيله يكى از علماء بزرگ عامه است از عايشه روايت كرده كه روزى جناب رسول خدا (ص ) بعضى از صحابه را ياد نمود ولى درباره على ساكت بود و سخنى نفرمود، فاطمه عرض كرد اى پدر تعريف بعضى را نمودى ولى درباره على هيچ نگفتى حضرت فرمود: اى فاطمه ، على جان منست آيا ديده اى كه كسى مدح خود را بيان كند؟
ابن جبر در كتاب نخبه گفته كه : نسل رسول الله عن بعض الناس فقال فيه ما قال له فى على فقال انما سلنى عن الناس و لم تسئلنى من نفسى و على نفسى و در بعضى روايات فرمود: على بمنزله روح من است .
دوم : مناقشه نموده اند كه مراد از انفسنا ممكن است خود پيغمبر و ايراد صيغه به لفظ جمع براى تعظيم و تشريف باشد مثل آيه : انا نحن نزلنا الذكر.
جواب : لازمه چنين ادعايى اينست كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) داخل در اشخاصى نباشد كه پيغمبر با آنها مباهله كرد چه بعد از آنكه داخل در انفسنا نشد قطعا داخل در ابنائنا و همچنين نسائنا نيست و لازمه اين حرف خارج بودن آنحضرت از مباهله است و اين منافى با اخبار طرفين و اجماع فريقين است .گفتگوى ماءمون با حضرت رضا عليه السلام در آيه مباهله
در بعضى از كتب نقل نموده اند كه وقتى ماءمون از حضرت رضا (ع ) سئوال كرد كه دليل بر خلافت جدت على (ع ) چيست ؟ حضرت فرمود: آيه انفسنا.
ماءمون عرض كرد: لولا نسائنا؟ حضرت در جواب فرمود: لولا ابنائنا.
چون ماءمون دليل بر خلافت اميرالمؤ منين (ع ) خواست حضرت رضا (ع ) فرمود: لفظ انفسنا كفايت ميكند چون خداوند على (ع ) را بمنزله نفس پيغمبر قرار داده و كسى كه بمنزله نفس پيغمبر باشد از ديگران در خلافت اولى است .
ماءمون گفت : اين بيان شما صحيح است . اگر در لفظ نسائنا در آيه نبود چون به قريبنه نسائنا ما مى فهميم كه مراد از انفسناء رجائنا است و حاصل مفاد آيه اين ميشود: قل تعالوا رجالنا و انسائنا در اينصورت على داخل در مردان صحابه است و ديگر فضيلتى براى على باقى نمى ماند چه خدا ميفرمايد: يكى از مردان صحابه را بياور، پيغمبر هم على را با خود بمباهله برد پس خلافت على (ع ) ثابت نشد.
حضرت فرمودند: اين اشكال زمانى صحيح است كه لفظ ابنائنا در آيه شريفه نباشد چه با بودن اين لفظ اشكال تو بيمورد است زيرا بنابر قول تو كه مفاد آيه ميشود: قل تعالوا رجالنا و نسائنا لفظ ابناء در رجال موجود است و احتياجى بگفتن ابناء نيست ، پس اين لفظ را خدا بى جهت گفته است ، پس ما به قرينه ابنائنا مى فهميم كه مراد از انفسنا رجالنا نيست و همان انفسنا ميباشد كه على (ع ) باشد.
-----------------------------------------------
ص 136 كتاب
1 - در معجم البلدان گويد:
نجران فى مخاليف اليمن من ناحية مكة الى ان جابر قال ، قال رسول الله (ص ) لاخرجن اليهود و النصارى عن جزيرة العرب حتى لا ادع فيها الا مسلما قال فاخرجهم عمر و انما اجاز عمر اخراج اهل نجران و هم اهل صلح و عن سالم بن ابى الجعد قال جاء اهل نجران الى على رضى الله عنه فقالوا شفاعتك بلسانك و كتابك بيدك اخرجنا من ارضنا فردها اليناضيعة فقال ياويلكم ان كان عمر رشيد لامر فلا اغير شئياصغه . و نجران موضع على يومين من الكوفة فيما بينها و بين قاسط على الطريق يقال ان نصارى نجران لما اخرجوا اسكنوا هذا الموضع و سمى باسم بلدهم .
2 - رجال بزرگ از اعيان علماء و مفسران عامه و فخر رازى و ثعلبى در تفسيرشان و قاضى بيضاوى در انوارالتنزيل و زمخشرى در كشاف و ابن المغازلى در كتاب مناقب خود و ابونعيم اصفهانى در حلية الاولياء و نورالدين مالكى در فصول المهمه و خوارزمى در مناقب و شيخ سلمان بلخى حنفى در ينابيع الموده و سبط الخوارزمى در تذكرة و ابن حجر مكى در صواعق محرقه و جمعى از علما، ديگرعامه با مختصر كم و زيادى در الفاظ و عبارات نزول آيه مباهله را به همان كيفيت كه ذكر شد نوشته اند
3 - موضوع اتحاد بين دو نفر بمعناى حقيقت محال و ممتنع است ، پس ‍ دعوى اتحاد نيست مگر از جهت مجاز و مبالغه در كلام زيرا دو نفر كه با هم شدت محبت را دارند يا در جهاتى از جهات مشابهت دارند غالبا دعوى اتحاد مينمايند در كلمات ادبا و شعراء عرب و عجم از اين نوع مبالغه بسيار است از جمله در ديوان منسوب به مولانا اميرالمؤ منين عليه السلام كه ميفرمايد:
هموم رجال فى امور كثيرة
وهمى فى الدنيا صديق مساعد
يكون كروح بين جسمين قسمت
فجسمهما جسمان و الروح واحد
يعنى همت عالى مردان در امور مختلف بسيارى است و تنها هم من دوست مساعدى است كه آن دوست مانند روحى باشد در دو بدن كه در آينه حقيقت از ما دو جسم و يك روح منعكس گردد.
در حالات مجنون عامرى معروف است زمانى كه خواستند فصدش كنند التماس ميكرد فرا فصد نكنيد كه ميترسم نيشتر به ليلى در عروق و اعصاب من جاى گرفته شعراء اينرا به شعر در آورده اند:
گفت مجنون من نمى ترسم ز نيش
صبر من از كوه سنگين است بيش
ليك از ليلى وجود من پر است
اين صدف پر از صفات آن در است
داند آن عقلى كه آن دل روشنى است
در ميان ليلى و من فرق نيست
ترسم اى فضا و چون فصدم كنى
نيش را ناگه بر ليلى زنى
من كيم ليلى و ليلى كيست من
ما يكى روحيم اندر دو بدن
روحها روحى و روحى روحها
من يرى الزوجين عاشا فى البدن
پس على بمنزله پيغمبر است ، يعنى در تمام كمالات با پيغمبر مساويست الا ما خرج بالدليل كه پيغمبر باشد.
---------------------------
حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
ادعیه ماه رمضان
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 رمضان

مرگ مروان بن حکم در اول رمضان سال ۶۵ هـ .ق. مروان در ۸۱ سالگی در شام به...


ادامه ...

4 رمضان

مرگ زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره در چهارم رمضان سال ۵۳ هـ .ق. زیاد در کوفه...


ادامه ...

6 رمضان

تحمیل ولایت عهدی به حضرت امام رضا علیه السلام توسط مأمون عباسی بعد از آنکه مأمون عباسی با...


ادامه ...

10 رمضان

١ ـ وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و...


ادامه ...

12 رمضان

برقراری عقد اخوت بین مسلمانان توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که...


ادامه ...

13 رمضان

مرگ حجاج بن یوسف ثقفی،‌ حاکم خونخوار بنی امیه در سیزدهم رمضان سال ۹۵ هـ .ق حاکم خونخوار...


ادامه ...

14 رمضان

شهادت مختار بن ابی عبیده ثقفی در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هـ .ق مختار بن ابی عبیده ثقفی...


ادامه ...

15 رمضان

١ ـ ولادت با سعادت سبط اکبر، حضرت امام مجتبی(علیه السلام)٢ ـ حرکت حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

16 رمضان

ورود محمد بن ابی بکر به مصر در شانزدهم رمضان سال ۳۷ هـ .ق محمد بن ابی بکر...


ادامه ...

17 رمضان

١ ـ معراج پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)٢...


ادامه ...

19 رمضان

ضربت خوردن امیرمؤمنان حضرت امام علی (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال...


ادامه ...

20 رمضان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام در روز بیستم رمضان سال هشتم هـ .ق سپاهیان اسلام به فرماندهی رسول...


ادامه ...

21 رمضان

١ ـ شهادت مظلومانه امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام٢ ـ بیعت مردم با امام حسن مجتبی علیه...


ادامه ...

23 رمضان

نزول قرآن کریم در شب بیست و سوم رمضان کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن مجید نازل گردید. برخی چنین...


ادامه ...

29 رمضان

وقوع غزوه حنین در بیست و نهم رمضان سال هشتم هـ .ق غزوه حنین به فرماندهی رسول گرامی...


ادامه ...

30 رمضان

درگذشت ناصر بالله عباسی در سی ام رمضان سال ۶۲۲ هـ .ق احمد بن مستضیء ناصر بالله درگذشت....


ادامه ...
0123456789101112131415

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page